• 1404 پنج‌شنبه 22 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6065 -
  • 1404 چهارشنبه 21 خرداد

چهره مادر در آينه گرته

مهدي شاطر

داستان مسخ، شاهكار فرانتس كافكا، همواره دريچه‌اي به درك روان‌شناسي پيچيده و پنهان او بوده است. بيشتر منتقدان تمركز خود را بر شخصيت پدر گره‌گور سامسا قرار داده‌اند و او را بازتابي مستقيم از پدر كافكا، يعني هيرمان كافكا، دانسته‌اند. اما اگر از زاويه‌اي ديگر نگاه كنيم، مي‌توانيم چهره گرته سامسا، خواهر گره‌گور، را نه صرفا يك شخصيت فرعي بلكه نمادي از مادر كافكا تحليل كنيم: تصويري پنهان اما تاثيرگذار از يولي لووي كافكا.

مسخ، تصويري تراژيك از تنهايي، انزوا و طرد اجتماعي به نمايش گذاشته شده است. روايت مردي كه بي‌دليل و بي‌پاداش، يك روز صبح از خواب برمي‌خيزد و خود را به‌شكل حشره‌اي نفرت‌انگيز مي‌يابد، در تاريخ ادبيات مدرن يكي از عميق‌ترين نمادهاي فروپاشي هويت انساني تحت فشار ساختارهاي بيروني است. منتقدان بسياري اين اثر را شرحي از رابطه سركوبگر پدر و پسر دانسته‌اند و گِرِگور سامسا را به‌مثابه قرباني سلطه پدر تحليل كرده‌اند. اما در اين ميان، چهره مادر ــ چهره‌اي كه در روايت مستقيما پررنگ نيست اما حضورش در پس‌زمينه آشكار و تلخ است ــ كمتر مورد تحليل قرار گرفته است.

در خوانش حاضر، بر آنم تا چهره مادر كافكا را در «گرته»، خواهر گِرِگور، بازشناسي كنم؛ چراكه در تحليل‌هاي روانكاوانه آثار كافكا، سهم مادر به‌مثابه منبع عشق نخستين و نيز بازتاب فقدان تدريجي آن، جايگاه تعيين‌كننده‌اي دارد.

گرته در آغاز داستان همچون مادري مراقب، دلسوز و حامي ظاهر مي‌شود. او غذا براي برادر مي‌آورد، مراقب احساساتش است، تلاش مي‌كند پيوند انساني بين او و بقيه خانواده را حفظ كند. اين تصوير، يادآور نقش سنتي مادر در خانواده اروپايي بورژواست. اما همين چهره، با گسترش داستان، به‌تدريج دگرگون مي‌شود.

همان‌طور كه گفته شد، گرته كسي است كه بعد از مسخ برادر، همچنان سعي مي‌كند غذاي او را بياورد، از او مراقبت كند و تا حدي ارتباط انساني حفظ كند. اين تصوير، يادآور نقش‌هاي سنتي مادرانه در جامعه بورژوايي اروپايي آن زمان است: حمايت، تغذيه، حفاظت. اما به تدريج، گرته همان كسي مي‌شود كه بيشترين نقش را در طرد و مرگ گره‌گور ايفا مي‌كند. اين گذار از مراقبت به خيانت، به طرز عجيبي با رابطه كافكا و مادرش همخواني دارد.

گرته از چهره حامي و پرورنده، به تدريج به عاملِ طرد تبديل مي‌شود. نقطه عطف اين چرخش، نه در لحظه‌اي ناگهاني كه در سير فرساينده داستان رخ مي‌دهد: همان‌گونه كه مادرِ واقعي كافكا در برابر سلطه پدر و قوانين خشك بورژوايي، تسليم و گاه بي‌تفاوت باقي مي‌ماند، گرته نيز در نهايت از گِرِگور روي مي‌گرداند.

اين فرآيند را مي‌توان با نظريه فرويد توضيح داد: كودك در آغاز زندگي، مادر را منبع مطلق عشق و امنيت مي‌داند، اما با گذشت زمان درمي‌يابد كه اين عشق، بي‌قيد و شرط نيست؛ شروطي پنهان و گاه بي‌رحم در پسِ آن نهفته است. گِرِگور در مسخ اين فرآيند را با تمام درد و اضطرابش تجربه مي‌كند.

يولي كافكا، اگرچه مادري مهربان بود، اما همواره بيشتر به وظايف اجتماعي، كار در مغازه خانوادگي و حفظ ظاهر بورژوايي پايبند بود تا درك عميق روح ظريف فرزندش. در نتيجه، كافكا در دوران كودكي و نوجواني خود احساس مي‌كرد كه از سوي مادرش نيز، اگرچه شايد ناخواسته، ناديده گرفته مي‌شود.

