راوي زندگي شخصيتهاي رو به افول
علي مسعودينيا
من اصلا از اين كار زشت و مبتذل كه در جامعهمان خيلي مد شده خوشم نميآيد؛ اينكه حضرات و نسوان به ظاهر اهل فرهنگ تا ميبينندت به رخت بكشند كه فلان كتاب را نخواندهاي؟ فلان نويسنده را نميشناسي؟ و اگر جواب منفي باشد چنان وااسفا سر ميدهند كه حس ميكني از بيخ بيهوده زندهاي. هميشه نخواندههاي آدم بيشتر است و تازه تضميني هم نيست اگر بنده و شما از كتابي خوشمان آمده يا رويمان تاثير خاصي داشته، براي ديگران هم چنين باشد. اما ميخواهم براي خودم خرق عادت كنم و بگويم به نظرم اگر كسي ميخواهد كار جدي كند در ادبيات يا دستكم ميخواهد كتابخواني حرفهاي باشد بايد «عقايد يك دلقك» را بخواند. از هاينريش بل حرف ميزنم و رمان شاهكارش. «عقايد يك دلقك» با آن طنز گزنده و فحواي تراژيكش تا عمق وجود آدم رسوخ ميكند. مثل اكثر داستانهاي بل، اين يكي هم چند روز از زندگي يك شخصيت رو به افول را روايت ميكند؛ كمديني كه ديگر نميتواند، بخندد و با تني بيمار و دلي جريحهدار از رفتن زن محبوبش، حالا در فقر و فلاكت دست و پا ميزند و گذشتهاش را مرور ميكند. اين هنر بزرگ هاينريش بل است كه ماده خام داستانهايش زندگي آدمهايي است كه شايد ويژگي خاصي ندارند و بزنگاه آثارش هم زماني است كه آنها در بدترين وضعيت ممكن به سر ميبرند. او به اين بهانه هميشه ميتواند مروري تاريخي داشته باشد بر رخدادهاي سياسي و اجتماعي و بافت فرهنگي سرزمين خويش. انگار هميشه ميخواهد بگويد چنين وضعيت اسفباري حاصل چنين پيشينه تاريخي هولناكي است. با اين همه پروتاگونيستهاي او هميشه جذاب و كاريزماتيك و شوخطبع هستند. در اكثر كاراكترهاي ماندگارش افسردگي غمانگيزي را ميتوان رديابي كرد. هاينريش بل اين حزن و افسردگي را بدون اغراق و حتي بدون مكاشفه در لايههاي رواني شخصيت به ما ارايه ميدهد. قادر است با تراژديهاي حيات شوخي كند و البته اين شوخي بيشتر از سر استيصال است تا از سر عصيان. از اينها گذشته استادي عجيبي دارد در انتخاب شيوه روايت. اگر اقتضاي داستان باشد خطي و ساده پيش ميرود، اگر نباشد راهكارهايي براي ايجاد تعليق ابداع ميكند و اگر هم بخواهد به سيم آخر بزند، شروع ميكند به شوخي و طنازي. همان موتيف تماسهاي تلفني در «عقايد يك دلقك» و يا فرم زندگينامه در «سيماي زني در ميان جمع» خودشان براي آموختن فنون نويسندگي كفايت ميكنند. از «نان سالهاي جواني» و «بيليارد در ساعت نه و نيم» هم البته نبايد غافل شد. نوبلي كه برد نوش جانش. شايسته بود. يكي از شايستهترين نويسندگان قرن بيستم و البته يكي از خلاقترينهايشان.