• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3138 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۴ دي

از بالا به پايين...

احمدرضا كاظمي

 بالاي شهر

بازهم صبح زود حدود ساعت 11 و نيم، با صداي تودماغي «ناناس‌ناس» -طوطي سخنگوي خواهرم- كه صبح‌بخير ارباب مي‌گفت از خواب ناز بيدار مي‌شوم. از تختخوابم بيرون مي‌آيم و به سرويس بهداشتي داخل اتاقم مي‎روم، دوشي گرفته و تا آماده‌ شدن صبحانه، روي توالت فرنگي به خواندن كتاب محبوبم «عرعره‌هاي يك بانوي به تنگ‌آمده: مجموعه غزليات م. هدايتي» مي‌پردازم. فكر كنم كمي مشكل معده پيدا كرده باشم، سُس قارچ استيك ديشب اصلا به مزاجم نساخته است. از صبحانه هم راضي نيستم، باز هم آشپز جديدمان در سرو كردن خاويار كج سليقگي كرده. سر كمد لباسم مي‌روم، اين سخت‌ترين كار دنياست. اصلا نمي‌دانم چه تيپي بايد بزنم! اسپرت؟ مجلسي؟ رنگ شاد؟ تيره؟ از اين همه ترديد متنفرم. آي‌فونم را درآورده و مشكلم را با دوستانم در گروپ «بچه‌مايه‌دارهاي افسرده» مطرح مي‌كنم. در نهايت به پيشنهاد «آناستازيتا» تصميم مي‌گيرم يك لباس نيمه‌اسپرت با تركيب رنگ شاد و تيره بپوشم. از پله‌هاي مارپيچ تالار كه پايين مي‌آيم؛ مثل ديروز سرم گيج مي‌رود. به مادرم كه اطلاع مي‌دهم مثل ديروز نگران مي‌شود. گوشي را برمي‌دارد و برايم نوبت دكتر مي‌گيرد. مثل ديروز! به طرف پاركينگ مي‌روم، در مسير آشپزمان را مي‌بينم، به‌علت كيفيت پايين صبحانه اخراجش مي‌كنم و به راهم ادامه مي‌دهم. وارد پاركينگ مي‌شوم، باز هم دغدغه و تشويش، باز هم اضطراب، باز هم دوراهي... شايد انتخاب بين مازاراتي و بي‌ام‌وِ سخت‌ترين انتخاب زندگي آدم باشد. انتخابي كه من هر روز مجبور به انجامش هستم. گوشي‌ام را در مي‌آورم كه مشكلم را با دوستانم در گروه مطرح كنم... اما نه، اين‌بار نه! براي يك‌بار هم شده بايد خودم تصميم بگيرم. كنار استخر قدم مي‌زنم و نفس عميقي مي‌كشم... تشويش و دلهره را دور مي‌ريزم، مازاراتي يا بي‌‌ام‌و؟ مساله اين است! پوزخندي مي‌زنم و هملت‌وار انتخابم را عملي مي‌كنم! مازاراتي يا بي‌ام‌و؟ هيچ‌كدام! پورشه!

پايين ‌شهر

 صبح كه چه عرض كنم، هنوز هوا تاريك است كه با صداي قوقولي‌قوقوي خروس ‌همسايه‌مان و از مزه‌مزه كردن ترشي انگشت شصتِ پاي برادر كوچكم كه هنگام غلت زدن در دهنم رفته، از خواب بيدار شده و از زير پتوي مسافرتي‌مان بيرون مي‌آيم. به طرف مستراح گوشه حياط مي‌روم. از شدت سرما خودم و همه جايم قنديل مي‌بنديم اما بازهم خوشحالم كه مشكل معدوي ندارم و تخم‌مرغ‌‌ گوجه ديشب به‌خوبي هضم شده است. به خانه برمي‌گردم، در يخچال را باز مي‌كنم و باقيمانده تخم‌مرغ‌گوجه ديشب را سرد سرد مي‌خورم! هوا خيلي تاريك است. چراغ‌قوه گوشي يازده‌دوصفرم را روشن مي‌كنم و دنبال شلوار و پيرهني كه ديشب پوشيده بودم مي‌گردم. روي طاقچه، توي گنجه، هيج‌جا نيست! مثل ديروز در حين جست‌وجو پاي مادرم را لگد مي‌كنم! مثل ديروز از خواب بيدار مي‌شود و نفرين مي‌كند: «دنبال چي مي‌گردي، ذليل‌مرده بشي ايشالا؟»، مي‌گويم لباس‌هايم را مي‌خواهم، پدرم هم از خواب بلند مي‌شود و مثل ديروز فحش مي‌دهد: «اي گور به گور بشيد كه نميذاريد يه چرت بخوابم! لباسات كه تنته گوساله!» نور چراغ‌قوه رو به خودم مي‌اندازم و مي‌بينم بله، ديشب از شدت خستگي با لباس‌هاي بيروني‌ام خوابيده ‌بودم، مثل پريشب! به سمت خيابان حركت مي‌كنم، نمي‌دانم با تاكسي بروم يا مترو يا اتوبوس؟ نگاهي به كيف پولم مي‌اندازم، بي‌خيال تاكسي مي‌شوم و مسيرم را عوض مي‌كنم. اما اتوبوس به صرفه‌تر است يا مترو؟ تا سر خيابان اين ترديد و دودلي را با خودم به دوش مي‌كشم! مي‌خواهم از فال‌هايي كه براي فروش در مسير برگشت، داخل كيفم گذاشته‌ام، يكي را براي تصميم‌گيري انتخاب كنم كه يادم مي‌آيد كارت حمل و نقلم شارژ ندارد. ساعتم را نگاه مي‌كنم، هنوز خيلي دير نشده، تصميمم را مي‌گيرم، اتوبوس يا مترو؟ هيچ‌كدام! پياده!

مردي كه مي‌دويد

  رضا يوسف دوست / مردي بود كه صبح‌ها مي‌دويد. مردي بود كه عصرها مي‌دويد. اصلا وقت و بي‌وقت مي‌دويد. تنها چيزي كه مردم از او ديده بودند اين بود كه مي‌دويد. اساسا مردم در مورد چيزهايي كه مي‌بينند كنجكاو مي‌شوند. كجا ؟ از كجا تا كجا ؟ كي شروع كرده ؟ اصلا كي هست؟ سوال‌هايي بود كه مردم داشتند وكسي جوابش را نمي‌دانست وبه نظر هم مي‌آمد، اينكه كسي جواب‌ها را نمي‌داند بسيار جالب‌تر است ولي يك روز كه هوا بسيار عالي بود وجان مي‌داد براي يك قدم زدن روي برگ‌هاي ريخته پارك بزرگ شهر، مرد ايستاد ومثل بقيه شروع به آرام راه رفتن كرد. همه سوال‌ها به يادته يكي بود كه... ختم شد. همه سوال‌ها به اصلا يادت نيست كه... ختم شد. همه سوال‌ها حل شد. مرد هم شد يكي از آنها وديگر براي هيچ كسي هيچ سوالي ايجاد نشد چون چيزي نبود كه ببينند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون