پايان جنگ سرد
مرتضي ميرحسيني
سال 1989 در چنين روزي بوش و گورباچف، در قلب درياي مديترانه در ساحل جمهوري مالت باهم به گفتوگو نشستند و هر دو نفرشان در پايان اين نشست به «نشانههاي اميدواركننده» براي پايان جنگ سرد اشاره كردند. بسياري از رسانههاي دوطرف، يعني هم در امريكا و هم در شوروي از تعبير «نشانههاي اميدواركننده» فراتر رفتند و اين ديدار را پايان قطعي جنگ سرد تفسير كردند. جنگ سرد، رويارويي امريكا و شوروي بود كه تقريبا از روزهاي پاياني جنگ دوم جهاني، بعد از بمباران اتمي ژاپن شروع شد و - اگر با تفسير رسانههايي كه ديدار بوش و گورباچف را پوشش دادند موافق باشيم- حدود
55 سال طول كشيد. آن را جنگ سرد ناميدند چون هيچكدام از دو طرف واقعا دست به سلاح نبرد و حتي - اگر جنگ خونين كره در نيمه قرن بيستم را استثنا ببينيم- نيابتي هم با يكديگر گلاويز نشدند. البته جدال لفظي در سراسر اين دوره جريان داشت و گاهي -مثلا در ماجراي بحران موشكي كوبا- چنين احساس ميشد كه تهديدها جدي است و به زودي كار به جاهاي باريك ميكشد و از آنجا كه هر دوطرف به سلاح هستهاي مجهز بودند، بسياري از مردم دنيا وقوع جنگ را حتمي و نابودي همه چيز را محتمل ميدانستند (شوروي از طريق جاسوسانش به دانش ساخت سلاح هستهاي دست يافت و 4 سال بعد از امريكا از اولين بمب اتمي خود رونمايي كرد.) اريك هابسبام درست ميگفت كه احتمال جنگ هستهاي، چند نسل از جهانيان را شكنجه روحي كرد، زيرا
هر چند چنين جنگي از هر جهت نامعقول و ديوانگي بود باز «قانون مورفي يكي از محكمترين احكام كلي درباره مسائل آدمي است: اگر بتوان بيراهه رفت، دير يا زود بيراهه خواهيم رفت.» البته اين واقعيت هم هست كه همين رقابت هستهاي و هزينههاي سرسامآور آن براي اقتصاد دو كشور بود كه زمينه ختم جدال را فراهم كرد و چنانكه ميدانيم با پيشقدمي ميخاييل گورباچف به آشتي منتهي شد. هابسبام مينويسد: «احتمالا براي رهبر شوروي پيشقدم شدن سادهتر بود تا رهبر امريكا، زيرا مسكو هرگز جنگ سرد را مانند واشنگتن يك جنگ صليبي تلقي نميكرد، شايد به اين دليل كه براي افكار عمومي هيجانزده حساب باز نميكرد. از سوي ديگر، دقيقا به همين دليل براي رهبر شوروي قانع كردن غرب به اينكه مقصود او يك داد و ستد است دشوار بود. همين است كه جهان دين عظيمي به ميخاييل گورباچف دارد كه نه تنها دست به اين ابتكار عمل زد بلكه يكتنه موفق شد دولت امريكا و ساير دولتهاي غربي را قانع كند كه دقيقا مقصودش همان چيزي است كه ميگويد.» او همين دو، سه سال پيش در يك گفتوگو، در پاسخ به اين پرسش كه «دوست داري روي سنگ قبرت چه چيزي بنويسند؟» گفت: «خودم چيز خاصي در ذهن ندارم، اما روي قبر يكي از دوستانم چيزي نوشته شده كه در ذهنم جا خوش كرده است: ما سعي خودمان را كرديم.» اما بيش از نيم قرن تقابل و ستيز، پيامدهاي بدي هم براي دنياي ما داشت. شايد مهمترين پيامد جنگ سرد و گروكشيهاي دو ابرقدرت و مسابقه تسليحاتي طولانيمدتي كه بينشان وجود داشت اين بود كه جهان پر از سلاح شد تا جايي كه همين دو دولت را هم كه باعث و باني اين انحراف - احتمالا جبراننشدني- در سير حيات بشر بودند به وحشت انداخت. شايد شبيه به آن شعر گوته: «ارواحي را احضار كردهام كه ديگر نميتوانم از شرشان خلاص شوم.»