تكسوار قاب خالي
جواد طوسي
تصور ميكنم سالگرد تولد فيلمسازي چون مسعود كيميايي، بيش از همه براي خود او فرصت مغتنمي است تا گذشته و حالش را بهتر مرور كند. آن پسر خيالپرداز و جستوجوگر خيابان ري و زير بازارچه كه به اتكاي عشق غريزياش به سينما و تصوير و وصل شدن به حلقه رفاقت، اين جسارت و اعتماد به نفس را پيدا ميكند تا در آغاز جواني خودش را به كارگردان مطرح آن زمان، ساموئل خاچيكيان، نزديك كند و دستيارش شود و در 25 سالگي اولين فيلم بلندش را ميسازد، پا به هفتادو هفت سالگي گذاشت. 50 سال حضور مداوم در سينماي پرفراز و نشيب ما كم نيست. او يك دوره طلايي را از طلوع تا افول موج نو به نام خود ثبت ميكند و از نظر پل ارتباطي ميان مخاطب عام و روشنفكر در قله قرار ميگيرد. در كنار تعلق خاطر كيميايي به قصه و روايت و عنصر قهرمان و استفاده خلاقانه از زبان و زيباييشناسي سينما، با ساخت «قيصر»، «گوزنها» و «سفر سنگ» در سه مقطع حساس تاريخي نشان ميدهد كه موضع و نگرش اجتماعي دارد. او به اتكاي پرسهزنيهاي اجتماعي و پوسته انداختن در محيط و فضا و مناسباتي كه تجربههاي ناب و زودهنگام را از «حوزه مردمشناسانه» به بيننده ناظر و كنجكاو انتقال ميدهد، فرد و طبقه را در كانون قدرت ميسنجد و در تداوم اين مسير ضرورت حضور تجمعيافته مردمي را ميپذيرد. مهمترين عامل موفقيت كيميايي در اين نوع شيوه فيلمسازي، رعايت درست قواعد بازي است. در واقع، او تريبون معترضانه اجتماعياش را با قصهگويي، قهرمانپردازي، تقابل خير و شر، ايجاد موقعيتهاي نمايشي از طريق توجه به مقوله بازيگري و كلام، همراه و همداستان ميكند تا متهم به شعارگرايي صرف نشود. ديالوگنويسي اين فيلمها جدا از تاثيرگذاري حسي و عاطفي، تهييجكننده و كوبنده است و عمدتا ميتواند نقشي خاطرهساز و ماندگار پيدا كند. توجه داشته باشيم كه در فواصل اينگونه فيلمها، با جنس ديگري از كيميايي روبهرو هستيم كه همچون «رضاموتوري»، «داشآكل» و «غزل» شخصيتر و رهاتر و عاشقانهتر است. اما چه اتفاقي ميافتد كه اين اقبال و زمانهشناسي و محبوبيت استثنايي، شامل حال اين دوران كيميايي نميشود؟ چنين به نظر ميرسد كه جامعه ملتهب و پرهياهوي دائم در تغيير و تبديل اين دوران در تداوم سياستزدگي پايانناپذير خود و آرمانخواهي ايدئولوژيكش آنقدرها قابل پيشبيني و سرراست نبوده و نيست كه حتي فيلمسازي باسابقه و تجربههاي اجتماعي، سياسي كيميايي بتواند خود را با آن جلو ببرد و كم نياورد و محاسباتش به هم نخورد. ميبينيم كه همان فيلم اول بعد از انقلاب كيميايي «خط قرمز» به جز نمايش در اولين دوره جشنواره فيلم فجر امكان اكران پيدا نميكند؛ فيلمي كه ميتوانست جهتدهي بهتر و روشنتري براي فيلمساز كهنهكار ما داشته باشد، جدا از مشكل ظاهري حجاب؛ صراحت لهجه و آيندهنگرياش خط قرمزش ميشود. از آن به بعد كيميايي در موقعيتي دست و پابسته قرار ميگيرد. واژهها و مفاهيمي چون عشق، رفاقت، خلوت كردن با محرم و... رنگ باختهاند و تعريفي پرسوءتفاهم پيدا كردهاند. گاه او در شرايطي متمركزتر و آسودهخاطرتر قرار ميگيرد و ميتواند در «دندان مار»، «سرب»، «ردپاي گرگ»، «سلطان»، «اعتراض» و «جرم» به دنياي مورد علاقهاش نزديك شود و دغدغهها و مانيفست اخلاقي را به نمايش بگذارد. اما در مقاطع مختلف اين دوران، شاهد آثار ديگري هم هستيم كه حكايت از خدشهپذيري دنياي ذهني و افق ديد كيميايي دارد. اين همان تقدير محتوم فيلمساز تغييرنيافته و پايبند به اصول و عقايد خود در دنيايي تغيير يافته و غيرقابل پيشبيني است. دستاورد اين حضور و جولاندهي پرعذاب، مواجه شدن با دنياي كابوسزده و ذهن سرگشتهاي است كه در دل واقعيت جاري، به ناگزير به نمايشي ذهني و هذياني و بعضا كاريكاتورگونه متوسل ميشود. قدر مسلم برخورد نسلهاي خاليالذهن و خلع سلاحشده اين دوران با اين گونه آثار كه بخشي از نشانهها و شمايلنگاريشان ريشه در «مولف» دارد، چندان پرجاذبه و سمپاتيك نيست. نتيجه چنين اعلام حضور مشقتبار و غمانگيزي، به انزوا كشيده شدن يك فيلمساز تاريخساز و صاحبسبك و فاصله گرفتن او از آن جايگاه پرغرورش در حوزه مخاطبشناسي است. شايد سالگرد تولد يك هنرمند زمان مناسبي براي اين گونه حرفها نباشد، اما ترجيح ميدهم فيلمساز مورد علاقهام را با يادآوري اين واقعيات دعوت به كاري كارستان كنم. نميخواهم كارنامه اين روزگار كيميايي «متروپل» و «قاتل اهلي» خلاصه شود. ميدانم كه او در گذر از اين پنج دهه موفقيت و ناكامي، هنوز سرپا و كنشمند است و حرفي براي گفتن دارد و ميتواند دوباره متولد شود و ما را با آدمهاي ريشهدار و از عشق جامانده و مقاومش و كلام دلنشينشان غافلگير كند.