«اعتماد» در گفتوگو با
عليرضا مجيدي بررسي كرد
ميدانداري ديپلماتيك ايران در دل بحران
نوشين محجوب
وقتي بنيامين نتانياهو در واشنگتن به دنبال مجوز براي تشديد تنش با ايران است و سايه مكانيسم ماشه اروپا بر مذاكرات هستهاي سنگيني ميكند، ايران با ديپلماسي فعال، از رياض تا مسقط، وارد ميدان شده است. در همين راستا سفر عباس عراقچي به عربستان و ديدار با مقامات سعودي در قالب تلاش تهران براي مديريت بحران و تقويت جايگاه منطقهاي كشورمان قابل تبيين است. همزمان، ادعاي كاخ سفيد درباره ازسرگيري مذاكرات هستهاي با ايران در مسقط، در سايه اختلافات عميق بر سر برنامه هستهاي و تهديد به تخريب تاسيسات ايران، پرسشهايي را درباره امكان دستيابي به توافق پايدار مطرح كرده است، آنهم در شرايطي كه تهديد ادعايي تروييكاي اروپايي به فعالسازي مكانيسم ماشه و نقش ميانجيگرانه چين و روسيه نيز معادلات منطقهاي و بينالمللي را پيچيدهتر كرده و تحت تاثير قرار داده است، به همين بهانه روزنامه اعتماد با هدف بررسي ابعاد اين تحولات و تحليل راهبردهاي ايران در مواجهه با چالشهاي منطقهاي و بينالمللي، گفتوگويي اختصاصي با دكتر عليرضا مجيدي، كارشناس مسائل سياسي عراق انجام داده است. مجيدي بر اين باور است كه در شرايط كنوني و بهواسطه پيچيدگيهاي سياسي و نظامي حاكم، امكان دستيابي به توافق پايدار غيرممكن شده و مذاكرات تنها به توافقهاي موقت منجر ميشوند. به باور اين كارشناس مسائل بينالملل، مذاكرات نميتوانند مانع اقدامات نظامي اسراييل شوند، زيرا جناح راست اسراييل، به رهبري نتانياهو، صلح را از طريق اعمال قدرت عليه ايران دنبال ميكند. با اين همه ايران بايد در مذاكرات حضور فعال داشته باشد، هرچند اين مذاكرات به عنوان ابزاري براي مهار ايران توسط ايالاتمتحده استفاده ميشوند. مشروح گفتوگو در ادامه آمده است:
همزمان با سفر نتانياهو به واشنگتن، گروهي مدعياند كه نخستوزير اسراييل توانسته براي تجاوز دوباره به تماميت ارضي كشورمان چراغ سبز دريافت كند، در مقابل گروهي ديگر به فشارهاي اعمالي جناح انزواگراي حزب جمهوريخواه بر رييسجمهوري امريكا اشاره دارند و مدعياند فضا براي مانور دوباره واشنگتن محدود است، كدام يك از دو فرضيه بالا محتمل است، ارزيابي شما از اين سفر و نتايج حاصل از آن چيست.
درخصوص سفر اخير نتانياهو به امريكا و مذاكرات نخستوزير اسراييل با ترامپ، بايد دو نكته اساسي را مدنظر قرار داد؛ نخست، در داخل ايالاتمتحده، جناح انزواگرا و بهويژه جنبش ماگا بر عدم درگيري امريكا در جنگهاي خارجي تاكيد دارند. در مقابل، نتانياهو به دنبال كسب حمايت يا هماهنگي براي ادامه سياستهاي جنگطلبانهاش است. هر دو ديدگاه به نوعي درست هستند، اما مذاكرات اصلي ميان نتانياهو و ترامپ پشت درهاي بسته و با حضور تعداد محدودي برگزار ميشود و تاكنون اطلاعات دقيقي از جزييات آن در دسترس نيست. بنابراين، لازم است تمامي احتمالات درنظر گرفته شود. روشن است كه واشنگتن تمايلي به درگيري در جنگهاي فرسايشي و بلندمدت ندارد، اما در عين حال، در دستيابي به اهداف خود بسيار جدي است و از بهكارگيري ابزارهاي نظامي ابايي ندارد. اين دو نكته بايد بهصورت توأمان موردتوجه قرار گيرند. به اين معنا كه ايالاتمتحده در صورتي كه اطمينان يابد اقداماتي اثرگذار بر رفتار يا امكانات تهران خواهد داشت، بدون ترديد دست به اقدام خواهد زد. اين اقدامات با دو ويژگي مشخص انجام ميشوند: نخست، درگيري محدود و موردي، نه جنگهاي فرسايشي و طولانيمدت؛ دوم، اطمينان از اثرگذاري اين اقدامات. اين دو قاعده از اهميت بسزايي برخوردارند. در ادامه، باتوجه به مذاكرات اخير، بايد گفت كه نتانياهو و ترامپ در هدف كلان خود، يعني ايجاد نظم جديد در منطقه غرب آسيا، اشتراكنظر دارند. هر دو معتقدند كه فازهاي جديد پيمانهاي ابراهيم بايد به سرعت محقق شود تا اين روند به عنوان جرياني جاري و رو به رشد در منطقه تثبيت گردد. هدف آنها ايجاد نظمي در خاورميانه است كه در آن نه محور مقاومت مطرح باشد و نه، بهزعم آنها، ريشههاي جنگ كه به گفتمان مقاومت بازميگردد. آنها به دنبال ايجاد شراكت اقتصادي قوي در منطقهاي هستند كه از نظر جمعيت، ثروتهاي طبيعي و ظرفيتهاي رشد، پتانسيل بالايي دارد، اما سرانه رشد آن نسبت به اين ظرفيتها پايين است. هر دو طرف بر اين باورند كه صلح از طريق قدرت به دست ميآيد و بنابراين بايد قاطعانه عمل كرد تا صلح پس از آن محقق شود. آنها معتقدند كه تمامي كشورها بايد به پيمان ابراهيم بپيوندند. با اين حال، هنوز درخصوص نقشه راه اين هدف به جمعبندي نهايي نرسيدهاند. مذاكرات جاري عمدتا بر تعيين اين نقشه راه متمركز است: در لبنان چه بايد كرد؟ در حوزه خليجفارس و به تفكيك كشورهاي آن چه اقداماتي لازم است؟ و در عراق چه رويكردي بايد اتخاذ شود؟ اينها محورهاي اصلي رايزنيهاي جاري هستند.
در شرايط كنوني فعل و انفعالهاي دستگاه ديپلماسي كشورمان نيز شتاب گرفته است، در همين راستا شاهد سفر آقاي عراقچي به عربستان و ديدارشان با بن سلمان وليعهد پادشاهي بوديم. سفر ايشان در اين بازه زماني را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
در مورد اين سوال دو مساله اساسي مطرح است؛ نخست، جمهوري اسلامي ايران به توان لابيگري كشورهاي عربي حاشيه خليجفارس، بهويژه عربستانسعودي، در واشنگتن اميد بسته است. به بيان سادهتر، ايران انتظار دارد كه لابي رياض در واشنگتن به جلوگيري از وقوع جنگ در منطقه كمك كند. واقعيت اين است كه تحليلهاي متعددي نشان ميدهند كه كشورهاي عربي تمايلي به تداوم جنگ در منطقه ندارند، به ويژه اگر فضاي جنگ، مشابه درگيريهاي دوازده روزه حاكم باشد. افول ايران نيز براي اين كشورها مطلوب نيست و از اين منظر، آنها حقيقتا نگران تداوم جنگ هستند. ايران بر توان لابيگري اين كشورها حساب باز كرده و رايزنيهاي جاري با هدف فعالسازي آنها در واشنگتن براي ممانعت از حمله به ايران انجام ميشود. مساله دوم، كه از اهميت ويژهاي برخوردار است، به حضور نتانياهو در واشنگتن و ديدارهاي مكرر او با ترامپ، حتي ديدارهاي بدون حضور هيات همراه، بازميگردد. يكي از جنبههاي كليدي اين ديدارها كه شايد مهمترين موضوع باشد، رايزني بر سر چگونگي تدوين نقشه راه نظم منطقهاي است. در اين نظم منطقهاي، چه در وضعيت كنوني و چه در آينده، عربستانسعودي جايگاه بسيار مهمي دارد. در حال حاضر، دو نقطه كانوني كه تغييرات مهمي در آنها در جريان است، سوريه و لبنان هستند. به احتمال زياد، سوريه به زودي به پيمان ابراهيم خواهد پيوست و اولين كشوري خواهد بود كه در دور جديد به اين پيمان ملحق ميشود. در مورد لبنان، مشاور وزارت خارجه عربستانسعودي در ابتداي هفته جاري به بيروت سفر كرد. اين مقام بلندپايه سعودي، پساز «تام باراك» (نماينده ويژه ترامپ در امور سوريه و عراق) آخرين مقام خارجي بود كه به لبنان داشت. يكي از جنبههاي مهم اين سفر، رايزني درباره ديناميسم تحولات منطقه، يعني عواملي است كه روندهاي تحولات منطقهاي را شكل ميدهند. همچنين، بخشي از اين گفتوگوها به اوضاع سوريه اختصاص داشت. به طور خلاصه، اين سفر دو هدف اصلي داشت: نخست، فعالسازي لابي عربستان در واشنگتن براي جلوگيري از حمله به ايران؛ دوم، رايزني درباره عوامل شكلدهنده به نظم منطقه غرب آسيا. اين موضوع بدون شك بر تصميمگيري درخصوص حمله مجدد به ايران يا عدم آن تاثيرگذار است.
