مرجعي كه به مكه نرفت
غلامرضا امامي
از دوران كودكي اين بخت خوش را داشتهام كه محضر پرفيض آيتالله مرعشي نجفي را درك كنم. اين بخت از آن رو بود كه در سالهاي 30 تا 33 شادروان پدرم پزشك راهآهن قم بود و از نزديكان و محارم حضرت آيتالله مرعشي نجفي. به ياد ميآورم بيشتر اوقات جمعهها به منزل ما ميآمد همراه يك يا دو تن از فرزندانش. به حمام ميرفت و غسلي ميكرد و نمازي ميگزارد و افتخار ميداد كه بر سفره ما بنشيند. اما هميشه هديهاي همراهش بود. آنچه در آن دوران كودكي مرا مريد وي ساخت و در او مرادي يافتم اين بود كه هرگز ديواري گرد خويش نتنيد. به سادگي و رواني با ما بچهها سخن ميگفت و سخنش طنز زيبايي داشت. حكايتهاي شيرين سر ميداد و از روزگارش در عراق داستانها ميگفت. به كتاب عشق عجيبي داشت و ما را به خواندن تشويق و ترغيب ميكرد. در خانه سادهاي اقامت گزيده بود. سيد نصير خادم ويژه او بود. خانه دو در داشت؛ دري براي عموم و دري ديگر كه مستقيم به اتاق پركتابش راه داشت براي خواص. به سيد نصير سپرده بود هر زمان پدرم به ديدارش ميرود در هر حال از در ويژه وارد شود. توفيق، رفيق ميشد كه در آن دوران و سالهاي بعد، آن در هميشه به روي خانواده ما گشوده بود. ويژگي ديگر اين عالم نامي آن بود كه در كنار مردم قم بود، در سورها و سوگهايشان. در آن سالها از هر كجا كه از كتاب خطي قديمياي با خبر ميشد، گرد ميآورد. ثروتي نداشت اما آنچه به دست وي ميرسيد صرف نان طلاب ميكرد. روزي حكايت كرد كه اين كتابهاي نفيس خطي را با رنج فراوان گرد آوردهام و در پشت برخي كتابها چنين نوشته بود: اين كتاب را با كارگري خريدهام... اين كتاب را با برنج چيني در شاليزارها ابتياع كردهام و... روزگاري به دعوت يونسكو ژاپن عازم توكيو بودم، همراه پدرم به محضرش شتافتم... فرمود چند دقيقهاي فرصت ميخواهم كه نامهاي براي يك ايراني فاضل در توكيو بنگارم. در خدمتش بوديم كه نامه آماده شد. نامه خطاب به آقاي مقتدر بود. نشانياش را جويا شدم. ايشان اظهار داشت آقاي مقتدر شهرتي فراوان در توكيو دارد و ميتوانم از سفارت ايران جوياي نام و نشان يا تلفنش شوم... ايشان فرمودند قبل از جنگ جهاني دوم آقاي مقتدر به توكيو سفر كردهاند و مقيم آنجا شدهاند. در آن زمان زمينهايي خريدند و پس از جنگ از ثروتمندان نامي ژاپن به شمار ميآيند. آقاي مقتدر از دوستان حضرت آيتالله بود و آيتالله سالها پيش از ايشان خواسته بودند كه هر كتاب خطي قديميفارسي يا عربي كه مييابد خريداري كند تا از گزند روزگار محفوظ ماند. در آن نامه خواسته بودند كه كتابها را به من بسپارند تا از توكيو به قم بياورم. به توكيو كه رسيدم با سفارت ايران تماس گرفتم، نام آقاي مقتدر را كه بردم مسوول مربوطه با احترام از وي ياد كرد و از من خواست تلفن هتلم را در اختيارش قرار دهم تا آقاي مقتدر با من تماس گيرد. ساعتي نگذشت كه زنگ تلفن به صدا درآمد، صداي گرم بمي ميگفت كه من مقتدر هستم. گفتم كه نامهاي از سوي آيتالله مرعشي نجفي براي شما دارم. سخت خوشحال شد و گفت بر چشم ميگذارم. رانندهاش را فرستاد، نامه را به وي سپردم. روز ديگر كارتني مجهز كرد كه در آن تعدادي كتاب خطي نفيسي نهاده شده بود برايم فرستاد... و تلفن زد و گفت اين هديه نفيس را براي حضرت آيتالله توسط شما ميفرستم، حاصل عمرم است، مراقبت كنيد تا به دست ايشان برسد. از سفر كه برگشتم كارتن را به منزل آيتالله بردم. سخت خوشحال شد و به تيمن انگشتري در دستم گذاشت. پس از انقلاب بار ديگر دانست كه من در رم هستم. روزي به همراه پدرم به ديدارش رفتم و از گنجينه كتب خطي واتيكان با وي سخن گفتم. شوق و ذوق شگفتي در سيمايش ديدم. چندي بعد دو تن از يارانش را فرستاد كه تمامي كتب خطي فارسي و عربي اسكن شود و چنين شد. پس از آن نامهاي به مهر برايم نگاشتند كه آن نامه را همچون گنجينهاي گرانبها نگاه داشتم. بگذاريد خاطره ديگري را هم با شما در ميان بگذارم. چند سال بعد چشمان ايشان دچار بيماري شگفتي شده بود و ايشان به تشخيص پزشكان بايد به اسپانيا و به بارسلون سفر ميكردند تا پروفسور «باراكه» پزشك نامي و شهره اسپانيايي ديدگانشان را معاينه كند. ايشان فرمودند روز دوم اقامتم در اسپانيا چند تن از مقامات عالي اداري به ديدنم آمدند، آنان گفتند ما رسمي داريم، مهماني كه بر ما وارد ميشود دلمان ميخواهد خواستهاي داشته باشد تا آن را برآورده كنيم. آيتالله فرموده بودند من خواستهاي شخصي ندارم اما شنيدهام كه در دانشگاه بارسلون كرسي ادبيات فارسي ندارد. ميزبانان بيدرنگ گفته بودند در خدمتيم. چه كسي كرسي ادبيات فارسي را بر عهده گيرد و ايشان فرموده بودند فعلا از فردا كار را به سامان بسپاريد، همين دانشجوي ايراني كه در كنار شماست كار را شروع كند. چندي قبل از خاموشيشان به ديدارشان رفتم. كتاب نفيس «احقاق الحق» را به رسم يادبود به من لطف كردند، آنگاه از آن رو كه ميدانستند خاندان مادري من طباطبايي هستند تمام پدر و پدربزرگان تا ائمه اطهار را برايم برشمردند. بيگمان در دانش انساب علامهاي يگانه بودند. آنگاه گله كردند كه گروهي خشكانديش به بهانهاي واهي بر گرد خانه ايشان روزي گرد آمده و به دشمني و دشنام با ايشان پرداخته بودند.
حضرت آيتالله مرعشي نجفي اعتقاد داشت تا زماني كه نيازمند و بيماري در قم هست استطاعت رفتن به مكه را ندارد. كتابخانه عظيمي كه در قم اكنون برپاست يادگار بزرگ وي به شمار ميرود. شگفتا كه وصيت كرده بود در ورودي كتابخانه به خاك سپرده شود تا كتاب دوستان پا بر مزار ايشان بگذارند و به كتابخانه درآيند و چنين شد.