كتاب، عزيز رفته از دست
هوشنگ نوشاد
كتاب خواندن يعني علاقه داشتن به افزايش معرفت خود و تعالي روح و جهانبيني. اين اتفاق نميافتد مگر شخصي احساس كند كه زنده است و زندگي او در خطر نيست و اين خود زماني محقق ميشود كه او در يك امنيت و كفايت اقتصادي زندگي كند. اين نيز به نوبه خود زماني ميسر است كه قانون و ثبات و عدالت اجتماعي جهت حفظ كرامت انساني برقرار شده باشد. بنابراين مادامي كه اين شرايط در جامعه برقرار نشود، نميتوان انتظار داشت كه افراد آن جامعه كتابخوان شوند. فعاليتهاي ظريف ذهني مثل علم، ادب و هنر مربوط به قشر خاصي از مغز است. اين قسمت زماني كار خود را درست انجام ميدهد كه نيازهاي اوليه و غريزي انسان برطرف شده باشند. نيازهاي انسان براي بقا داراي سلسله مراتبي هستند كه در روانشناسي به آن اصل مازلو ميگويند. يعني اگر يك نياز ابتدايي برطرف نشود نياز ديگري مطرح نميشود. از انساني كه در مرحله شكم درگير است و گرسنه، نميتوان انتظار داشت كه كورتكس مغزش متوجه نجوم و ستارهشناسي شود. لذا انسان را نميتوان با نصيحت و زور كتابخوان كرد. بايد شرايط آن را فراهم كرد. براي پرورش جامعه كتابخوان بايد اول آن را مرفه و امن كرد تا جوانان بيكار نباشند، گرفتار دغدغه معاش نباشند و در نتيجه دچار آسيبهايي مثل اعتياد و آسيبهاي اجتماعي ديگر نشوند، نميتوانيم از آنها انتظار داشته باشيم كه همه اين مشكلات و دغدغهها را رها كنند و صرفا به اميد روزگاري بهتر، كتاب بخوانند. مسائلي چون اضطراب، بيكاري و فقر براي جوانان كشنده است. جوانان براي تحمل اين مسائل به اعتياد پناه ميبرند تا كرخت شوند و به تدريج نشاط را از دست ميدهند. چنين جواني درگير استرس و اضطراب، اساسا نميتواند سراغ كتاب برود و با كتاب خواندن فشار روحي و رواني خود را تحمل كند. انسان معتاد كسي است كه قبل از مرگ جسمي خود، از منظر روحي مرده است. براي همين است كه ما هفته كتاب را گرامي ميداريم، اما در واقع بر بالين كتاب به عنوان يك عزيز از دست رفته گريه ميكنيم. در زميني فقير، انسانيت رشد نميكند و ما به اميد داشتن يك جامعه عادل، مرفه و با كرامت زندهايم.