كاخ سفيد مدعي است كه در هفته پيش رو مذاكرات ميان ايران و امريكا در مسقط از سر گرفته خواهد شد، با توجه به اختلافهاي حل نشده ميان دو بازيگر درباره برنامه هستهاي كشورمان و تاكيد تهران بر خطوط قرمز در حوزه غنيسازي آيا ميتوان به نتيجهبخش بودن ديپلماسي ميان دو بازيگر خوشبين بود؟
واقعيت اين است كه هر دو طرف مذاكره، يعني امريكا و ايران، به طور جدي به اين مذاكرات نياز دارند. ايالاتمتحده با يك چالش مواجه است كه حل آن موجب شده كه واشنگتن به مذاكرات و ديپلماسي متوسل شود. اين كشور به دنبال درك نتايج عمليات نظامي خود است. در اين عمليات، سه سايت مهم هستهاي ايران مورد حمله قرار گرفتند كه پيامدهاي فني و راهبردي به دنبال داشته است. پيامدهاي فني به اين معناست كه برخي سانتريفيوژها آسيب ديدهاند و هنوز مشخص نيست كه چه سرنوشتي براي اورانيومهاي غنيشده رقم خورده است. اما اين پيامدهاي فني در حال حاضر از اولويت كمتري برخوردارند. آنچه براي ايالاتمتحده اهميت بيشتري دارد، پيامدهاي راهبردي اين حمله است؛ يعني بررسي اين موضوع كه مواضع ايران تا چه حد بر اثر اين بمباران تغيير كرده است. اگر مواضع تهران تغييري نكرده باشد، ايالاتمتحده به دستاورد راهبردي دست نيافته است. هر چند آسيبي به تهران وارد شده، اما اين آسيب بدون تغيير در مواضع ايران، آوردهاي راهبردي براي امريكا به همراه نداشته است. همچنين، براي ايران بسيار مهم است كه ميزان پايبندي طرف مقابل به آتشبس را ارزيابي كند. پايبندي ايالاتمتحده به آتشبس فاكتور تعيينكنندهاي است كه ايران بايد از طريق مذاكره آن را دريابد. اين چالش براي هر دو طرف وجود دارد و از همين رو، نياز به مذاكره براي هر دو بازيگر ضروري است.
پس به باور شما برخلاف ادعاهاي ترامپ، واشنگتن هنوز درباره دستيابي به نتايج ادعايي راهبردي و در عين حال مخرب خود به قطعيت دست نيافته است؟
بايد توجه داشت كه براساس اسناد و گزارشهاي رسمي منتشر شده توسط منابع دولتي ايالاتمتحده، هيچگاه ادعا نشده است كه ظرفيتهاي هستهاي ايران به طور كامل نابود شدهاند. اين نكته از اهميت ويژهاي برخوردار است. در واقع، آنچه رخ داده، افزايش مدت زمان گريز هستهاي ايران است. گريز هستهاي به فاصله زماني ميان تصميم يك دولت براي ساخت بمب اتمي تا لحظه آماده شدن بمب براي شليك اطلاق ميشود. به عنوان مثال، اگر حاكميت امروز تصميم به ساخت بمب اتمي بگيرد، مدت زماني كه طول ميكشد تا بمب آماده شليك شود، گريز هستهاي ناميده ميشود. حمله امريكا باعث شده كه اين مدت زمان طولانيتر شود. به بيان دقيقتر، ظرفيت هستهاي ايران
به طور كامل از بين نرفته است، زيرا اين ظرفيت كاملا بومي است. همچنين، چرخه هستهاي ايران بهطور كامل تخريب نشده است، زيرا ابهاماتي در اين زمينه وجود دارد؛ ازجمله اينكه آيا ايران علاوه بر سه سايت شناخته شده، سايتهاي ديگري نيز داشته است يا خير و آيا اين سه سايت به طور كامل تخليه شدهاند يا نه. اين ابهامات همچنان مطرح هستند. بنابراين، حمله انجامشده اثرگذار بوده و مدت زمان گريز هستهاي را افزايش داده است. اين افزايش زمان گريز هستهاي يك دستاورد تاكتيكي براي ايالاتمتحده محسوب ميشود. با اين