اگر خوشبختي حسرت شود
احمد طالبينژاد
من هم مثل همه آدمهايي كه در عرصه فرهنگ و هنر فعال هستند، روزهاي خوشي را سپري نميكنم. ركود همهجانبهاي بر ذهن ما حاكم شده و مدام با خودمان فكر ميكنيم امروز هم بگذرد تا ببينيم فردا چه پيش ميآيد. طبعا اين روزمرّگي عمر ما را تلف ميكند بيآنكه حاصل زيادي داشته باشد.
اين روزها جملهاي كه بهرام بيضايي گفته بود، گاه و بيگاه در ذهنم مرور ميشود. در گپي خصوصي كه با هم داشتيم، در باب اينكه در اين شرايط چه بايد كرد، آقاي بيضايي پاسخ داد: «بايد كار كرد!» اين هميشه در ذهن من ماند؛ اينكه در هر شرايطي بهترين كار اين است كه آدم كار كند، حتي اگر اميدي براي به بار نشستن و به سرانجام رسيدن كارش نداشته
باشد.
من اساسا آدم اميدواري نيستم اما از تنبلي ذهني هم گريزانم. اين روزها هم كه دوباره موجي از دلسردي روزمرّگيهايم را پر كرده، وقتم و زمانم را بين دو كار تقسيم كردهام؛ يكي خواندن كتاب و ديگري نوشتن.
ممكن است در اين ميان گذرم به تماشاي فيلمي بيفتد اما راستش خيلي دل و دماغ فيلمبازي ندارم. براي فرار از رخوت روزمرّگي به نوشتن فيلمنامهاي در مورد دكتر حسين فاطمي پناه بردهام. هنوز نميدانم سرنوشت اين فيلمنامه چه ميشود اما فعلا به عنوان يك دغدغه سي يا چهل ساله آن را از ذهنم خارج ميكنم و روي كاغذ ميآورم، شايد يك روز هم ساخته شود و به نمايش در بيايد.
علاوه بر اين دلمشغول نوشتن كتابي درباره پرويز كيمياوي، فيلمساز بزرگ و تاثيرگذار اما قدرناديده هستم كه بطور خودخواسته اما به واسطه جبر وضعيتي كه برايش پيش آمد در مهاجرت به سر ميبرد.
اينها وصلههايي است كه كمك ميكند از بيحوصلگي كه امروز در فضاي جامعه حاكم شده رها شوم و البته كه به هر حال كار من همين است.
خواندن و نوشتن مدتهاست كه به عادتي ديرينه در من بدل شده و اگر روزي ميان همه سرگرميهاي معمول چيزي نخوانم يا ننويسم، احساس بطالت ميكنم. واقعيت اين است كه اين رابطه دو جانبهاي است كه نه فقط من، بلكه همه كساني كه در اين زمينهها فعاليت دارند، از آن حرف ميزنند؛ رابطهاي كه هم امثال ما براي فرار از زندگي رخوتانگيز به آن پناه ميبريم و هم در عين حال به واسطه آنها دغدغههاي ذهنيمان را بازتاب
ميدهيم.
به هر حال كه شرايط هميشه بر وفق مراد ما پيش نميرود اما زندگي در جريان است و اين وصلههاي زندگي آدمهاست كه ميتواند نجاتبخش دوران بيحوصلگي شود. اينجور وقتها احمدرضا احمدي ميگويد: « خوشبختي ما اين است كه هيچي نداريم، پول نداريم، رفاه نداريم ولي كتاب داريم، فيلم داريم... بيچاره آنهايي هستند كه اينها را ندارند و اين امكان را ندارند كه به كتاب پناه ببرند.» واقعيت اين است كه از اين جهت من احساس خوشبختي ميكنم. هر چند مفهوم خوشبختي هم مثل خيلي چيزهاي ديگر به غلط در مملكت ما جا افتاده و بعضيها فكر ميكنند اگر رفاه كامل داشته باشند، خوشبخت هستند. اما اينطور نيست.
خوشبختي يك مفهوم ذهني است و هر آدمي ممكن است در يك لحظه احساس خوشبختي كند و در لحظهاي ديگر نه و اصلا حالت پايداري نيست. اما افسردگي كلي كه بر فضاي روشنفكري حاكم شده، باعث شده احساس خوشبختي لحظهاي هم براي خيلي از آدمها گاهي به حسرت تبديل شود.