ما ايران را دوست داريم
محسن آزموده
از خودم و از همه چيز خجالت ميكشيدم. روي نگاه كردن به عطف كتابها را نداشتم. يعني الان ميگويند: «بيانصاف، داري ما رو ميذاري ميري؟ بي ما؟ اين بود ادعاي رفاقتت؟» احساس بدي است. وقتي اين زبان بستهها چنين وجدان آدم را فشار ميدهند، صحبت كردن با دوست و رفقا با روان آدم چه ميكند؟ يعني چطوري رويم بشود به علي زنگ بزنم و بگويم: «ما داريم ميريم.» البته كه احتمالا واكنشش چيزي شبيه اين باشد: «خيلي كار خوبي ميكني. عاليه، به خودت سخت نگير و ...» راستش اين حرفها با آنكه ميداني از ته دل ميآيد و براي آرام كردن تو است، اما بيشتر آدم را ميسوزاند. اما تقصير او چيست. خب بنده خدا چه بگويد؟ هر حرفي بزند، برداشتي متفاوت ميكني. آدمها يك آرمانهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي و عقيدتي دارند، اما همزمان آدم واقعي هستند، از پوست و گوشت و استخوان ساخته شدهاند و مثل باقي موجودات زنده نگران بقا. آنها از خطرات و تهديدهاي جاني ميترسند، گريه ميكنند، ميخندند، دردشان ميگيرد و ... همه آدمها قهرمان نيستند، انتظار قهرمان بودن از آنها هم نامعقول است. اصولا اگر همه قهرمان بودند، ديگر قهرمان بودن معنايي نداشت. ضمن آنكه بايد ديد قهرمانها به راستي چه كساني هستند. آيا واقعا كساني هستند كه قهرمانند يا قهرمانها را همين آدمهاي معمولي ميسازند؟ اين آدمهاي معمولي هم باورهايي دارند، آرمانهايي دارند و علقهها و دلبستگيها. اين آدمهاي معمولي ايران را دوست دارند. نميتوان و نبايد ديگران را قضاوت كرد. در موقعيتهاي بحراني مثل شرايط كنوني، واكنش آدمها با توجه به پيشينه و بنيه و زور و توان متفاوت است. همين تفاوتهاست كه دنيا را زيستني ميكند. اينكه يكي به خاطر فرزندش، ديگري به خاطر پدر و مادرش، سومي به خاطر همسرش، چهارمي به خاطر ترس خودش و همين طور الي آخر، تصميمي ظاهرا غيرقهرمانانه بگيرد، قطعا به معناي آن نيست كه به آرمانهاي مذكور باور ندارند يا روي حرفشان نميشود حساب كرد. البته هميشه كارهاي قهرمانها تحسينبرانگيز و به يادماندني است. اما اين نبايد موجب تحقير آدمهاي عادي شود كه ادعايي ندارند و يك زندگي معمولي ميخواهند. ما در ايرانيم، ايران را دوست داريم. كشورمان را دوست داريم. هر گونه تعرض و تجاوز به مردم را محكوم ميكنيم. كوتاه سخن آنكه ما قهرمان نيستيم، اما ايران را دوست داريم.