حال، در افق بلندمدت، مثلا در بازه زماني ده ساله، اين دستاورد تفاوت چنداني ايجاد نميكند. در ذهنيت استراتژيك امريكاييها، مسائل راهبردي همواره براي بازه زماني بلندمدت تعريف ميشوند، در حالي كه دستاوردهاي كوتاهمدت، مانند طولانيتر شدن گريز هستهاي، تاكتيكي تلقي ميشوند. بنابراين، از منظر ايالاتمتحده، اين اقدام تفاوت بنياديني ايجاد نميكند، صرفنظر از اينكه چه جرياني در ايران حاكم باشد. در ادامه، بايد بررسي شود كه آيا مواضع و تصميمات ايران تغيير كرده است يا خير و اگر تغيير كرده، اين تغييرات تا چه حد بودهاند. از اين منظر، نياز به مذاكره احساس ميشود. نكته ديگر اينكه مذاكره به عنوان ابزاري براي كنترل و مهار ايران ازسوي ايالاتمتحده لحاظ ميشود. اين به اين معنا نيست كه ايران بايد مذاكره را كنار بگذارد. برعكس، ايران قطعا بايد در ميز مذاكره حضور داشته باشد. اما بايد درنظر داشت كه تجربههاي اخير نشان دادهاند ميز مذاكره به ابزاري براي مهار ايران توسط ايالاتمتحده تبديل شده است. ايالاتمتحده به دليل اهميت اين ابزار، تمايلي به از دست دادن آن ندارد و به همين دليل پاي ميز مذاكره ميآيد. با اين حال، تاكيد ميشود كه ايران نيز به دلايل خود بايد در مذاكرات حضور يابد. عدم حضور ايران در ميز مذاكره ميتواند به كاتاليزوري براي حمله به ايران تبديل شود. اين امر نه تنها زمان حمله احتمالي بعدي به ايران را تسريع ميكند، بلكه توجيه و مشروعيت چنين حملهاي را نيز افزايش ميدهد. بنابراين، ايران بايد در ميز مذاكره حضور داشته باشد، هر چند يكي از پيامدهاي اين حضور، استفاده طرف مقابل از مذاكره به عنوان ابزاري براي مهار ايران است.
تحركات تلآويو تا چه اندازه ميتواند به مانعي در مسير توافقي نسبتا پايدار جهت كاهش تنشهاي حاكم تبديل شود؟ آيا اسراييل ميتواند با درهم شكستن پلهاي ديپلماسي امريكا را براي تجاوز دوباره به ايران با خود همصدا كند؟
درخصوص پرسش پنجم، شرايط كنوني بهگونهاي است كه دستيابي به توافق پايدار امكانپذير نيست. برخي در ايران گمان ميكنند كه مذاكرات جامع يا توافق پايدار ميتواند به سرعت نتايجي به همراه داشته باشد و كشور را از بحران كنوني خارج كند. اما واقعيت اين است كه به دلايل متعدد، توافق پايدار در حال حاضر در دسترس نيست. آنچه در حال حاضر وجود دارد، امكان مذاكره و نهايتا دستيابي به توافقهاي موقت است. اين نكته اول. نكته دوم اينكه تجربههاي اخير نشان دادهاند كه مذاكره نميتواند مانع از انجام حملات نظامي شود. طرف مقابل بهصراحت اعلام كرده است كه حملات قاطع و گسترده به صلح و توافق منجر ميشود و بر اين موضوع تاكيد دارد. بنابراين، مذاكرات جاري نميتوانند مانع اقدامات نتانياهو شوند. ممكن است نتانياهو براي حمله مجدد به ايران با موانعي مواجه باشد كه اين موضوع در جاي خود قابل بررسي است. همچنين، اين احتمال وجود دارد كه تصميم قطعي براي حمله و زمانبندي آن گرفته شده باشد، اما زمان اجراي آن هنوز فرا نرسيده باشد. اين سناريو نيز بهصورت نظري محتمل است. با اين حال، در هر حالت، اين مذاكرات تاثير معناداري بر جلوگيري از چنين اقدامي نخواهند داشت و قادر به متوقف كردن نتانياهو نيستند.
