راه ايراني
حسين ضيايي
امروز حركت سريع به سمت «راه ايراني» و تشكيل «ائتلاف ايراني» متشكل از ايرانيان سراسر جهان؛ اصليترين راهبرد و نياز استراتژيك ايران به شمار ميآيد.اين ائتلاف ايراني ميتواند به نيرومندترين قدرت سياسي درسطح جهاني تبديل شود. يك واقعيت تلخ و دردناكسياسي كه در ايران معاصر همواره و عمدا ازنظر ايرانيها پنهان نگاه داشته شده؛ اين است كه «صداي ايراني»؛ «راه ايراني» و «ائتلاف ايراني»درعمل و به شكل واقعي هيچگاه نه ديده شود؛ نه شنيده شود ونه شكل بگيرد!!چراكه اگر از همين امروز «ايران» كانون جذب همه ايرانيان توانمند از سراسر جهان باشد و توان بالاي فكري مديريتي؛ هوش سرشار علمي و سرمايه مالي وتجاري آنها درايران متمركز ومتحد شود؛ ايران درمدت زمان كمي به عنوان يك ابرقدرت جديدجهاني بهرسميت شناخته خواهد شد.!! اما چرا جريانات مرموز و مشكوكي درداخل وخارج ايران؛ همواره مانع از تحقق «راه ايراني» و «قدرت ايراني» ميشوند. (؟!)
اين درحالي است كه «ائتلافسازي چيني» و «ائتلافسازي هندي» وتشكيل نيروي ملي از سراسر جهان؛ همان راهي بود كه چينيها و هنديها از دهه ۱۹۷۰ ميلادي تا سال ۲۰۰۰ميلادي رفتند و موفق به تشكيل نظام ابرقدرتي خود درجهان شدند.اين دوكشور؛ دانش؛ تجربه و سرمايههاي جهاني را به صورتي هدفمند و برنامهريزي شده به سمت چين و هند سرازير كردند.
در نگاهي تأملبرانگيز يكي ديگر از مشكلات فراروي ايران در عصر معاصر؛ مشكل «كم باوري» بسياري از انديشمندان؛ روشنفكران وسياستمداران ما به انتخاب «راه ايراني» و «قدرت ايراني» براي تشكيل يك زندگي مستقل و ملي در جهان امروز بازميگردد.
آنان هيچگاه «فلسفه تاريخ ايراني» و «روح تمدني ايراني» را درك نكردند و از فهم جوهر؛ ماهيت و ساختارها و اجزاي پويا و قدرتساز تمدن ايراني نيز بيخبر و عاجز ماندند.
بهزعم اين «كم باوران» به قدرت ايراني؛ «تمدن ايراني» يك «تمدن سوخته» و به تاريخ پيوسته است كه حتي ارزش مطالعه وتحقيق و بررسي اوليه را نيز ندارد!!
براساس همين «تفكر سوخته»؛ بيبنياد و فقدان اعتماد بهنفس لازم بود كه ايران معاصر را به سمت امواج متلاطم غربگرايي و شرقگرايي و تبعات ويرانگر آن هدايت كردند.
هماينك نيز اكثر سياستمداران و روشنفكران ضعيفالجثه و كمباورايراني در دوران معاصر تنها راه تامين قدرت سياسي؛ توسعه و امنيت ايران را در كسب قدرت سياسي و امنيت بهصورت «اجارهاي وقرضي» يا «مشاركتي» از شرق يا غرب و گره زدن «سرنوشت ايراني» به شرق يا غرب طراحي و پيشنهاد دادند؛ درحالي كه دردنياي بيرحم قدرت «استقلال مشاركتي» يا «امنيت مشاركتي» از اساس باطل است.
در حقيقت پرچمداران غربگرايي يا شرقگرايي با «پا گذاشتن روي ايران» و عبور از آن به استقبال شرق يا غرب رفتند!!! و دراين «گناه سياسي» هردو به يك ميزان به خطا رفتند.
شوربختانه ايران معاصر با كمترين نرخ ايدئولوگ باورمند به ايران و طراح استقلالپذيري و تمدنآفريني با جوهر؛ ماهيت ورنگ وبوي «صددرصد ايراني» روبهرو بوده است!
آنها «راه سوم» كه «راه ايراني» است را همواره مورد تمسخر و بيمهري و خيانت قرار دادند وباتبختري روشنفكرانه و با چراغ قوه دنبال مدلهاي شرقي و غربي براي نجات ايران گشتند اما هميشه دست خالي و با چهرهاي مغبون به سمت مردم ايران بازگشتند.
به همين سبب ايران معاصر در اكثر بزنگاههاي تاريخ خود نيز همواره برصندلي طرف شكستخورده نشسته و ظاهر شده است چون هر زمان اراده ملي براي توسعه و جهش به سوي آزادي و پاسخگويي به شرق يا غرب را درخود مهيا كرد بيش از پيش خود را در «تور وابستگي» گرفتار ديد و با مانع بزرگ وابستگي و گره غربي يا گره شرقي !!! روبهرو شد.
پرفسور «قاسم افتخاري» استاد برجسته روابط بينالملل دانشگاه تهران كه بنده افتخار شاگردي و دانشجويي ايشان را در دهه شصت داشتم در بين يكي از درسهايش ميگفت: «ايران هميشه استعداد و پتانسيل ابرقدرتي راداشته و دارد اما همواره گير دونكته است يا استراتژيستهاي حرفهاي دارد اما رهبران وپادشاهاني كه گوش شنوا داشته باشند ندارد يا بعضا رهبران و پادشاهان عاقل و ورزيده داريم اما استراتژيستهاي كارآزموده ومتبحر ومتحد نداريم!!
اين درحالي است كه درحقيقت غرب يا شرق همواره و هيچگاه چشم ديدن «قدرت تازه» دركلوپ قدرتهاي جهاني را نيز ندارند، به همين سبب هيچكدام امنيت يا توسعه يا قدرت سياسي را بهصورت يك «بسته كامل» به ايران يا اعراب يا هيچ يك از وابستگان بهاصطلاح استراتژيك خود هم نداده و نخواهند داد.
قدرتهاي شرقي يا غربي همواره و هميشه «بستههاي ناقص» و شكستپذير و وابسته را در هر سه قالب امنيت؛ توسعه وقدرت سياسي به همراهان ووابستگان خود ميدهند!! تا بتوانند در زمان مناسب براي منافع ملي خود با كارت اينچنين كشورهاي وابسته در برابر قدرتهاي رقيب خود بازي و معامله كنند.
تاريخ معاصر جهاني مملو از اين بازيها و معاملات سياسي پشت پرده شرقي وغربي است.
«مدل روسي»:
«كوباي فقرزده» و متلاشي شده كه از انقلاب ۱۹۵۹ ميلادي تاكنون به عنوان «يار كمكي» شوروي سابق و روسيه فعلي بهشمار ميآيد پس از حمله نظامي امريكا موسوم به حمله به خليج خوكها درسال ۱۹۶۱ميلادي و سپس تحمل بحران موشكي ۱۳ روزه با امريكا در سال ۱۹۶۲ميلادي همواره با دو واژه شبانهروزي سربهگريبان است؛ « فقر و سايه جنگ» و ديگر هيچ»!!
اين درحالي است كه از سال ۱۹۴۵ ميلادي و بعداز جنگ جهاني دوم نيز لشكر كشورهاي فرسوده؛ عقبمانده؛ فقير ووابسته اروپاي شرقي به شوروي سابق همچون روماني، يوگسلاوي، بلغارستان، چكسلواكي، لهستان، مجارستان، آلمان شرقي و... نيز به محض فروپاشي شوروي در سال ۱۹۹۱ ميلادي همچون گرسنگان آفريقايي به سمت غرب هجوم آوردند!!! اين درحالي است كه همچنين «اعراب شرقگرا» نيز شاهد كسب تجربههايي شبيه كشورهاي اروپاي شرقي از شوروي سابق بودند. جمال عبدالناصر در مصر در جنگ شش روزه خود با اسراييل (۱۹۶۷) و عراق صدام در دو رويارويي نظامي سالهاي (۱۹۸۱ و۱۹۹۱) با اسراييل و بشار اسد در سوريه (۲۰۲۴) در برابر شورش داعش به رهبري جولاني؛ نتايج ويرانگر وابستگي «مدل روسي» را در زمينه امنيت؛ توسعه واستقلال به چشم خود ديدند.
