گلاب آدينه و...
آلبرت كوچويي
شايد اگر اتفاقات زندگي گلاب آدينه بازيگر شناختهشده در دهه سي و چهل رخ ميدادند، ميتوانست بهانهاي خوش براي پاورقينويسان آن دههها كه خود ستارههاي دنياي پرجذبه پاورقي بودند، باشد. پاورقينويسان قدري كه سرآمد همه در آن هنگام، پدر همين گلاب آدينه، يعني حسينقلي مستعان بود. بيترديد نسل دهه سي و چهل ميدانند كه قلم سحرانگيز او هر هفته با خوانندگان خود چه ميكرد؟ سبكتكين سالور هم بود و فرجالله صبا هم و بسياري ديگر. اما نوشتههاي حسينقلي مستعان، از جنس ديگري بودند. اين پاورقيها در مجموعه جزوهها يا كتابچههايي كوچك و كمبرگ هر هفته به قيمت يك، دو ريال چاپ و توزيع ميشدند. آنها را كه جمع ميكرديد و بعد جلد و صحافي، ميشدند كتابهايي قطور و پربار.
پاورقيهاي مسلسلگون ده مرد رشيد، قزلباش و... كه خواننده را پاي نوشتههاي خود ميخكوب ميكردند. حادثهها و اتفاقات گاه تاريخي، عاشقانه و جز اينها كه حالا مجموعههاي تلويزيوني هر هفته و گاه هر روز با مخاطبان خود چنين ميكنند. مجموعههايي كه به روي سيديها هم ميروند و گاه در نمايشهاي خانگي، جا خوش ميكنند و ماهوارهها هم آنها را، به برنامههاي خود ميكشانند. حالا بماند كه بسياري از اين مجموعهها در ماهوارهها بهويژه مثل همان فيلمفارسيهاي دهه چهل و پنجاه به گفته آنموقعيها آبدوغ-خيارياند و براي مخاطبان سادهدل و سادهلوح و دلنازك با حادثههاي ملودرام بهانههايي ميشوند تا اشك از ديدگانشان جاري كنند. بماند، آن پاورقيهاي داستاني كه در آغاز توي هفتهنامهها و مجلههاي هفتگي ميرفتند و بعدها به صورت كتابچه و مجله مستقل در آمدند كه خود دنيايي داشتند.
اين داستانها، ماجراها و اتفاقات، استخوانبندي قرص و محكمي داشتند و در حد خود، قابلتامل و اعتنا بودند، بهويژه تعليق و هيجان و اضطراب و دلنگرانيها كه در پايان يك شماره در چارچوب داستان ميآمدند كه از اصول داستاننويسي هم برخوردار بودند. نثري پالوده داشتند كه گاهي حتي به رسمالخط آنها هم توجه بسيار ميشد. ميگويند اين پاورقينويسان ستاره آن هنگام مثل برگ زر، از اين مجله به آن مجله، در داد و ستد بودند. روايت ميكنند: روزي دكتر بهزادي مديرمسوول مجله هفتگي سپيد و سياه يكي از آنان را كه براي تحويل پاورقياش بدقولي و تعلل ميكرد در اتاقي در دفتر مجله كه آن موقع در كوچه طبس نزديك ميدان توپخانه بود، حبس ميكند و تا پاورقي را تمام نميكند در را براي فرارش باز نميكند.
حالا تصور كنيد حادثههاي پرهيجان و گاه سوزناك دهها پاورقي، چگونه خيالپردازي ميشد. چگونه رخدادها پيش ميرفتند و در پايان هفته براي ادامه آن در هفته ديگر چگونه نفس در سينه خوانندگان، حبس ميكردند، بماند. خيالپردازيها، محكم كردن چفت و بست استخوانبندي حادثهها، آن هم با نثري قابلتامل براي آن هنگام، چه قدرت و تواني نياز داشت. آن شور و اقبالي كه براي دنبال كردن حادثههاي يك پاورقي به پا ميشد، مثالزدني بود. هر هفتهنامه يا مجلهاي، به پاورقيهايش مينازيد و از جاذبههاي آن بودند. مجلههاي اميد ايران، سپيد و سياه، ترقي، آسياي جوان، تهران مصور و....
تصور كنيد براي خلق حادثههاي اين پاورقيها، چه تعداد «نويسندگاني» از پاورقينويسان، نياز بود و اين را هم بايد بگويم البته كه در كنار آن پاورقيها، خبرها، حوادث، شايعهها، گزارشهاي مستند و گفتوگوها، چاشني اين مجلهها بودند. مثل يك گزارش مجله «روشنفكر» كه جنجالي در دهه چهل به پا كرد. در يك هفته، سردبير روشنفكر -پرويز نفيبي- نويسندگان، طراحان، حروفچينان و كارمندان مجله را لباس كارگران شهرداري به تن كرده و آنها را وادار ميكند تا كانالي به درازاي چند متر، جلوي ساختمان شهرداري، در ضلع شمالي ميدان توپخانه، با بيل و كلنگ حفر كنند. با چاپ شدن گزارش، شهرداري وقت، بيخبر از حفاريهاي انجام شده و بدون اجازه از سوي آنها، نديدند كه كاركنان و كارمندان مجله روشنفكر، جلوي پاي آنها، چه تاخت و تازي كه به پا نكردند. پس از چاپ گزارش در مجله، تهرانيها دريافتند كه خيابانها، جلوي چشم شهرداري، چه بيصاحبند!