به باور شما آيا فعل و انفعالهاي اسراييل بالاخص تجاوز اين بازيگر به تماميت ارضي ايران ميتواند راهبرد بازيگران حاشيه خليجفارس بالاخص بازيگراني كه در آستانه عاديسازي روابط با تلآويو هستند را تحت تاثير قرار دهد، بالاخص آنكه در شرايط كنوني اين بازيگر به تهديدي بالقوه براي اين گروه از كشورها تبديل شده است.
از ديدگاه اسراييليها، بهويژه جناح راست و جريان حاكم، حمله به ايران نهتنها به تقويت صلح با كشورهاي عربي كمك ميكند، بلكه به عنوان كاتاليزوري براي تسريع اين فرآيند عمل ميكند. به عنوان مثال، پس از انتقادات گالانت، نتانياهو به صراحت پاسخ داد: «هيچكس روي اسب بازنده شرطبندي نميكند. هنگامي كه ما پيروز شويم، همه اين كشورها براي برقراري رابطه با ما صف خواهند كشيد.» اين اظهارنظر به صورت آشكار بيان شده و تنها نمونهاي از اين ديدگاه نيست. اسراييل از زمان مذاكرات كمپ ديويد در سالهاي ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ تا توافق اسلو در سال ۱۹۹۳، كه بازهاي حدود ۱۵ ساله را در بر ميگيرد و حتي اگر از كنفرانس مادريد در سال ۱۹۸۸ بازهاي ۱۰ ساله و سپس يك دوره پنج ساله براي اجراي آن، مسيري را طي كرده است. از سال ۱۹۹۳ تا حدود ۲۰۰۶، اسراييل تجربهاي از روند صلح را پشت سر گذاشت و از سال ۲۰۰۶ به بعد، تجربه ديگري را دنبال كرده است. بازه زماني ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۶ دوره شكلگيري نگرش جديد جناح راست اسراييل بوده است. اين نگرش حتي در ميان راستگرايان منتقد نتانياهو، مانند آويگدور ليبرمن، نفتالي بنت و موشه يعلون، مشترك است. يعلون حتي كتابي با عنوان «راه كوتاه يا بلند» نوشته است كه هنوز به فارسي ترجمه نشده، اما به اين ديدگاه اشاره دارد.جناح راست اسراييل عميقا معتقد است كه قاطعيت و سركوب طرف مقابل، ساير طرفها را به برقراري رابطه با اسراييل ترغيب ميكند. به بيان سادهتر، از ديدگاه اسراييليها، اين پيام بايد از طريق واشنگتن به كشورهاي عربي منتقل شود كه ايران، با تمام عظمت و قدرت خود، در برابر اسراييل آسيبپذير بوده است. بنابراين، كشورهاي عربي كه از نظر وسعت سرزميني، جمعيت و توان نظامي به مراتب ضعيفتر از ايران هستند، بهمراتب آسيبپذيرتر خواهند بود. از اينرو، اين كشورها بايد پيش از اقدام اسراييل، با آن به توافق برسند و از درگيري پرهيز كنند. اين پيام از منظر اسراييل بايد ازسوي امريكا به دولتهاي عربي منتقل شود كه: «شما دولتهاي عربي، هيچيك توان ايران را نداريد. وقتي ايران با اين عظمت در برابر اسراييل آسيبپذير بوده، شما به مراتب آسيبپذيرتر خواهيد بود. بنابراين، با آتش بازي نكنيد و با اسراييل به توافق برسيد.»
از نگاه اسراييليها، اين ديدگاه كه صلح از طريق قدرت به دست ميآيد، با حمله به ايران و وارد آوردن خسارات اساسي به آن محقق ميشود. اين اقدام باعث ميشود كشورهاي عربي به سرعت، يعني در فرآيندي كمتر از يك سال و ترجيحا كمتر از شش ماه، به سمت عاديسازي روابط با اسراييل حركت كنند. اين استراتژي هماكنون در مورد سوريه در حال تحقق است و اسراييل تلاش ميكند ايستگاه بعدي اين روند، عربستانسعودي باشد.
در سطح فرامنطقهاي شاهد تلاشهاي روسيه براي ميانجيگري بحران حاكم هستيم؛ با توجه به رويكرد مسكو و پكن در ۱۲ روز جنگ ميان ايران و اسراييل تكاپوي متحدان راهبردي تهران تا چه اندازه قابل اعتنا است.
