اسلامگرايي و خاورميانه
سقوط دولت؟
در آستانه انقلاب يا تغيير رژيم، نبود يك اقتدار تازه تثبيت شده كه اكثريت قاطع مردم آن را به عنوان اقتدار مشروع قبول داشته باشند سبب ميشود كه كثرت گروههاي ناهمساني كه بر سر قدرت درگير نبردهاي علني هستند ادامه يابد؛ همچنين ممكن است بخشهايي از كشور به هرج و مرج يا شورشهاي دايمي بيفتد يا آنكه با بخشهاي ديگري از دولت كه بريده شدهاند ادغام شوند. ممكن است حكومت مركزي موجود ثابت كند كه قادر نيست يا اراده آن را ندارد تا قدرتي را بر مناطق مرزي يا گروههاي غيردولتي از قبيل [...]، القاعده، داعش و طالبان تثبيت مجدد كند. اين امر در ليبي و تا حد خطرناكي در پاكستان رخ داده است. برخي از دولتها كه هنوز هم هستند ممكن است جز از طريق روشهاي حكومتي يا پيوستگي اجتماعي كه امريكاييها به عنوان غير مشروع رد ميكنند، بهطور كامل قابل اداره كردن نباشند. در برخي موارد ميتوان بر اين محدوديتها از طريق تحولاتي كه به سمت يك سيستم داخلي ليبرالتر است غلبه كرد. با اين حال امريكاييها در جاهايي كه گروهها در درون يك دولت به مفاهيم متفاوتي از نظم جهاني چسبيدهاند يا آنكه خودشان را در يك جنگ هستيجويانه براي بقا قرار دادهاند، ميخواهند كه نبرد قطع شود و يك حكومت دموكراتيك ائتلافي تشكيل شود كه حكومت موجود فلج شود [...] يا آنكه خودشان را به نشنيدن بزنند (مثل حكومت مصري كه توسط ژنرال سيسي اداره ميشود). در چنين شرايطي، امريكا مجبور است براساس آنچه كه از بهترين تركيب امنيت و اخلاق حاصل ميشود تصميمگيري كند [ زيرا] به رسميت شناختن هر كدام از آنها ناقص خواهد بود.