او در نامه‌هايش، به ويژه در «نامه به پدر»، به ‌طور غيرمستقيم به اين حس اشاره مي‌كند: مادرش هم نتوانست او را در برابر سختگيري‌هاي پدر محافظت كند.

كافكا در «نامه به پدر» مستقيما به نقش مادر در ميانجيگري ميان خود و پدر اشاره مي‌كند؛ مادر، در عين مهرباني و همراهي ظاهري، در برابر سختگيري‌هاي پدر سكوت مي‌ورزد و حتي ناخواسته در بازتوليد ساختار قدرت پدرانه سهيم مي‌شود. كافكا در اين ميان، مادر را دوست دارد، اما او را نيز مسوول بخشي از اضطراب‌ وجودي خود مي‌داند. در واقع، او از مادرش انتظار پناه‌ دادن در برابر جهان سرد بيروني را داشت، اما آنچه دريافت كرد، عشق مشروط بود.

در اين چارچوب، گرته در مسخ نه تنها خواهر، بلكه نماينده چهره مادرانه‌اي است كه ابتدا مي‌پرورد و سپس رها مي‌كند. رابطه گره‌گور با گرته از يك دلبستگي پرعاطفه آغاز مي‌شود؛ همان‌طور كه كودك با مادرش پيوند دارد. اما اين رابطه به تدريج دچار شكاف مي‌شود، دقيقا همان‌گونه كه كافكا در زندگي واقعي خود احساس مي‌كرد كه مادرش به جاي ايستادن در كنار او، بيشتر اسير سنت‌ها و فشارهاي اجتماعي شده است.

مسخ شدن گره‌گور را مي‌توان نمادي از «غيرقابل قبول شدن» براي خانواده دانست: وقتي فرد ديگر با انتظارات جامعه و خانواده همخواني ندارد، حتي عزيزانش نيز به او پشت مي‌كنند.

گرته، وقتي گره‌گور ديگر منبع افتخار يا سود براي خانواده نيست، صريحا اعلام مي‌كند كه بايد از شر او خلاص شوند. اين صحنه، بازتاب تلخي از احساسي است كه كافكا نسبت به عشق مشروط خانواده‌اش داشت: «تا زماني كه طبق نقشه آنها رفتار كنم، ارزشمندم؛ اما اگر راه خودم را بروم، طرد مي‌شوم.»

از نظر روانكاوي فرويدي، مادران براي پسران، نخستين معلم عشق و پذيرشند. اگر اين رابطه آسيب ببيند، مي‌تواند به شكل بحران‌هاي هويتي، احساس بيگانگي و اضطراب وجودي در سراسر زندگي بازتاب يابد.

آثار كافكا، پر از اين حس بيگانگي و اضطراب است؛ به‌طوري كه مي‌توان گفت روح او در خلأ عاطفي‌اي شكل گرفت كه نه تنها پدر سختگير، بلكه مادر بي‌دفاع و ناتوان از حمايت واقعي در ساختن آن سهيم بود.

حتي انتخاب نام گرته هم مي‌تواند از اين منظر نشانه‌دار باشد. نام «گرته» در زبان آلماني شكل كوتاه‌شده‌اي از «مارگارته» است كه خود ريشه در واژه «مرواريد» دارد. اين نام‌گذاري به‌خودي خود سرنخ معنايي مهمي است.

مرواريد از يك‌سو نماد زيبايي و خلوص است، اما ازسوي ديگر، در نتيجه واكنش دردناك يك صدف در برابر محركي مهاجم پديد مي‌آيد. مرواريد، با ظاهر درخشان و ارزشمند خود، مي‌تواند نماد چهره آرماني مادرانه باشد: فردي كه گمان مي‌رود هميشه پناه‌دهنده و محافظ باشد. اما در مسخ، اين مرواريد درنهايت بي‌وفايي مي‌كند و عشق مشروطش را آشكار مي‌سازد. مرواريد، همچون عشق مادرانه گرته، در ظاهر زيبا، اما در درون، آميخته به رنج و انكار است. مادري كه مي‌پرورد، مي‌پوشاند، اما نمي‌پايد.

مادري كه به ‌جاي عشق بي‌قيد، عشقِ منوط به فايده عرضه مي‌كند. در نهايت، گرته به‌صراحت اعلام مي‌كند كه ديگر نمي‌توانند گِرِگور را تحمل كنند.

