بيادعا چون باران
مردي به ازاي شرف
به تُردي ساقه انجير
صخرهاي زير آب
صلابت آرام مستتر
خشونت در بازوانش به استراحت مينشست
تا راستتر بايستد
دستهاي نوازشش گربهها را پلنگي ميآموخت
با چشماني صبور و سمور
تنديس عمل و امل
و چون تنديس، آرام
بيادعا چون باران؛
به سادگي آب از ناودان هر دل، جاري
و شاهين، بر برج بيداري،
با پرواز و نگاه كبوتران
ميان بسته و بازوان گشاده،
در هودج عشقي سرخ
از حرير خون گذشت
سيدعلي موسويگرمارودي