• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3138 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۴ دي

لايف استايل خود را چگونه گذرانديد!

  وحيد ميرزايي /
به نام خدا
انشاي يك دانش‌آموز كلاس سومي
موضوع انشاي اين هفته ما قرار بود راستي و درستكاري باشد، ولي هفته پيش كه سر زنگ انشا نشسته بوديم، معلم‌مان در كلاس را با لگد باز كرد و با عصبانيت به طرف بغل دستي من آمد و بدون دليل آن را مانند چيز، تا مي‌خورد كتك زد. آنگاه فيش حقوق و قبض تلفنش را از جيبش درآورد و در حالي كه حرف‌هاي ضد فمينيستي به عيال و خواهر عيالش مي‌زد، گفت: «بچه‌ها، راستي و درستكاري چيز خوبي است! ولي موضوع انشاي هفته بعد شما، نحوه زندگي يا اصطلاحاً لايف استايل است. » حالا من مي‌خواهم درباره نحوه زندگي خودمان كه جزو اقشار آسيب پذير هستيم، انشايي بنويسم.
خانواده ما جزو طبقات زير متوسط و GF و حتي در حد پاركينگ جامعه است. پدرمن زياد پولدار نيست. آخر من وقتي به او مي‌گويم 1000 تومان پول بده، بايد ببرم مدرسه، به من مي‌گويد: « از كجا بياورم؟ از گور بابام بياورم» ولي پدربزرگ من اصلا قبر ندارد. او گورش كجا بود كه قبرش باشد. مادرم هميشه مي‌گويد: «پسرم، درس بخوان تا پولدار شوي و مثل پدرت آويزان اين و آن نباشي.» من هميشه سعي مي‌كنم به حرف او گوش كنم و درس بخوانم، ولي نمي‌دانم چرا هميشه رفوزه مي‌شوم، فكر كنم من استعداد ندارم. پدرم هميشه به من مي‌گويد: «تو به خر گفته‌يي زكي!» ولي خواهرم مي‌گويد: «درس به درد نمي‌خورد، مگر دايي كريم اين همه پول نداد دانشگاه آزاد دارغوز آباد درس خواند، ولي الان شپش درون جيب‌هايش بادي بيل دنگ مي‌زند.» دايي كريم من ليسانس دارد. او كارمند شهرداري است و شغلش سخت و شريف است. او خيابان‌ها را متر مي‌كند. دايي كريم خيلي خوب و بامزه است. او مي‌گويد: «آدم اگر پولدار باشد و دلش باد كند و...، مردم مي‌گويند چي فرموديد، ولي اگر بي‌پول باشد و حرف بزند مي‌گويند دوباره تو از اون كارها كردي؟!» مي‌گويد: «اگر پول را روي مرده بگذاري، بلند مي‌شود برايت بندري مي‌زند.»
ديشب مادرم با پدرم دعوايش شد، من گوش نمي‌دادم به حرف‌هاي‌شان ولي مادرم مي‌گفت: «اين چه لايف استايلي است كه ما داريم. من موندم چرا زن تو شدم. » پدرم هم خيلي عصباني شد و ضمن اينكه گفت: «اين لايف استايل رو تو از كدوم قبرستوني ياد گرفتي؟» يك حرف خيلي بي‌تربيتي به پدر بزرگم زد، ولي من نشنيدم. پدرم راست مي‌گويد. اصلا دايره لغات مادرم در اين حد نبود، بيضي هم نبود چه برسد به دايره. اما از طرفي حق با مادرم است. ما هيچ تفريحي نداريم. نهايت خلاقيت پدرم در ايجاد تفريح اين است كه با قابلمه آهنگ بزند و از من بخواهد اداي ميمون درآورم تا دور هم خوش بگذرانيم. از نظر تغذيه هم راستش ما تقريبا تمام وعده‌هاي غذايي‌مان يكي است و آن هم نان و پنير بعضا سبزي است. پدرم معتقد است اين نوع رژيم غذايي خيلي مفيد است و پرفسور سميعي براي همين كه گوشت نخورده اينقدر عمر كرده و آدم موفقي است؛ مغز آدم‌ها را عمل مي‌كند و در جواب ما كه خب پدرجان با اين نحوه تغذيه خودت چرا اين شكلي شدي، فقط كانال تلويزيون را عوض مي‌كند و جواب ما را نمي‌دهد.
مادرم مي‌گويد: «ما شانس نداريم، همه مردم شب‌ها مي‌خوابند و روزها پول پارو مي‌كنند، ولي پدرت مثل چي، كار مي‌كند، ولي هنوز هم گداست. » پدرم بر روي ساختمان كار مي‌كند. او برج ميلاد را ساخته است. پدرم خيلي زور دارد، ولي مادرم مي‌گويد: «درون مخ او به جاي مغز كاهگل ريخته‌اند. » مادرم پُر كم بيراه هم نمي‌گويد. چون من يك روز خودم ديدم، پدرم به جاي اينكه آجرها را با فرغون به بالاي برج ميلاد ببرد، آنها را به بالا پرت مي‌كرد.
ما از اين انشا نتيجه مي‌گيريم پول چيز خيلي خوبي است و لايف استايل آدم را بسيار فيت نس و فرامرز خودنگار داور مردان آهنين مي‌كند. اين بود انشاي من.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون