خندهاي به تلخي قهوه فرانسوي
علي مسعودينيا
چندي پيش يك جمله نغز و درخشان از رومن گاري خواندم با اين فحوا كه:«دنيا دچار دردسر شده و ما دو راه بيشتر نداريم؛ يكي اينكه آنقدر بخنديم تا منفجر شويم و راه ديگر اينكه فقط منفجر شويم.» تقريبا در مرور كارنامه اين نويسنده اعجوبه فرانسوي نيز به همين رويكرد برميخوريم. او داستان آدمهايي را مينويسد كه يا از خنده منفجر ميشوند يا فقط منفجر ميشوند. در پس اين خنده البته تلخي گزنده و در عين حال لذيذي هست. درست مثل طعم قهوهاي كه به سبك فرانسوي آماده شده باشد. تلخ اما بيداركننده و خوشايند. اين خلبان شجاع جنگ، اين حقوقدان برجسته و اين سركنسول فرانسه در سازمان ملل متحد، همواره تمامي دغدغههاي زيستي انسان روزگارش را در داستانهايش بازتاب ميداد. گاه چون «خداحافظ گاري كوپر» به تمامي ارزشهاي دوران ميخنديد و گاه چون «ريشههاي آسمان» و «تربيت اروپايي» بيپرده از حزن و بيدادي كه بر اين دنيا روا داشتهايم، گلايه ميكرد. در مقام يك نويسنده پركار و صاحبسبك، او هيچ اثر عجيب و غريبي ندارد كه فرم پيچيدهاش بخواهد خواننده را سردرگم كند. در حقيقت گاهي به نظر ميرسد، درونمايه براي او از هر چيز مهمتر است. اما در پس اين ظاهر ساده يك قصهگوي قهار نشسته با طنزي بيرحم و ديد انتقادي بسيار عميق و دقيقي كه تا ژرفاي هر مساله غامضي در باب حيات بشر نفوذ ميكند. حتما كتابخوانها ماجراي مشهور نام مستعار او را بارها شنيدهاند؛ او تنها نويسندهاي است كه دو بار موفق شده، جايزه گنكور را تصاحب كند. يك بار با همان نام رومن گاري و بار ديگر با نام مستعار اميل آژار؛ نامي كه تنها پس از مرگش دانستند از آن او بوده است. رومن گاري را بايد به نوعي نويسندهاي انديشهورز دانست. يعني چه در رمان و چه در داستان كوتاه، او ضمن قصهگويي هم به فلسفهپردازي مشغول است و هم مرز ميان ناداستان و داستان را مدام جابهجا ميكند. سياست، اقتصاد، تبعيض نژادي، نهيليسم، جنگ، امپرياليسم، مناسبات خانوادگي مدرن و حتي محيط زيست دستمايه آثار او هستند، اما تمام اين سوژهها چنان در يك بافت جذاب داستاني حل ميشوند كه ذرهاي شعارزدگي و ملال از خواندنشان به مخاطب دست نميدهد. هم جاي حيرت است و هم جاي حيرت نيست كه اين انسان نخبه و فوقالعاده موفق در تمامي عرصههاي فعاليتش، عاقبت با شليك گلولهاي به دهانش به زندگي خود خاتمه داد. معلوم نيست كه او آنقدر به دنيا خنديد تا منفجر شد، يا تنها منفجر شد؛ هر چند يادداشت طنزآميزي كه به عنوان مدرك انتحار بالاي سرش گذاشت، گوياي آن است كه احتمالا از خنده منفجر شده باشد. خندهاي تلخ مثل قهوه فرانسوي.