راز خودكشي در كتابفروشي
اسدالله امرايي
«شب از نيمه گذشته بود و كتابفروشي را داشتند ميبستند. آخرين مشتريها حساب ميكردند و ميرفتند. ليديا پاي صندوق تنها بود و مشغول اسكن كردن باركدهاي يك دسته كتاب جلد نرم آموزش بچهداري كه دختر نوجواني ميخواست بخرد. دخترك آبلهرو بود لبهايش پوسته پوسته شده بودند. پول نقد داد و ليديا لبخند زد، ولي چيزي نگفت. نپرسيد آن ديروقت شب جمعه يك دختر تنها در كتابفروشي چه ميكند.» حسن افشار رمان «نيمهشب در كتابفروشي افكار نوراني» را ترجمه كرده و نشر مركز آن را به بازار كتاب داده، رمان اثر جنجالي هوشمندانه و پيچيدهاي از متيو ساليوان نويسنده امريكايي است. شخصيتهاي رمان دوستدار كتاب هستند و ماجرا در كتابفروشي ميگذرد. در آغاز رمان ليديا اسميت كه كتابفروشي افكار نوراني را در دنور اداره ميكند و به كار خود علاقهمند است، شاهد خودكشي جويي مالينا در طبقه بالاي كتابفروشياش است. در ادامه رمان نويسنده به رمزگشايي از اين واقعه ميپردازد. ليديا تلاش دارد تا از راز خودكشيجويي، كه يكي از منتقدان و علاقهمندان بنام كتاب است، سردربياورد و بفهمد كه علت خودكشي او آن هم در كتابفروشي چيست و به انگيزههاي او پي ببرد. متيو ساليوان بيشتر داستان كوتاه مينويسد و اين كتاب اولين رمان اوست. تاكنون جايزههاي ادبي زيادي برده و منتقدان از آثار او استقبال به عمل آوردهاند و رمان «نيمهشب در كتابفروشي افكار نوراني» او نيز با اقبال مخاطبان در كشورهاي مختلف روبهرو شده است. «ليديا از كاپيتول يكراست به آپارتمانش برگشت تا عكس جشن تولد را بردارد و چند دانه بيسكوييت در كيفش بگذارد. ديويد زير دوش بود و با اينكه يك دلش ميگفت به او ملحق شود، دل ديگرش هشدار ميداد كه اگر بماند سفرش با ترمز گوشي خراشي به پايان خوش خواهد رسيد. وانگهي، او هنوز از ديويد دلگير بود كه از سالها پيش ماجراي مرد چكشي را ميدانست اما به او نگفته بود. البته به ياد داشت كه خودش هم واكنش معقولي نشان نداده بود- ديويد تقصيري نداشت كه به گذشته او پي برده بود و تازه خود ليديا هم پنهانكاري كرده بود- اما احساس خيانتي كه داشت واقعي بود. در حالي كه صداي زمزمه ديويد از حمام ميآمد، با عجله يادداشتي پشت يك پاكت وام دانشجويي برايش نوشت: ميروم ريو ويستا پدرم را ببينم (اگر جا نزدم). فردا برميگردم نهايتش. زنگ ميزنم. دعا كن نتيجه بگيرم. دوباره كه يادداشت را خواند، خودش تعجب كرد كه يك كلمه از عشق نگفته. نميخواست فكرش را زياد مشغول از قلم انداختن آن كند، ولي رفع عيبش مشكل نبود. زيرش اضافه كرد: باعشق.ل. درست شد.»