شريعتي مربي بزرگ
كاظم اكرمي
عضو هياتعلمي دانشگاه خوارزمي
حدود نيم قرني كه از مرگ يا شهادت دكتر شريعتي ميگذرد، درباره او سخنهاي بسيار گفتهاند. اما كسي از شريعتي به عنوان مربي ياد نكرده است. و بنده با توجه به رشته تحصيلي خود، راهنماي رسالهاي در اين زمينه بودم (نوشته شده توسط فاطمه موسوينيا) كه انشاءالله خلاصه آن را ذكر خواهم كرد. پيش از بيان نكات تربيتي دكتر، در پاسخ نقد احتمالي استادان علوم تربيتي، كه ممكن است بگويند دكتر شريعتي نه علوم تربيتي خوانده بود و نه در دانشگاه فردوسي مشهد درسي به عنوان علوم تربيتي داده بود، بايد با مطالبي از استاد مسلم علوم تربيتي ايران، مرحوم دكتر غلامحسين شكوهي اولين وزير آموزش پرورش بعد از انقلاب، بگويم كه ايشان در مقدمه كتاب ارزنده«مربيان بزرگ» اثر ژان شاتو در زمينه عدم موفقيت جامعه ما قبل از انقلاب در كار تربيت مينويسد: «اگر از كوششهاي خود در اين راه چنانكه بايد بهره نبردهايم، و اگر ناگزيريم، چنانكه بارها اتفاق افتاده است راهحلي را پيش از روشن شدن نتايج آن رها ساخته و سراغ راهحل ديگري برويم علت آن است كه درباره مسائل مبتلا به خود، به اندازه كافي فكر نكرديم... قبل از تجزيه و تحليل مسائل خود، راهحلهاي ديگران را پذيرفتهايم». بعد مرحوم شكوهي از تنبليها و كوتاهيها و كمي بازده كار تربيتي ايران ميگويد و ميگويد از خود بپرسيد چرا چنين است؟ و اضافه ميكند ما تعليم و تربيت را بياندازه آسان پنداشته و مسائل آن را جدي نگرفتيم. تصور نظام آموزش و پرورش و برنامهها و روشهايي كه جوابگوي نيازهاي روزافزون و متنوع عصر حاضر و متناسب با ويژگيهاي ايران امروز با سوابق تاريخي خاص آن باشد، كاري به خودي خود دشوار است. بالاخره به اين جمله ميرسد: «هدفهاي چنين نظامي، مثل هر نظام تربيتي ديگر، بايد با توجه به طبيعت آدمي از يكطرف و در توجه به خصوصيات اجتماعي و فرهنگي مردم اين سرزمين از طرف ديگر تعيين شود. ناهماهنگيها و نابسامانيهايي كه در تعيلم و تربيت ما به چشم ميخورد، نتيجه مستقيم غفلتي است كه تاكنون در شناخت ريشههاي فرهنگ ملي، تجزيه و تحليل مسائل خاص اجتماعي و جستوجوي راهحلهاي مناسب آنها شده است».
با توجه به اين مقدمه ملاحظه ميكنيم دكتر شريعتي با توجه به شناخت عميقي كه از ريشههاي فرهنگ ملي و مسائل خاص اجتماعي ايران آنروز داشت مطالب قابل توجهي درباره تربيت گفته است كه شايسته تامل و در عينحال نقد آنهاست.
يك شاخص مربي بودن به نظر نويسنده تاثيري است كه فرد بزرگي برانديشه، بينش، منش و كنش عميق در مردم جامعه خود ميگذارد و دكتر شريعتي در دهه پنجاه تاثيري گسترده و ژرف بر نسل جوان و دانشگاهي آن روز و تا حدي اكنون، داشته و دارد. ميدانيم كه به قول سعدي در دهه 50 نوشتههاي دكتر را چون ورق زر ميبردند. اكنون هم كه بسياري از آثار او به عربي و زبانهاي اروپايي ترجمه شده، تاثيري بر نسلي از خوانندگان آثارش در آن كشورها داشته است.
ابتدا به اين نكته بپردازم كه شريعتي علت عدم موفقيت نظامهاي آموزشي دنيا را در اين نكته ميبيند كه نتوانستهاند اين مساله را حل كنند كه انسان چه چيز است. او ميگويد اگر ما بفهميم كه انسان چيست و چه بايد باشد يعني اعتقاد روشن و مورد اتفاق براي حقيقت انسان نداشته باشيم، همه تلاشهاي ما براي اصلاح فرهنگ، اصلاح آموزش و پرورش، اخلاق و روابط اجتماعي، عبث و بيهوده است. دكتر به تفصيل به فلسفه خلقت انسان و به ويژه خلقت آدم در قرآن كريم ميپردازد كه لزومي به ذكر مفصل آن نيست. دكتر شريعتي براي تعريف انسان ويژگيهايي به دست ميدهد كه عبارتند از اتوپيست بودن انسان، متعصب بودن، سياسي بودن، عصيانكننده بودن، آفريننده بودن و بالاخره تفننجو و منتظر بودن انسان. بعد از اين دكتر به نكتهاي درباره سه جلوه ماورايي انسان ميرسد. كه آنها را آگاهي، مذهب و هنر ميداند و بالاخره به فطرت انسان ميرسد و ميگويد فطرت انسان، همان سرشت ذاتي و خدايي او است كه ارزشهاي اصيل انساني از آن سرچشمه ميگيرند. مساله چهار زندان انسان را مطرح ميكند كه عبارتند از زندان طبيعت، زندان تاريخ، زندان جامعه و زندان خويشتن خويش و راه رهايي از هر چهار را نيز توضيح ميدهد و به اين نكته ميرسد كه تمام فعاليتهايي كه ما را به طرف انسان شدن رهنمون ميكند و آدمي را از آنچه كه هست به طرف آنچه كه بايد باشد، ولي نيست هدايت ميكند، كاري است تربيتي. و نمونه عالي تربيت را در حضرت علي(ع) چنين ادامه ميدهد: «او برخلاف حاكمان و نوابغ و انديشمندان ديگر كه اگر نابغهاند، مرد كار نيستند و اگر مرد كارند، مرد انديشه و فهم نيستند و اگر هردو هستند، مرد شمشير و جهاد نيستند و اگر هر سه هستند پارسا و پاكدامن نيستند و هر اگر هر چهار هستند مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند و اگر همه هستند خدا را نميشناسند و خود را در ايمانشان گم ميكنند و علي مردي است در تمام ابعاد انساني...».