«مدل امريكايي»:
مدلامريكايي ليست بلندبالاتري از خيانت و ويرانگري به وابستگان خود نسبت به ديگر رقبا دارد!!
رهبراني كه بهرغم خدمات بزرگ به امريكا و خيانتهاي بزرگتر به ملتهاي خود نه تنها امتيازي دريافت نكردند بلكه درزمان قيام مردمي و فرار آنها از كشورشان؛ امريكا حتي از حق اعطاي پناهندگي نيز به آنان خودداري كرد و آنها را مثل يك دستمال آلوده به بيرون از مرزهاي خود پرتاب كرد!!
فرديناند ماركوس در فيليپين در سال ۱۹۸۶ ميلادي؛ جعفر نميري در سودان در سال ۱۹۸۶ ميلادي؛ مانوئل نوريگا در پاناما در سال ۱۹۸۹ ميلادي؛ پرويز مشرف در پاكستان در سال ۲۰۰۸ ميلادي؛ محمد رضا پهلوي در ايران (۱۹۷۹) و ديگر «اعراب غربگرا» كه در بهارعربي (۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲) مثل مصر حسنيمبارك در مصر و قذافي درليبي و زينالعابدين بنعلي در تونس سرنگون شدند. در دوران معاصر نيز در تركيه اردوغان (كودتاي امريكايي ولي ناكام فتحالله گولن در ۲۰۱۶) .... و در قطر شيخ تميم آلثاني (كودتا و محاصره نظامي توسط عربستان در ۲۰۱۷)؛ اشرف غني در افغانستان در سال ۲۰۲۱ ميلادي را شاهد بوديم.
«مدل چيني»:
از كرهشمالي فقير و قحطيزده و ياركمكي چين كه از سال ۱۹۴۸ با ادوار مختلف قحطي وگرسنگي دست به گريبان است و هميشه مردم فقرزده و گرسنه خود را منتظر «جنگ آرماني» با امريكا نگاه داشته تا لشكر كشورهاي آفريقايي بدهكار به چين (نصف كشورهاي بدهكار جهان به چين؛ آفريقايي هستند) كه تحت عنوان «همكاري بردبرد» با افتادن در «تله بدهيها»ي ويرانگر به چينيها؛ اساس كشور و همه زيرساختهاي خود را به چينيها واگذار كردهاند را ميتوان شاهد بود. سياستي كه موسوم به «استعمارچيني» است و از آنگولا و زامبيا و اتيوپي گرفته تا چاد و نيجر و كامرون و... در صف بدهكاران بزرگ مالي به چين هستند . آنها هماكنون با واگذاري زيرساختها و استقلال خود به چينيها گذران عمر ميكنند. اين درحالي است كه چينيها بعضا بخشي از بدهي ۱۷ كشور آفريقايي بدهكار را بخشيدهاند!!! اما اكثر اين كشورها هنوز از بارسنگين بدهي به چينيها كمر راست نكردهاند.
چينيها هماكنون صاحب و مالك اكثر بنادر؛ شاهراهها و آبراههاي استراتژيك و زيرساختها و منابع مالي بينالمللي هستند كه با شيوه ادعايي «بردبرد» اما متكي بر «استعمارچيني » به تصاحب خود در آوردهاند.
