تراژدي در جنگل
فريدون مجلسي
اشاره : تاريخ پديده پيچيدهاياست و نميتوان به يك قرائت از آن دلبست.نظر آقاي فريدون مجلسي اگر چه محترم است ولي « اعتماد» حق صاحبنظران مخالف اين ديدگاه را براي پاسخگويي احتمالي محفوظ ميداند.
در شرايطي كه اكثريت بيش از 90 درصدي ايرانيان در خواب بيسوادي و عقبماندگي كامل بودند، پيروزي جنبش مشروطه به كارگرداني نخبگان 5 درصدي براي مردم بيدار ايراني ايران آن قدر مهم بود كه سركشي محمدعلي شاه و از دست رفتن آن پيروزي در كمتر از دوسال كامشان را به شدت تلخ كرد. در چنان شرايط نوميدانهاي وقتي مجاهدين آذربايجاني و گيلك و بختياري از تبريز و رشت و اصفهان در تهران به يكديگر پيوستند و محمدعلي شاه را به پناهندگي در سفارت روسيه گسيل داشتند و فرزند 12 سالهاش را كشانكشان به سلطنت نشاندند، براي نخبگان ايراني بسيار اميدبخش بود. مردم نسبت به مجاهديني كه آن پيروزي مشروطه را برايشان بازگرداندند، يعني كساني مانند باقرخان و ستارخان از تبريز يا سردار اسعد بختياري و مجاهدان گيلك كه اغلب از نزديكان سپهدار اعظم بودند، احساس حقشناسي و سپاس داشتند. يكي از اين مجاهدين جوان رشتي 29 سالهاي به نام يونس استادسرايي بود كه چون پدرش ميرزا بزرگ خان ناميده ميشد او به نام ميرزا كوچك خان شهرت داشت و از شهرت و محبوبيت مجاهدان مشروطه برخوردار بود. برخي از اينان كه سوداهاي بزرگتري در سر داشتند، پس از بازگشت مشروطه و برقراري نظام متعارف در حد توانمنديهاي محدود آن زمان، ملت و كشور را وامدار خود ميپنداشتند و انتظار حرف شنوي و سهم بيشتري در مديريت كشور داشتند. روسها كه يك سال پيش از پيروزي نهضت مشروطه در ايران نهضت مشروطهخواهي مشابهي را در سال 1905 سركوب كرده و با مشروطهخواهي ايران خصومت ميورزيدند، پس از شكست محمدعلي شاه، بازگشت مشروطه را تاب نياوردند و با امضاي قرارداد محرمانه 1907 با انگلستان شمال ايران را منطقه نفوذ خود و جنوب ايران را منطقه نفوذ انگلستان اعلام كردند. انگليسيها به بهانه حفاظت از تاسيسات نفتي رو به توسعه خود پليس جنوب را تشكيل دادند و با سياست كجدار و مريز با مقامات ايراني اميال خود را پيش ميبردند. روسها به بهانههاي امنيتي در گيلان و مازندران دستاندازي ميكردند. اين وضع ميرزا را كه اكنون دست به تفنگ هم شده بود، در بازگشت از تهران به تشكيل نيروي چريكي و مبارزه با اشغالگران روس تشويق كرد. محبوبيت ناشي از سابقه مشروطهخواهي و مبارزه با اشغالگران و خصوصيات شخصيتي و برازندگي و كاريزما به تلاش چريكي ميرزا مشروعيت و محبوبيتي خاص بخشيده و موجب حمايت گسترده گيلانيان از او شده بود. چند سال جنگ و گريز با خارجيان همراه با نوعي سازگاري و مداراي اجباري دولت مركزي كه گرفتار مسائل آغاز جنگ جهاني اول شده بود تدريجا ذائقه جاهطلبانه ميرزا را به سوي جمهوريخواهي ملي سوق داد.
سه سالي از جنگ جهاني نگذشته بود كه انقلاب روسيه موجب عقب كشيدن سالداتهاي روس شد، اين وضع گرچه بهانه مبارزه با سلطه بيگانه را از ميرزا گرفت، اما افق را براي استقلال عمل بيشتر و حكمراني بدون مزاحم به روي او گشود. بوي كباب انقلاب روسيه همراه با خود جاذبههاي عدالت خواهانهاي به شمال ايران به ارمغان آورد كه براي ميرزا نيز جذاب بود. ارتش سرخ در زماني كه نيروهاي سفيد را در جنگ داخلي سركوب ميكرد، نيروهايي نيز به انزلي اعزام داشت و سروسري با ميرزا به راه انداخت و او را در پي مكاتباتي با لنين به تشكيل يك جمهوري شوروي سوسياليستي در گيلان ترغيب كرد. جالب اينكه مقام «كميسر داخلي» اين جمهوري را كه در واژگان شوروي به معني «وزير كشور» بود، جعفر پيشهوري بر عهده داشت كه بعدها رياست فرقه دموكرات را در آذربايجان بر عهده گرفت!
دور شدن ميرزا از آرمانهاي ملي و پيوند با شوروي، همزمان با انسجام تدريجي قدرت مركزي كه جداييطلبي ميرزا را تحمل نميكرد، با اعزام نيروي نظامي به فرماندهي فضلالله زاهدي دستگاه ميرزا را فروپاشاند و خودش در سال 1300 شمسي در حال گريز از گرسنگي و سرما در كوهستان تالش درگذشت. زاهدي پس از اين پيروزي در 25 سالگي به درجه ژنرالي رسيد. محبوبيت ميرزا نيز با وجود عملكرد تجزيهطلبانه توجيهناپذيرش باقي ماند و پاركها و يادمانهايي به نام او شد، اما شايد تراژدي واقعي اين ماجرا را بتوان در فرجام دكتر حشمت همدم اصلي ميرزا كوچك خان يافت. او كه گيلك هم نبود، به دلايل آرمانخواهانه از طالقان براي درمان بيماران و زخميها به اردوگاه ميرزا پيوست. پس از آنكه نهضت جنگل با گرايشهاي تجزيهطلبانه به سرانجام فروپاشي نزديك شد و پس از آنكه نيروهاي اعزامي از مركز براي پايان دادن به برادركشي به تسليم شوندگان امان دادند، دكتر حشمت خودش را تسليم كرد و با وجود وعده امان دستگير و بر خلاف شرافت نظامي اعدام شد و لكه تاريكي در تاريخ نظامي كشور باقي گذاشت.