واقعيت اين است كه نميتوان چين و روسيه را به عنوان متحدان راهبردي ايران تلقي كرد، به ويژه در مورد چين كه اساسا چنين عنواني قابل اطلاق نيست. چين چهار خواسته مشخص از ايران داشت كه ايران آنها را نپذيرفت و به همين دليل، نه تنها اتحاد راهبردي وجود ندارد، بلكه شراكت راهبردي نيز شكل نگرفته است. به عنوان مثال، هنگامي كه ايران قرارداد چابهار را با يك شركت هندي منعقد كرد، عملا مرزبندي جدي خود با چين را نشان داد. من همچنان معتقدم كه اگر بخواهيم گرهگشايي در مسائل صورت گيرد، حل مساله چابهار ميتواند به باز شدن گرههاي بعدي منجر شود. از منظري ديگر چين رابطه با ايران را از نظري در سه سطح دستهبندي ميكرد. در پايينترين سطح، كه در حال حاضر نيز برقرار است، چين به عنوان خريدار نفت ايران باقي ميماند و بازي را در اين سطح تعريف ميكند. اين سطح مزايايي براي هر دو طرف به همراه دارد و چين تا جايي كه محدوديتهاي خود اجازه دهد، از اين مزايا چشمپوشي نميكند. اين رويكرد به ايران امكان تنفس و بقا داده و راه را براي ادامه خريد نفت ايران باز نگه داشته است، اما فراتر از اين، هيچ تعهد ديگري وجود ندارد.در مورد روسيه نيز، اگرچه ايران به دليل درگيري در جنگ اوكراين انتظاراتي دوجانبه از اين رابطه داشت، اما عملكرد روسيه در حوزه نظامي كمتر از حد انتظار بود. با اين حال، بايد توجه داشت كه روسيه بهشدت با فعال شدن مكانيسم ماشه (اسنپبك) مخالف است، نه صرفا بهخاطر ايران، بلكه بهدليل منافع خود. اروپاييها پيشنهاداتي را مطرح كردند تا از فعال شدن اسنپبك جلوگيري كنند و شرط اصلي آنها قطع روابط نظامي ايران با روسيه در چارچوب پرونده اوكراين بود. روسيه نميتواند نسبت به فعال شدن مكانيسم ماشه بيتفاوت باشد، زيرا اين امر در جنگ اوكراين به ضرر اين بازيگر خواهد بود.
در اين ميان تروييكاي اروپايي همزمان با تعليق همكاري ايران با آژانس بينالمللي انرژي هستهاي، از فعال شدن مكانيسم ماشه ميگويند، باتوجه به افزايش تنشها ميان ايران و نهاد پادماني، احتمال اجرايي شدن چنين تهديدي تا چه اندازه قابل اعتنا است، ايران براي جلوگيري از تحقق اين تهديد چه اهرمهايي دراختيار دارد؟
درخصوص احتمال فعال شدن مكانيسم ماشه، بايد به صراحت گفت كه اين احتمال بسيار بالا است، اما درمورد بخش دوم پرسش، يعني اينكه ايران چه بايد بكند و چگونه ميتواند از فعال شدن اين مكانيسم جلوگيري كند، لازم است به چند نكته اشاره شود. كشورهاي اروپايي، بهويژه تروييكاي اروپايي بيانيهاي صادر كردند و خواستار صفر شدن غنيسازي ايران شدند. اين درخواست، بهويژه پس از جنگ اخير، برخلاف متن صريح برجام است. از نظر حقوقي، اين بيانيه عملا به معناي خروج اين كشورها از برجام تلقي ميشود. با اين حال، بايد توجه داشت كه نظام بينالملل عادلانه نيست و اين كشورها با تكيه بر قدرت سياسي خود به سمت فعالسازي مكانيسم ماشه (اسنپبك) حركت ميكنند. در اين شرايط، ايران بايد با بهرهگيري از ظرفيتهاي ديپلماتيك، ازجمله از طريق چين، روسيه و كشورهاي ثالث، براي جلوگيري از فعال شدن اين مكانيسم اقدام كند. اين مسير بايد بهطور جدي دنبال شود، هرچند احتمال موفقيت در آن شايد حدود ۵۰درصد باشد-و حتي در پرانتز ميتوان گفت شايد ۳۰درصد- اما در هر حال، پيگيري اين مسير ضروري است.