اين لحظه، نه فقط طردي خانوادگي، بلكه نوعي مرگ نمادين است: مرگ فردي كه ديگر نه فقط در جامعه، بلكه حتي در دايره مهر مادري نيز جايي ندارد. همان‌طور كه گفته شد، در روابط مادر و فرزند، كودك در آغاز زندگي مادر را منبع كامل عشق و امنيت مي‌بيند، اما به تدريج متوجه مي‌شود كه اين عشق مطلق نيست و شروطي دارد. اين آگاهي، يكي از اولين بحران‌هاي رواني در رشد انسان است. در مسخ، گِرِگور اين بحران را به شكلي نمادين و تراژيك تجربه مي‌كند.

مرگ گِرِگور در پايان داستان، تنها مرگ جسماني يك حشره نيست؛ بلكه مرگ رواني انساني است كه پيوند نخستينش با عشق مادرانه به‌كلي گسسته شده. گِرِگور تا پايان داستان همچنان به خواهرش دل‌بسته است. در صحنه‌اي كليدي، با شنيدن صداي ويولن گرته، به اتاق مي‌خزد تا او را ببيند تا شايد اندكي از حس تعلق و انسانيتِ ازدست‌رفته‌اش را بازيابد و با دنياي انساني ارتباط برقرار كند. موسيقي نماد ناخودآگاه و پيوندهاي احساسي است.

گره‌گور در ميانه مسخ و بيگانگي، با موسيقي گرته به ياد ارتباط گمشده خود با انسان‌ها و به‌ويژه با عشق مادرانه مي‌افتد. اما اين تجربه لطيف، به سرعت توسط واقعيت بي‌رحم خانواده و خواهرش له مي‌شود. موسيقي، در اين صحنه، نماد ناخودآگاهِ پيوند احساسي است. لحظه‌اي نادر كه گِرِگور از لايه ضخيم مسخ بيرون مي‌زند و همچون انساني مشتاق ديده ‌شدن ظاهر مي‌شود. اما اين لحظه نيز در واقع، واپسين دست‌ و پا زدن‌ها پيش از فروپاشي كامل است.

گرته به سرعت وحشت‌زده مي‌شود و صراحتا مي‌گويد: «بايد از شرّش خلاص شويم». گِرِگور، در تنهايي مطلق، مي‌ميرد. مرگ او نه توسط ديگران، بلكه با انكار عشق رقم مي‌خورد.

درنهايت، مرگ گِرِگور پس از سخنان قاطع گرته رخ مي‌دهد. اين لحظه نه تنها نماد طرد خانوادگي بلكه قطع كامل پيوند عاطفي اوليه است.

گِرِگور، كه زماني نيازمند عشق و پذيرش مادرانه بود، اكنون حتي حق وجود داشتن را نيز از دست داده است. اين مرگ، به شكلي عميق و دردناك، تكرار تجربه احساسي‌اي است كه كافكا در زندگي واقعي از سردي و فاصله مادرش در مقابل سختي‌هاي رواني خود احساس مي‌كرد.

بنابراين، مي‌توان گفت كه گرته، وراي ظاهر نقش يك خواهر، چهره نمادين مادر كافكا را در خود حمل مي‌كند: مادري كه در ابتدا حافظ و پرورنده بود، اما در نهايت ــ به سبب فشارهاي اجتماعي و ضعف عاطفي ــ نتوانست تا پايان، پناهگاه فرزند آسيب‌پذيرش باقي بماند. در واقع، مسخ را مي‌توان بازنمايي نمادين يك تروما دانست: فروپاشي پيوند اوليه با مادر و بازتوليد آن در قالبي استعاري. گِرِگور تنها در خانواده نيست؛ او در جهان تنهايي است. او حشره مي‌شود، چون كسي ديگر نمي‌خواهد او را انساني ببيند و وقتي عشق خواهر ــ به‌مثابه مادر ــ نيز به پايان مي‌رسد، ديگر چه چيزي از او باقي مي‌ماند؟

در واقع گرته به‌مثابه «مرواريد مسخ‌شده» تصويري تراژيك اما عميق از پيچيدگي رابطه مادر_فرزند در دنياي مدرن است؛ جهاني كه در آن حتي مهر مادري نيز مشروط به سود، اطاعت و نقش اجتماعي است.

مرگ گِرِگور، مرگ همين اميد است. مرگ اعتماد به عشق بي‌قيد و آنچه باقي مي‌ماند، همان اضطرابي است كه كافكا در تمام عمر با آن زيست؛ اضطرابي كه ريشه در مسخ نخستين دارد:
مسخ عشق.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون