مردم بزرگترين سرمايه هستند
محسن آزموده
اين روزها ايرانيها هر جا جمع ميشوند، درباره يك چيز حرف ميزنند؛ جنگ اخير. اكثرا درباره تجربيات و مشاهدات خود ميگويند. در اين باره كه كجا و كي و چطور در ساعتهاي اوليه خبر شروع جنگ را شنيدند يا بعضا آن را تجربه كردند و چه واكنشي نشان دادند و در روزهاي آتي چه كردند. بسياري هم مثل هميشه تحليلگر شدهاند و مستند يا غيرمستند، به تحليل علل و عوامل شروع جنگ و نحوه مواجهه تصميمگيران سياسي با آن ميپردازند و به قدر دانش و آگاهي خود به پيشبيني روزهاي آتي و به قول معروف سناريوهاي پيش رو ميپردازند. از اين گفتوگوها و بحثها گزير و گريزي نيست. فكر ميكنم مختص به ايران و ايرانيها هم نباشد.
روشن است كه در هر جامعهاي كه درگير جنگي ناخواسته شود، اخبار جنگ در سرخط خبرها قرار ميگيرد و مردم، از متخصص و غيرمتخصص درباره آن فكر ميكنند و حرف ميزنند.
من متخصص علوم سياسي و روابط بينالملل و امور نظامي و امنيتي و... نيستم. سعي ميكنم تحليل هم نكنم، اگرچه در حد خودم ميكوشم تحليلها و ارزيابيهاي مختلف را، از كارشناس و عامي گوش كنم. مثل همه شما هم براي خودم به نتيجههايي رسيدم كه قطعا بسياري از آنها خطاست و ناشي از ناآگاهي و نداشتن ابزار نظري و مفهومي درست در تحليل است. اما در حد مشاهدات و تجربيات و خواندهها و شنيدههاي خودم، نه فقط در اين دو، سه هفته جنگ بلكه در طول عمر چهل و چند سالهام، به اين نتيجه رسيدهام كه تا اينجاي كار پيروز قطعي جنگ مردم بودند. منظورم مردم ساده كوچه و خيابان است كه الزاما مثل رستم شاهنامه پهلوان و قهرمان نيستند و ادعايي در حد اسفنديار و گيو و گودرز ندارند. قطعا در همه تاريخ و در همه جاي جهان، نام پهلوانها و قهرمانها ماندگار شده و پيروزيها و شكستها به اسم ايشان نوشته شده.
اما اجازه بدهيد با وامگيري از بازنويسي درخشان بهرام بيضايي از داستان آرش كمانگير، منظورم را روشنتر بيان كنم. نميدانم اين نمايشنامه درخشان و زيبا را كه استاد بيضايي در جواني نوشته، خواندهايد يا نه. سخت به وضعيت كنوني شبيه است، مثل خيلي قطعات ديگر از ادبيات ماندگار ما. در روايت بيضايي، آرش نه يك پهلوان و قهرمان از خانداني نژاده كه يك ستوربان (تيماردار اسبان) ساده و عامي بيش نيست، يك آدم معمولي از طبقات فرودست. مثل اكثريت ما. از قضا از ستم دوران هم دور نبوده و از نابرابريها و ظلمهاي زمانه بسيار آسيب ديده. در وضعيتي كه ايران زير تيغ تورانيان است و شرايط بسيار وخيم و حساس.
او كه زبان تورانيان را نيز ميداند، پيك ميشود و نزد شاه توران ميرود. شاه توران هم كه قصد تحقير ايران و ايرانيان را دارد، تعمدا ميگويد تو، آرش، بايد تير تعيين مرز ايران و توران را بيندازي. آرش نميپذيرد. اما چارهاي نيست. اين شرط شاه توران است. هموطنانش فكر ميكنند او خيانتپيشه است و تعمدا اين مسووليت را پذيرفته. آرش تنهاست، يك آدم عادي تنها. با اين همه بار تنهايياش را يك تنه به دوش ميكشد و حماسهاي را ميآفريند كه همه در كتابها خواندهايم يا از زبان مادربزرگها و پدربزرگها شنيدهايم.
بله. آرش يك انسان عادي است، اما آدمي كه خيانتكار نيست، رذل نيست، وطنفروش نيست، خاكش و سرزمينش و مردمانش و خانوادهاش و دوستانش و گل و گياه و رودها و كوههاي كشورش را دوست دارد، كوچه و خيابانهاي محلهاش را دوست دارد. به همين خاطر نه با زوربازو، بلكه با جانش، با قلبش تير را از كمان رها كرده و از خانه و كاشانهاش دفاع ميكند. حالا هم شرايط همين طور است. چنانكه در ابتدا نوشتم، من تحليلگر يا كارشناس فلان و بهمان نيستم. اما همان طور كه نوشتم، زندگي به من آموخته كه بزرگترين سرمايه يك جامعه، آدمها هستند، انسانهاي گوشت و پوست و استخواندار عادي مثل آرش. شايد بگوييد رمانتيك است، اما عميقا معتقدم كه اتفاقا اين آدمها،كه تنها داراييشان جانشان است، شكست نميخورند، به ويژه زماني كه «مردم» باشند و بمانند. دقت كنيد، نميخواهم از مردم اسطوره بسازم، آنها هم مثل من، مثل شما، مثل همه آدمها اشتباه ميكنند. اما اتحاد و همدلي آنها در برابر هر جنگنده و بمب و تفنگ و فشنگي شكستناپذير است. كاش تصميمگيرندگان با عمق جانشان اين نكته ساده و به ظاهر بديهي را دريابند.
٭ با اداي دين به بهرام بيضايي و نمايش آرش او