در حقيقت در بعد از فرداي جنگ جهاني دوم مسابقه سرعت دربازسازي و توسعه همه كشورهاي آسيايي و اروپايي را فرا گرفت. دراين ميان شاهد دومدل مستقل و دومدل وابسته بوديم: آلمان و ژاپن دومدل امنيت و توسعه وابسته و خريداري شده از امريكا (فاقد ارتش و سياست خارجي مستقل) و دراشغال امريكا را به نمايش جهاني گذاشتند.
دراين ميان دوتجربه موفق «راه هندي» و «راه چيني» كه در جهت تامين منافع ملي مردم خود توانستند بدون وابستگي و با درايت حرفهاي دربالاي سر قدرتهاي غربي و شرقي؛ بربام استقلال؛ امنيت ملي و توسعهملي خود بايستند؛ حقيقتا تحسينبرانگيز است!!
هماينك هردوقدرت آسيايي چيني و هندي بين پنج قدرت اول و برتر دنيا و جزو قدرتهاي مستقل اتمي اقتصادي؛ نظامي؛ سياسي؛ تجاري؛ صنعتي و... دنيا محسوب ميشوند.
اين درحالي است كه بخش غمانگيز اين قصه؛ همچنان غيبت و فقدان « راه ايراني» در عرصه جهاني است. ايراني كه يكي از پرافتخارترين؛ پايدارترين و نخستين تمدنهاي بشري (مولد هميشگي قدرت و دانش) را به جامعه بشري عرضه كرد.
در جنگ دوازده روزه؛ فقدان كمك موثر چين يا روسيه براي پوشش آسمان باز ايران و فقدان نيروي هوايي آماده يا دفاع هوايي كارساز بود كه آسيبهايي جدي را به زيرساختهاي نظامي و هستهاي ما وارد كرد و اگر نبود غيرت و حميت خاص ايراني دردفاع قهرمانانه از كشور؛ هم اينك درجهان؛ ايران را «سوريه دوم» خطاب ميكردند!!
در حقيقت چينيها و روسها برخلاف امريكاييها؛ چه درجنگهاي اعراب و اسراييل و چه در جنگ ايران و اسراييل همواره «بازي دوگانه» راه انداخته و حامي پنهان اسراييل و حامي ظاهري اعراب و ايران بودند. چراكه هردو قدرت چيني و روسي درتحليل نهايي خود همچنان اميدوار به همزيستي دوستانه با غرب و اسراييل به عنوان «بانك قدرت جهاني» هستند!!
يك تفكر غلط و سادهلوح در توجيه روابط افسارگسيخته با چين يا روسيه ميگويد؛ اين روسيه؛ (روسيه پوتين) با «روسيه تزاري» (در بازي با ايران و منافع ايراني) فرق دارد!!
مصدق و بعد محمدرضا شاه نيز سادهلوحانه ميگفتند؛ اين «امريكاي غربي» با «انگليس غربي» فرق دارد!! و جالب اينكه هردو فريب امريكا را خوردند و سرنگون شدند... در حقيقت هيچ ابرقدرتي در ماهيت و ذات و حفظ صددرصدي منافع با يكديگر هيچ فرقي ندارند چه از نوع غربي آن و چه از نوع شرقي آن.
«موضوع قدرت» مثل سرمايه است؛ هيچ سرمايهداري جز حفظ سود خود به چيزي نميانديشد و هيچ قدرتمندي جز به تقويت قدرت خود نميانديشد. به عبارت ديگر ابرقدتها چه شرقي يا غربي اگر ميخواستند قدرت و منافع خود را بهطور واقعي براي دوستان به اشتراك بگذارند كه ديگر ابرقدرت نميماندند!!! پس همه دوستان آنان نيز فقط حكم كارت بازي ابرقدرتها را دارند تا آنها ابرقدرتي كنند و ابرقدرت باقي بمانند!!
ظاهرا زمان آن رسيده است كه بعد از اينهمه تجربههاي سنگين سياسي؛ انديشمندان ما از سادهلوحي درانتخاب مدلهاي وابستگي غربي يا مدل شرقي براي نجات ايران دست بردارند و به سوي راه سوم كه «راه ايراني» است روي آورند.
روزنامهنگار وتاريخپژوه