دانش يا تجربه؛ مساله اين است
كاوه فولادينسب
جمعه گذشته در بابل مهمان اهالي داستان بودم. به ميزباني گروه داستانخواني تجربي و كتابفروشي نشر چشمه و به بهانه رمان من عصري داستاني با دوستان سپري شد. عصر خوبي بود و از شما چه پنهان، كمي هم پيش خودم شرمنده شدم. فكر نميكردم آن همه شهروند مشتاق داستان و ادبيات در بابل ببينم؛ آن هم نه كساني كه به قول اخوانثالث دخيلبنداني بيخيال باشند بلكه جماعتي، كه عمق نگاه و كيفيت دانششان از كلامشان هويدا بود. در همان جلسه، دوستي گفت(نقل به مضمون ميكنم) «ما خوشحاليم كه ميتونيم از تجربه شما استفاده كنيم.» من به كلمهها حساسم؛ خيلي زياد. نوبت كه بهم رسيد، گفتم «شما از واژه تجربه استفاده كردين، اگه اجازه بدين، من بهجاش بذارم دانش.» و توضيح دادم كه حرف زدن از «تجربه»- در آنجا «تجربه حرفهاي»- براي كسي به پايه و مايه من، بيشتر از آنكه نادرست باشد، مضحك است. حالاگيريم پانزدهسالي باشد كه در هواي ادبيات حرفهاي نفس ميكشم و بازگيريم در اين طول و عرض جغرافيايي كه ما زندگي ميكنيم، سريدوزي 20سالهها و 30سالههاي «مجرب» راه افتاده باشد، اما من در اين آستانه 40سالگي كه ايستادهام، ديگر خوب ميدانم كه تجربه فرزند زيست است و زيست، توأمان كيفيتي عرضي و طولي دارد. هر قدر هم كه تجربهگرا باشي و زندگي را در عرض سپري كني، براي مجرب شدن به زمان هم نياز داري؛ حركت در طول زندگي. اگر اين سوءتفاهم «جوانهاي مجرب» -كه از جمله سوءتفاهمهاي ناشي از انقلابهاست- در جامعه ما به وجود نيامده بود، حتما دانشاندوزي اهميت بيشتر و جايگاه مهمتري پيدا ميكرد. براي مطرح شدن در جامعه معاصر، آدم يا بايد دانش داشته باشد، يا تجربه. اگر بداني تجربه نياز به زمان دارد و ادعاي مجرب بودن در سنوسال جواني مضحكهاي بيش نيست(دوستي دارم كه ميگويد:«بعضيها استادي بيش نيستند.») آنوقت است كه براي مطرح شدن در حرفه و تأثيرگذاري در جامعه راهي جز دانشاندوزي برايت نميماند. البته مدعي تجربه بودن، كار راحتتري است. سريدوزي جوانهاي مجرب از همين رهگذر است كه راه افتاده؛ رفتار طبيعي و تنبلانه جامعهاي كه روزبهروز بيشتر از پويايي فاصله ميگيرد و ايستاتر ميشود. درستترش اين ميبود كه ريشوگيسسفيدها از تجربههايشان ميگفتند و ما جوانترها از دانشمان. و همه سعي ميكرديم ميراث تجربه را به دانش روز وصل كنيم و صورتبنديهاي نويي ارايه دهيم كه به كار زندگي معاصرمان بيايد. امروز اما دانش(و نه اطلاعات يا محفوظات و نه آمار و ارقام ساختگي و بيارزش) فرزند يتيممانده جامعه ماست. نتيجه؟ همين چيزها كه هر روز ميبينيم و زندگي ميكنيم.