آدمي مخفي است در زير زبان
علي وراميني
«نه بابا كارم نشد؛ مسوولش از اين شهرستانيهاي دِهاتي بود كار راه نمينداخت كه...»، اين جمله را هفته پيش از ميان مكالمه خانمي شنيدم كه پشت سر من منتظر بود تا به متصدي ادارهاي رجوع كند. خواستم باب گفتوگو در بابِ رذيلت شهرستاني بودن (به گمان او) باز كنم، ديدم بنده خدا مستاصلتر از اين است كه براي اين حرفهاي «صد من يه غاز» بخواهد وقت بگذارد. ميدانيد و ميدانم كه كم نيستند كساني كه از اين دست تعابير استفاده ميكنند و اگر خودمان هم از آنها نباشيم، ميشناسيم افرادي كه محل تولد خود را مايه فخر ميدانند. فخر به اين اتفاق را هم يك امر بديهي ميدانند، هرگز با خود به تأمل ننشستهاند؛ اينكه من در فلان شهر
به دنيا آمدهام، اينكه از خانواده فلان هستم، فلانكس پدرم است و اتفاقاتي از اين دست كه هيچ دخل و تصرفي در پديد آمدن آن نداشتهايم چطور ميتواند براي من فضيلت و افتخاري به ارمغان آورد؟ جالب است بدانيد كه در فلسفه اخلاق و در تعريف فضيلتِ «تواضع» ميگويند، تواضع يعني «آنگونه به خود نگاه كني كه گويي تو ديگري هستي.» يعني اگر شما جايزه «نوبل» را هم برديد همانقدر فخر ميفروشيد كه ديگرياي برده بود. خب وقتي تواضع در اخلاق چنين باشد كه حتي شما نسبت به اتفاقي كه خودتان هم در پديد آمدن آن نقش داشتهايد نبايد فخر بفروشيد، به طريق اولي مشخص است كه فخرفروشي به پديدهاي كه ذرهاي در آن دخيل نبودهايم چه رذيلتي است و به محض آگاهي از آن بايد در برطرف كردنش بكوشيم. وقتي مكالمهاي مانند آنچه در ابتداي يادداشت ذكر شد از فردي در خيابان ميشنويم خيلي جان آدمي را آزرده نميكند، به احتمال زياد از جهلي است كه هر كدام از ماهايي كه كار فرهنگي ميكنيم به اندازه سهمي كه از تريبونها داريم، مقصريم. قضيه وقتي پيچيده و دلآزردهتر ميشود كه چنين سخناني را از مسوول يا مقامي تاثيرگذار بشنويم. چند روز پيش بود كه فيلمي از شوراي شهر مادريام ديدم و حقيقتا شرمسار شدم. رييس آن شوراي شهر پس از بحث و بگو و مگويي كاري خطاب به طرف بحثش كه از قرار معلوم اصالتا اهل آن شهر نبوده است، ميگويد (نقل به مضمون): «خدا را شكر كه جهاد چندين پل ساخت تا بعضي به شهر بيايند و خودشان را شهري بدانند.» پرواضح است كه چنين سخني آشكاراترين وجه يك نظام فكري «برتري نژادي» را دارد. البته در اينجا دايره برتري حتي از نژاد هم كوچكتر شده و به افراد درون يك شهر تقليل يافته است. درست است، شايد گوينده چنين سخني را از سر استيصال، نداشتن ادله براي ادامه بحث، عدم اعتماد به نفس، فرافكني و خيلي ضعفهاي شخصي ديگر گفته باشد، اما از كاركرد سياسي و اجتماعي كه اين نوع سخن ميتواند داشته باشد نبايد غافل شد، به قول مولانا؛ آدمي مخفيست در زير زبان/ اين زبان پردهست بر درگاه جان. همين مسوول پيش از اين مقامي بالاتر در سطح كشوري داشته و هيچ بعيد نيست كه روزي به مسووليتهاي بالاتر هم برسد. ساده نگذريم، كسي كه جلوي تريبونهاي عمومي از برتري نژادي سخن ميگويد به احتمال زياد اگر زوري هم داشته باشد به راحتي رقيب را حذف خواهد كرد. به ياد بياوريم كه در تاريخ جهان هيچ تفكر و هيچ ايسمي اندازه نژادپرستي انسان نكشته است، نميگويم كه گوينده چنين سخني گفته و حتما چنين و چنان خواهد كرد، اما ميدانم كه تفكري برتري نژادي جايي براي ديگري ندارد. با تمام وجوه خوفناكي كه اين دست تفكرات دارد، يك وجه كميك هم دارد؛ در واقع خندهدار است كه همين رييس شوراي شهر نزد آن خانمي كه ذكرش رفت شهرستاني و آن خانم نزد يك نژادپرست اروپايي كله سياه است و اين دورِ باطل پاياني ندارد.