مجسمه
سيد محمد علي ابطحي
مجسمهسازي هم يكي از مشاغل پر ريسك بعد انقلاب بوده. اين هفته به نمايشگاهي درگالري نشر ثالث رفتم. مربوط به مجسمهسازي بود. من از بچگي اسم مجسمه را ميشنيدم. اما با اين مجسمهسازيها فرق داشت. ميدان اصلي شهر ما مشهد، ميدان بزرگي بود كه اسمش ميدان مجسمه بود.وسط ميدان يك مجسمه بزرگ بود. من يادم نيست كه به آن نگاه كرده باشم. نگاه هم ميكردم نميفهميدم مجسمه كيست. همهشان شبيه هم بودند. چون بيشتر از قيافهشان، جلال و جبروتشان ديده ميشد. و جلال و جبروت هم كه تابلوي هر اثري باشد، معلوم است كه صاحب اثر مهم نيست. اساسا مجسمهسازي به خصوص در مورد شخصيتهاي سياسي بيشتر يك نوعي ايجاد ابهت و نمايش قدرت بوده است. مجسمهسازي از شخصيتهاي مذهبي در كليسا سابقه طولاني دارد. مسيحيت در دوران قدرتش در اروپا، از مجسمه براي گسترش هيبت و نفوذ مسيحيت و كليسا استفاده زيادي كرد. در تمامي كليساها مجسمههاي بزرگ حضرت مسيح يا چهره معصومانه حضرت مريم ديده ميشود. در زير زمين كليساهاي بزرگ دنيا، همان جا كه قديسان و كشيشان بزرگ را دفن ميكنند، پر است از مجسمههاي شخصيتهاي مرحوم. اصولا قدرت ، نمايش دادن خود نياز دارد. مذهب هم بخشي از قدرت جهاني است. در شرق آسيا مجسمههايي از بودا هست كه به خاطر بزرگي آن بايد به خضوع و افتادگي روي بياوري. اصلا جاي حرف براي باور بزرگياش باقي نميگذارد. در ميان اديان البته مسيحيت در امر مجسمهسازي پر سابقهتر و پر تجربهتر است. در حوزه سياست هم سياستمداران به نمايش اقتدار نياز داشتند. كمونيستها در سياست خيلي از اين صنعت استفاده كردند. هژموني القايي با مجسمه براي آنان مهم بود. رهبران كشورهايي مثل ايران قبل انقلاب هم از اين صنعت استفاده ميكردند. كمتر شهري بيمجسمه بود. مهم هم نبود كه مجسمه كداميك از اعضاي خانواده سلطنتي است. مهم اين بود كه مردم هر شهر بفهمند كه يك مجسمهاي مراقب آنان است. وقتي هم انقلاب شروع شد، مهمترين اتفاق سمبليك اين بود كه همان مجسمه را كه سالها بود مردم را به نمايندگي از شاه مراقبت ميكرد، ساقط كنند. در عراق هم روز پايين آمدن مجسمه صدام، روز سقوط صدام تلقي شد. در ايام انقلاب، حتي وقتي كه تظاهرات آزاد شده بود، به اصطلاح امروزيها خط قرمز، مجسمهها بود. آدمهاي زيادي به خاطر حمله به مجسمه كشته شدند. همين موضوع كه مجسمهها سمبل شاه و شاهنشاهي بود باعث شد كه بعد انقلاب مجسمهسازي براي ابراز قدرت انجام نشود. اساسا هر قدرتي كه به زور خودش را بخواهد وارد جامعه كند، قدرت مصنوعي است و به دلها وارد نميشود. فرق هنرمندان وسياستمداران در همين نكته است. البته ميخواستم در مورد مجسمهسازيهاي هنري بنويسم كه حرف تو حرف آمد و سر از شوآف قدرتهاي مذهبي و سياسي بهوسيله مجسمه درآورديم. هنر مجسمهسازي در هنرهاي تجسمي جاي والايي دارد. به دليل همين جايگاه هم بود كه قدرتهاي مذهبي و سياسي از اين صنعت استفاده ميكردند. اما هنرمنداني كه به خاطر دلشان و هنرشان مجسمه ميساختند هم دچار مشكل بودند. اسلام از دينهايي بود كه به مجسمهسازي خيلي اهميت نميداد. درنظر بعضي فقيهان ساختن مجسمه كامل موجود جاندار ممنوع و حرام بوده است. همين نكته باعث شده بود كه خيلي اين صنعت مورد تشويق قرار نگيرد. گاهي هم مورد بيمهري قرار گيرد. شايد سرقتهاي مجسمهها هم بينصيب از همين نگاه مذهبي نبود. اما اين هنر هم مثل موسيقي راه خودش را پيدا كرد. مجسمههاي كامل انسان اگر چه كمتر ساخته شد اما مجسمههاي زيادي از شخصيتهاي هنري، فرهنگي و تاريخي ساختند. اين بخش آن حفاظت از تاريخ ايران بود. اما مهمتر از اينها مجسمههايي بود كه صاحب اثر، هنر ذهني خودش را به مجسمه تبديل كرده است. اينها پر از استعاره و حرف و سخن است. اين نوع آثار خودش شعر است و البته هنر. در همان نمايشگاه نشر ثالث مجسمههاي سه نسل را به نمايش گذاشته بودند. هنرمندان نسل امروز در ارايه هنر نهفته پشت اثرها حرف كمتري از گذشتگان نداشتند. مجسمه ساز يا مجسمههايي كه دلش آن را ترسيم ميكند، خلقت جديدي ميكند. آن را ميپرستد و به آن عشق ميورزد. به قول نادر نادرپور پيكر تراش پير با تيشه خيال مجسمه عشقش را ميآفريند، وقتي يك شب خشم عشق ديوانهاش كند، سايهها هم ميبينند كه پيكر تراشيده خودش را هم ميشكند. در هر حال مجسمهسازي يكي از هنرهاي مظلومي است كه از يك سو قدرتهاي مذهبي و سياسي و از سوي ديگر موانع گوناگون آن را تهديد كرده است. اما هنرمندان پيكر تراش آن را نسل به نسل به هم انتقال دادهاند. آنها كه حرف دل مجسمهسازها بوده و نماينده هنر بر آمده از دلشان بوده، در تاريخ مانده است. حتما اين هنر را مردم بر دل بنشانند.