كلمات بيگناه از ما به ستوه آمدهاند
عبدالحسين حاج سردار
هر چند گاه، يك كلمه، جمله، يا شبه جمله، ورد زبان مردم ميشود كه در اينجا با بخش كلي اين جريان كاري نداريم . اما منظور نظر، بخشهايي است كه در جمعهاي ادبي، نقدها و به طور كلي ادبيات شفاهي و مكتوب اهل فرهنگ رخنه ميكند. كلمههايي از قبيل «حس و حال»، «گاها [با تنوين بالاي الف آخر]، «خوشخوان» [كه عجيب آدم را ياد خوش خوراك مياندازد] و اين آخريها: «تجربه زيست»، يا «جهان زيسته» و غيره [كه از فرط تكرار، دارد وارد قلمرويي تهوع آور ميشود] كاش اين كلمههاي بيگناه ميتوانستند ميزان ستوهشان را از كاربرد خود، ابراز كنند و از كاربرانشان بخواهند لطف كرده و آنها را در جلسههاي مفيد خود [مفيد براي خودشان البته]، چنين بيمحابا، روبه يكديگر پرتاب و شليك نكنند. آن كس هم كه اولينبار با پشتوانهاي درخور، بعضي از اين كلمهها را صادقانه بر زبان آورد، اكنون قطعا از كرده خود پشيمان است. به نظرم اين اپيدمي كلامي، ريشه در دانش شفاهي و نحوه مطالعه آدمها در اين دوره و زمانه دارد كه دامنه و عمق آن، از تمام جهات جغرافيايي، به گوشيهاي موبايل و نشستنهاي دايم پاي تلويزيون و لپتاپها و حداكثرش، حضور در جلسات و نشستهاي ريز و درشت دارد (و بدون هيچ زحمتي، تنها با عادت كردن به دريافت لقمههاي خورده و نيم خورده ديگران!) بسياري از اين دريافتهاي سهلالوصول از آنجا ريشه ميگيرد كه ديگر كمتر كسي به سراغ مطالعه واقعي و عميق كتاب و نشريههاي تخصصي ميرود. گوشيهاي موبايل، در بردارنده صدها كتاب و كتابخانه (از نوع PDF) و صوتي، خلاصهها، تكههاي بريده شده از سخنرانيهاي موضوعي در يوتيوب و غيره هستند كه آنها را در حجمي به اندازه كف دست، همه جا، [حتي در مستراحها] با خود حمل ميكنند تا به تأسي از لردهاي سابق انگليسي [كه ضمن قضاي حاجت، روزنامه هم ميخواندند] از وقت گرانبار خود استفاده «بهينه»[ اين هم يك نمونه از همان كلمات كذايي!] نمايند. ازسوي ديگر، اين اطلاعات و دانش موبايلي؛ در اپيدمي رسالتگونه و مضحك ديگري، دست به دست، ارسال و پاسكاري ميشوند تا رضايت خاطر كاذبي براي طرفين ارسالها ايجاد نمايد. اما اين دانش شفاهي [كه در وصف آن چه خوب گفتهاند: «اقيانوسي به عمق يك انگشت!»]؛ دارد همه آدمها را شبيه هم ميسازد و هيچ بعيد نيست با پيشرفت روزافزون هوش مصنوعي و با استعانت از ابزارههاي ريز و درشت و عجيب و غريب آن درآينده شاهد ظهور آدمكهايي سخنگو (به جاي آدمهاي واقعي) باشيم كه در يك دگرديسي كمدي تراژيك و «كرگدن»وار* ، نه تنها مانند يكديگر حرف ميزنند، بلكه حتي شبيه هم فكر ميكنند! و چه بسا براي اين وضعيت هم كلمه جديدي اختراع كنند. مانند: «تجريه دوزيستي» يا «جهان دوزيستي» «دوزيستان» يا...
«كه ميداند؟»
* اشاره به نمايشنامه كرگدن، اثراوژن يونسكو