قصههاي شهر نامريي
سيد علي ميرفتاح
وقتي به همين راحتي ميشود به يك وزير گفت «جاسوس» ما كه جاي خود داريم. از وزير بالاترش را هم ميگويند. يك چرخي در اخبار بزنيد. رسما ابايي ندارند كه مسوولان كشور را جاسوس، خائن و نفوذي بنامند. آيا در اين شرايط من حق ندارم كه ماستم را كيسه كنم و يادداشت دفاع از برجام دولت را پاره كنم و دور بريزم؟ چند روز پيش يك چيز نوشته بودم در حمايت از دولت. نوشته بودم نكند يك وقت فحش به امريكا كمانه كند و به دولت اصابت كند. عرض كرده بودم نكند گناه سنا را به حساب دولتمردان خودمان بگذاريم. به هر دليلي روزنامه چاپش نكرد. از شما چه پنهان امروز كه ديدم نوشتهام چاپ نشده، ناراحت كه نشدم هيچ، خوشحال هم شدم و در دلم براي حجت و حاجي دعا كردم. خدا حفظشان كند كه ندانمكاري من و امثال من را رفع و رجوع ميكنند.
گاهي ما حواسمان نيست، احساساتي هم ميشويم، از گوشه عزلتمان «درشت» مينويسيم و براي دنيا تعيين تكليف ميكنيم. به سيدعبدالجواد موسوي، يكي از اعضاي فاميلش گفته بود «عضو مجمع تشخيص مصلحت شدهاي؟» جواد تعجب كرده بود كه «چطور؟» گفته بود «براي اينكه هر دفعه داري در نوشتههايت براي وزرا و وكلا تعيين تكليف ميكني. براي اينكه نشستهاي و از موضع بالا داري نصيحت ميكني كه چه بكنند و چه نكنند، چه بگويند و چه نگويند. اين فاميل طعنه زده بود و شوخي كرده بود، اما بيوجه هم نگفته بود. وضع و حال من هم همين است. از كنج اين صفحه يك طوري با شرق و غرب عالم حرف ميزنم كه اگر كسي نداند و نشناسد فكر ميكند مونتسكيو مشغول نوشتن روحالقوانين است. حال آنكه يك روزنامهنگار يك لا قباي هيچكاره نشسته است و به اعتبار خودكار و كاغذش بر موضع نصيحت و اندرز مينشيند و از صدر تا ذيل جهان را پند ميدهد كه سر جيفه دنيا، عرض همديگر را نبريد.... اما ابلهجان- به خودم ميگويم- فكر ميكني همه علاف و معطل تو نشستهاند تا بگويي با هم مهربان باشيد و آنها بگويند چشم؟ چي؟ شما اندرز نميدهيد؟ تحليل ميكنيد؟ يادم نبود كه شما تحليلگر سياسي شدهايد. شب بود، تاريك بود، تحليلتان را نديدم... مرد مومن تحليل كيلو چند است؟ مردم قد هيكل تو تحليل سياسي به ضميمه فحش آبدار توي تلگرامشان سند و ريسيو ميكنند تا بيخ مسائل هم ميروند، هيچ ملاحظهاي هم ندارند. آن وقت تو ميخواهي ده از اين صدي- بلكه هزاري- را كه پيش ملت است به لطايف الحيلي بگويي كه از زير تيغ حجت و حاجي هم در برود؟ يك دليل اينكه ملت روزنامه نميخرند ميداني چيست؟ اين است كه آنها به واسطه همين موبايلها افقشان از ما بالاتر رفته و مواجههشان با اخبار و شايعات بيواسطهتر شده، تا تو بخواهي به رمز و اشاره و كنايه گوشهاي از پرده را كنار بزني، آنها خود تا فيهاخالدونش رفتهاند و برگشتهاند. به نظرم تنها چاره دوام تو اين است كه بيخيال سياست شوي و از تحليل يا از اندرز دوري كني. دلت براي مملكت ميسوزد؟ مگر تو چه كاره مملكتي؟ قاچ زينت را بچسب، اسبسواري پيشكش. به قول معروف خانه كعبه خودش صاحب دارد. اگر بلدي و ميتواني برو از شترهاي خودت حراست كن. منظورم اين نيست كه كرگدننامه را تعطيل كني. تعطيل هم بكني چه بهتر. اما لااقل شيوهات را عوض كن. خوب يا بد گفتنيها را در اين دو، سه سال گفتهاي. در خانه اگر كس است، يك حرف بس است. نصيحت يا تحليل فكر نكنم بتواند بيش از اينها بنويسي. بيشتر هم بنويسي پاره ميكنند ميريزند توي سطل آشغال. هم خودت را به خطر مياندازي هم دل روزنامه را به هول و ولا مياندازي. صاحب روزنامه خودش نماينده مجلس است، لازم باشد خودش وارد گود ميشود و گفتنيها را ميگويد، بهتر از تو هم ميگويد. لااقل نفوذ كلامش از تو بيشتر است... اما تو بيا يك كاري بكن. بيا به جاي اين يادداشتهاي شش من يك غاز، قصه بنويس، بيا قصههاي مردم را با يك زبان سالم و شسته رفته بنويس. كسي نميخواند؟ خوب يك طوري بنويس كه بخوانند. حرفي را كه همه ميزنند نزن. به جاش قصههايي را بنويس كه همه طالب شنيدنش هستند. در عالم هيچ حرف نويي نيست. زير آسمان كبود هيچ حرف تازهاي نماند، سخن هرچه بوده همه گفتهاند/ برِ باغ و دانش همه رفتهاند. همين تحليلهاي سياسي عين برگ خزان ريخته زير دست و پا. اما قصهها حتي اگر تكراري باشند باز شنيدنياند. اين شهر هر چيزي نداشته باشد، پر است از قصه. در هر خانهاي را كه بزني هزار تا قصه ميريزد بيرون. با هر كس حرف بزني كلي قصه ناب در دلش دارد؛ قصههاي شهر نامريي. اينها از داكيومنت سياسي هم مهمترند. بنشين و همينها را بنويس و براي خودت پدر بيامرزي بخر. سخت است؛ قبول دارم اما كرگدن از پس آن برميآيد و تو هم.