ناكامي در شأن او نيست
سيد علي ميرفتاح
يك. شنيدم كه شب درگذشت آقاي كيارستمي سينماها سر يك ساعتي نمايششان را متوقف كردهاند. اين كار قدري بيمناسبت به نظر ميرسد. مثل اين ميماند كه در روز كتاب و كتابخواني، كتابخانهها را تعطيل كنند. اما شكي نيست كه نيتشان از اين كار اين بوده كه به «هنرمند فقيد» اداي احترام كنند چرا كه سكوت، نشانه اداي احترام و تكريم است. كاش در شبكههاي مجازي هم اين سنت راه بيفتد و در چنين مواقعي، نيمساعت، يك ساعت، همگي سكوت كنيم و به مرگ بينديشيم.
دو. گاهي در غلبه احساسات فراموش ميكنيم كه مرگ حق است و از آن گريزي نيست. همه ميميرند، ما هم. هرچند مرگ هنرمند بيش از مرگ ديگران توام با دريغ و افسوس است. تعبير از مولاناست درباره مرگ خودش، در آن غزل باشكوه، با مطلع «به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر كه مرا درد اين جهان باشد» كه «براي من مگري و مگو دريغ دريغ» و «جنازهام چو ببيني مگو فراق فراق» چرا كه «غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟» با اين همه مرگ بزرگان كاري است صعب و باابهت. دريغ و افسوس و غم و اندوه بسيار نيز به ضميمه دارد. اما خردمندان در برابر مرگ خاضعتر و خاشعتر از اين حرفها هستند كه به تعارف و مجامله بپردازند و يكسره مغلوب احساسات شوند... در ميان تمام پيامهاي تسليتي كه به مناسبت فوت آقاي كيارستمي منتشر شد، به نظرم خردمندانهترين و حسابشدهترينش متعلق به آلناير بود. گويي فقط او بود كه تذكارمان دهد «انالله و انا اليه راجعون». با هوشمندي تمام ابيات مثنوي را بازنويسي كرده بود كه «پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گويدم انا اليه راجعون».
سه. قائممقام وزير بهداشت درباره سهلانگاري تيم پزشكي، نكتهاي گفت كه به نظرم بايد رويش توقف كنيم و كمي هم نگرانش شويم. او گفت دكتر مير (خودش يا پسرش) كيارستمي را نميشناخته و فكر كرده او يك مريض معمولي است. مريض معمولي؟ شكي نيست كه مقام و منزلت هنري و اجتماعي آقاي كيارستمي بالاتر از ديگران است اما آيا براي پزشك هم بايد فرق كند كه چه كسي زير دستش خوابيده؟ يعني اگر يك كشاورز يا يك معلم يا يك كارگر، به خاطر اهمال تيم پزشكي مرده بودند امري عادي تلقي ميشد؟ آيا قسم بقراط صرفا يك تشريفات فرماليته و الكي است و پزشك بايد به اسم و رسم مريضش توجه بيشتري كند؟ من توقع ندارم كه وزير به همه بيماران سر بزند و پرونده همه را بررسي و به بيمارستان و پزشكان سفارش ويژه كند. قطع و يقين شأن اجتماعي و سياسي و فرهنگي بعضي افراد ايجاب ميكند كه به آنها عنايت ويژهاي شود اما بحث من اين است كه هركس در ديار خود شهرياري است و هيچ پزشكي حق ندارد جاني را بر جان ديگر مقدم بشمارد و مريضي را از مريضان ديگر عزيزتر بدارد. ضمن اينكه بايد مكانيسمي باشد كه مردم عادي هم بتوانند روند معالجه خود را پيگيري كنند و حداقل اطميناني نسبت به پزشكان و بيمارستان داشته باشند.
چهار. از احساسات گريزي نيست. مگر ميشود هنرمندي چون كيارستمي به رحمت خدا برود و ملت مغلوب احساسات خود نشوند؟ اما در همين احساسات هم بايد جانب ادب را رعايت كرد و كاري نكرد و حرفي نزد كه موجب وهن به تازه گذشته شود. به خصوص نويسندگان و روزنامهنگاران و منتقدان بيشتر از مردم عادي بايد مراقب حرفها و اظهارنظرهاي خود باشند كه بيربط نگويند و اغراقهاي عجيب و غريب نكنند. اين اغراقها را البته اگر محدود و در جمعهاي كوچك باشند ميشود تحمل كرد. در گروههاي تلگرامي خيلي عيبي نيست اگر جواني حرفي بزرگ و باورنكردني و عجيب وغريب بزند. نه اينكه عيب نباشد، عيب هست اما چون محدود است و همه ازآن باخبر نميشوند، ميشود زيرسبيلي در داد. اما براي يك شبكه ماهوارهاي پرمخاطب قبيح است كه مهماني را دعوت كند كه درباره حضور آگاهانه و عامدانه نهجالبلاغه در كارهاي كيارستمي حرف بزند. يا حضور غليظ حافظ و مولانا و سعدي در سينماي كيارستمي. بالاخره مبالغه هم بايد مبنايي داشته باشد.
پنج. كيارستمي هنرمند بزرگي بود. در اعتلاي نام ايران زحمت بسيار كشيد. از اين حيث به گردن ما حق دارد. اما يادمان نرود كه او در زمره هنرمندان كامروا بود. نزديك چهل فيلم ساخت، كتاب نوشت، جايزه برد، حرف زد و داخليها و خارجيها تحسينش كردند و در حد اعلي او را ستودند. خوشا به سعادتش. منظور اينكه بيجهت برايش مرثيهاي ننويسيم كه او را ناكام نشان دهيم. ناكامي در شأن او نيست.