در لحظه زندگي نكن
محسن آزموده
روي بطري يكي از معروفترين نوشيدنيهاي جهان به دو زبان انگليسي و فارسي نوشته: «در لحظه زندگي كن» . دعوتي آشكار به دمغنيمتي و خوشباشي و در «حال» زيستن، بيتشويش ديروز و بيدغدغه فردا. شكلي از «سبك زندگي» كه مشهور است در تاريخ فلسفه به فلاسفه باستاني يوناني و كساني چون اپيكور و كلبيمسلكان و... نسب ميبرد، با اين توضيح كه انسان بايد بيخيال عالم و آدم باشد، تا ميتواند اكنون را دريابد، غصه از دسترفتهها را نخورد و براي نداشتهها حرص و طمع نداشته باشد، ديروز رفته و فردا را نيز كسي نديده، آنچه هست را درياب و... الخ.
در سنت خودمان هم معمولا براي تقويت و تشريح اين ديدگاه معمولا به انديشههاي برخي عارفان يا اشعار برخي شاعران چون خيام استناد ميشود. اين حرفها و استنادات «فرهيختهوار» آنها به ظاهر خيلي جذاب است، با روح زمانه نيز سازگار.
مساله اما آنجاست كه عمده موارد كاربرد «دم غنيمتي باب روز شده» از جنس و لون ديگري است، فراخواني به «بيموضعي» و نتيجهاش نوعي از ميانمايگي است. تالي فاسد آن هم فرار از مسووليت و واگذاري جديترين امور به «ديگران» است، اينكه «همهچيز» را نه حتي «شوخي و مسخره» كه «غيرمهم» تلقي كنيم، شكلي از نيستانگاري منفعل و وازده كه روي ديگر سكهاش، شكلي افراطي از خودخواهي كودكانه و معطوف به لذتها و اميال فردي نهفته است، نوعي از نيستانگاري فعال كه در شكلهاي خطرناكش در قالب فرقهگراييهاي كشنده و ويرانگري كه اين روزها تحت عنوان بنيادگرايي ميشناسيم، ظهور و بروز ميكند. در برابر آنچه آمد جايي براي توصيه كردن و نصيحت كردنهاي رايج و معمولا بيفايده نيست، تا جايي كه به يك علاقهمند فلسفه باز ميگردد مساله اما پاك كردن دامن اپيكور و كلبيون و خيام و ساير انديشمندان و متفكراني است كه آدمها معمولا بيرحمانه و بدون حساب و كتاب براي توجيه بيعملي خود به آنها استناد ميكنند. واقعيت اما آن است كه نه اپيكور، نه آنها كه كلبيمسلكان راستين خوانده ميشدند و نه بالاتر از همه خيام و رباعيات او را نميتوان مستمسك مسووليتگريزي رايج اين روزها دانست.
وقتي فراتر از نقل قولهاي كليشهاي و تكراري به اصل منابع رجوع ميكنيم و گفتهها و نوشتههاي اين متفكران را در متن و بستر بيان آنها ميخوانيم، به فاصله پرناشدني ميان اين دمغنيمتي خام و رايج امروز و آن حكمت طربناكي پي ميبريم كه با «نهگويي» به زندگي و نيستانگاري نسبتي ندارد و از سرخوشي فعالانه و ديونيزوس واري حكايت دارد كه نه فقط به بيتعهدي انسان نميانجامد، بلكه هر انسان را هم بسته با نه فقط با باقي آدميان كه با سراسر كائنات در نظر ميآورد و سرنوشت او را گرهخورده به سرنوشت كل هستي باز ميشناسد.