مسووليت گمشده اجتماعي
رضا دبيرينژاد
فرهنگ تجربه زيسته بشر و مهمترين هدفش كمك به كيفيت زندگي آدمي است. از اين رو در روزگار بحران و ناآرامي، فرهنگ وظيفه بيشتري بر دوش داشته و مسووليت اجتماعياش دوچندان ميشود تا جامعه از بحران خارج شده و آرامش و اميد را بار ديگر بازيابد. در شرايطي كه جامعه در برابر فشار، عصيان و افسردگي قرار ميگيرد، جريانسازي فرهنگي به شيوههاي مختلف تلاش ميكند تا اين فشار را بكاهد و مسووليت خود را به انجام رساند. با يك نگاه اجمالي در ايران شاهد سا زمانها و نهادهاي متعدد فرهنگي هستيم كه گاه به موازات هم فعاليت كرده اما نقشي در جريانسازي فرهنگي و ايفاي نقش اجتماعي خود ندارند.
از اين رو اين روزها بيشتر از هر زمان كارايي اجتماعي نهادهاي فرهنگي مورد پرسش است، ما در ميانه يك وضعيت اپيدمي قرار داريم و جامعه با مشكلات اقتصادي و تبعات اجتماعي و فرهنگي آن دست و پنجه نرم ميكند. در چنين زمانهايي نياز جامعه به فرهنگ بيشتر است اما متاسفانه پاسخ لازم به اين نياز داده نشده. به نظر ميآيد شكافي ميان جامعه و نهادهاي فرهنگي طي اين سالها شكل گرفته كه در شرايط عادي و روزمره چندان به چشم نميآمد. نگاهي به وضعيت و عملكرد نهادهاي فرهنگي هم نشان ميدهد كه آنها به يك كارخانه توليدي تبديل شدهاند و تنها وظيفهاي كه براي خود تعريف كردهاند، توليد محصولات فرهنگي آن هم با اولويت بخش كمي است. به اين ترتيب رابطه اين نهادها با جامعه تنها بر اساس آمار محصولات توليد و عرضه شده، تعريف ميشود. اين رابطه همانند آن است كه بگوييم چند مسابقه فوتبال برگزار شده و چه تعداد به تماشاي آنها رفتهاند؟ همين و بس. متوليان نهادهاي فرهنگي به وظيفه سازماني خود عمل ميكنند و عموما دغدغههاي محدودي درباره مسووليت و نقش اجتماعي خود دارند. با چنين ديدگاهي فرقي نميكند جامعه در چه شرايطي است. مديران نگاه درونگرا و درونسازماني دارند و آنچه بيرون از اين نهادها جريان دارد در اولويت بعدي قرار ميگيرد. علاوه بر آن درونگرايي سازمانهاي فرهنگي و تعهد قالبي آنها به وظايفشان سبب شده تا فرهنگ و فعاليت فرهنگي به كالاهايي صرف تبديل شود كه نشاندهنده فقدان نگاه يا كاهش نگرش و دغدغه فرهنگي در متوليان سازمانها در هر بخش از فرهنگ است و گاه تا سطح رفع تكليف تنزل پيدا ميكند. ناهمگوني و عدم همسنخي متوليان بر حوزه مورد تصديشان نيز سبب ميشود تا دغدغهاي شكل نگيرد چراكه دغدغه حاصل ادراك اجتماع و پاسخهاي مناسب بر اساس آن است. بر همه اينها بايد ضعف ساختاري و عدم توانايي مالي و اجرايي يا اختيار لازم را نيز افزود. بحرانهاي دروني هم در مواردي باعث ميشود آنها از جامعهنگري باز داشته شده و بر درونگرايي آنها افزوده شود. تفاوتي ندارد چه عدم ادراك اجتماعي سبب شده باشد و چه بحرانهاي ساختاري و اجرايي در نهايت در نتيجه و برونداد نهايي حوزه فرهنگ و جريانسازي در اين بخش كارايي خود را از دست ميدهد. اين در حالي است كه پويايي در اين بخش سبب افزايش اميد، انگيزه زندگي و حال خوش جامعه شده و فرصت نفس كشيدن دوباره به آن حتي در دوران اپيدمي را ميدهد.
فرهنگ، درمان يا پاسخگوي بسياري از دردها و پرسشهاست و در اين روزگار پر درد و اندوه، جامعه بيش از هر زماني به جريانسازي فرهنگي براي كاهش فشارهاي اجتماعي نياز دارد. كارايي يا جريانسازي فرهنگي هم نيازمند تقويت نهادهاي فرهنگي براي كنشگري اجتماعي بيشتر است.