پژوهشي درباره نزول قرآن 6
آيتالله يدالله دوزدوزاني
ترديدي نيست كه آيه نخست پس از آن نازل شد كه پيامبر بسيار عبادت ميكرد، تا آن اندازه كه پاهايش متورم شد، كه با نزول آيه اول سوره طه، از اين كار بازداشته شد.
اگر بپذيريم كه تمامي قرآن به يكباره در ماه رمضان بر قلب مباركش نازل شده، آيه مزبور نيز بوده، در اين صورت چرا پيامبر – با وجود نزول و آگاهي از دستور خدا به آيه عمل نكرده، از علم و آگاهي خويش بهره نبرده، باز آن قدر عبادت كرده كه پاهايش متورم شده، در مرحله تدريج كه قرآن نازل شد، براي بار دوم نهي شده است؟!
اگر گفته شود: در نزول دفعي، مامور به عمل نبوده، نيازمند نزول تدريجي بوده، بايد گفت:
الف) در اين صورت فايده نزول چيست، وقتي عمل بدان حتي براي پيامبر واجب نباشد؟!
ب) معنا ندارد بگوييم پيامبر مامور به عمل نبوده، زيرا پس از حصول علم به اينكه عملي مكروه يا محبوب است، نميتوان آن را مرتكب شد يا ترك كرد. حتي اگر چنين فرضي را بپذيريم، بايد گفت: آيا مامور به عمل خلاف بوده تا آن اندازه كه پاهايش متورم شود؟!
در نتيجه نميتوان گفت پيامبر عالم به تمام قرآن به سبب نزول دفعي بوده، چون آيات ديگر مخالف چنين باوري است و بياني
متفاوت دارد.
ج) تفسير دو آيه مزبور به اينكه پيامبر آگاه به تمام قرآن بود، چندان درست نمينمايد، بلكه ما معتقديم دو آيه دلالت دارند: پيامبر مشتاق حفظ يا اخذ وحي بود و در اين كار شتاب داشت، مبادا آن را فراموش كند. مويد باور ما آيات ديگر همچون« سنقرئك فلاتنسي» است. چنان كه درباره آيه نخست (لاتعجل بالقرآن من قبل أن يقضي اليك وحيه و قل ربّ زدني علما) شيخ طوسي در تبيان ميگويد:
«اي لاتسئل انزاله قبل أن يأتيك وحيه، و قيل معناه: لا تلقه الي الناس قبل آن يأتيك بيان تاويله، و قيل: و لا تعجل بتلاوته قبل أن يفرغ جبرئيل ميادائه اليك»
علامه طباطبايي هر دو آيه را به يك معنا گرفته، ولي بايد گفت معناي آيه آن است كه پيامبر براي نزول قرآن شتاب داشت و از خدا نزول آن را درخواست ميكرد. نبايد پذيرفت كه هر دو آيه به يك معنا باشد، در نتيجه پيامبر دو بار نهي شده باشد! زيرا پيامبر با يك بار نهي، دست از كار ميشست. نيز آشكار است سوره قيامت پيش از سوره طه نازل شده (10 سوره پيشتر) است، از اين رو دو آيه نميتواند به يك معنا باشد. بنابراين جريان چنين بود: پيامبر براي نزول آيات شتاب داشت و از خدا همين را درخواست ميكرد، اما خدا از عجله و درخواست نزول پيش از آنكه وقتش برسد، پيامبر را بازداشت، چون آيات به مصالحي كه لازم بود فرود ميآمد. مويد اين باور امور زير است:
الف) در آيه، نهي از قرآن شده، نه از قرائت (لا تعجل القرآن) . نميتوان گفت« لا تعجيل بقراءة ال قرآن» بوده و قرائت حذف شده، زيرا قرينهاي بر حذف نيست.
ب) افزون بر اين، متعدي شدن با «اليك » به معناي رسيدن و وصول است، كه معني آيه چنين خواهد بود: «پيش از رسيدن زمان وحي، براي دريافت آن شتاب مكن».
ج) «رب زدني علمّا » يعني درخواست افزايش دانش، مناسبتي با «تعجيل در نزول قرآن» دارد وگرنه شتاب در حفظ يا قرائت پيش از نزول، مناسبتي با «ربّ زدني علمّا » ندارد. سيد مرتضي در امالي خود ميگويد: «لا تعجل، بأن تستدعي من القرآن ما لم يوح اليك به فانّالله اذا علم بمصلحته في انزال القرآن عليك، أمر بانزاله و لم يوخّر عنك»
علم اجمالي پيامبر به قرآن:علامه طباطبايي ميگويد: پيامبر علم اجمالي به آيات نازله داشت. بايد پرسيد:
الف) اصل و حقيقت قرآن، تنها بخشي از آن نيست تا گفته شود«فيالجمله» از آن آگاهي داشت بلكه اصل قرآن عين و تمام آن است.
ب) علم اجمالي موجب سكوت ميشود، نه شتاب.
اما آيه دوم «لا تٌحرِّك به لِسِانك لِتعجل بهِ اِنّ علينا جمعهٍ و قٍرآنهٌ»
ظاهر آيه آن است كه پيامبر (ص) به هنگام نزول وحي و پيش از تمام شدنش، در قرائت قرآن شتاب ميكرد، كه خدا ايشان را از اين كار باز داشته، سبب آن را كه ترس پيامبر از تلف و نسيان قرآن بود، اشاره نموده، فرمود: جمع و گردآوري وحي برماست. پس درنگ كن تا قرائتش تمام شود. ابن عباس و ديگران نيز چنين روايت كردهاند، نخستين مفسّر جامع شيعي، شيخ طوسي در «تبيان» همين را گفته است. در آيه: «اِنّ علينا جمعهٌ و قٌرآنهٌ» قرآن در اين آيه، مصدر است مانند فرقان و رجحان، و هر دو ضمير به وحي برميگردد. اين مطلبي است كه علامه طباطبايي گفته است.
اما بايد دانست شتاب براي نزول قرآن و تعجيل در قرائت آن پيش از خواندن جبرئيل، با « انّ علينا جمعهٌ و قٌرآنهٌ» همخوان نيست و تفسير علامه طباطبايي در اين باره كه مقصود «گردآوري وحي و قرائت آن بر پيامبر»است، همخوان با خوف نسيان است، نه آنچه نويسنده الميزان به دنبال مينويسد: «فلا يفو تنا شيء حتي يحتاج الي أن تسبقنا الي قراءة ما لم نوحيه بعد» پيشخواني «سبقت در قرائت» آنچه هنوز نازل نشده، همساز با جمع و ضميميه كردن! اجزا نيست. مويد مطلب ما آراي برخي مفسران است:
«قال ابن عباس: كان النبي (ص) اذا نزل عليه القرآن عجّل بتحريك لسانه لحبـ[به ايّاه و حرصه علي أخذه و ضبطه مخافـ[ أن ينساه، فنهاهالله عن ذلك. و في روايـ[ سعيد بن جبير عنه انّه (ص) كان يعاجل من التنزيل شدة و كان يشتدّ عليه حفظه فكان يحرك لسانه و شفتيه قبل فراغ جبرئيل من قراء\ الوحي، فقال سبحانه: لا تحرّك به، اي الوحي او بالقرآن لسانك يعني بالقرآءة لتعجل بهاي لتاخذه»
ادامه دارد