تجليل از آرمانگرايي
سيد علي ميرفتاح
سالهاي بسيار است كه در رسانه ملي اسمي از دكتر يزدي و دوستانش نميبرند؛ ببرند هم به زشتي ميبرند و در بازگويي تاريخ انقلاب بدشان را ميگويند. چند طايفه با نهضت آزادي بدند، بلكه از آن كينه به دل دارند. يك طايفه ضدانقلابها هستند كه چون با انقلاب خرده حساب دارند با نهضت آزادي و اعضايش نيز خردهحساب دارند. گهگدار در شبكههاي ماهواره ميبينيم و ميشنويم كه دكتر يزدي را عامل اعدامهاي اول انقلاب معرفي ميكنند و اينقدري كه از او حرص دارند از مرحوم خلخالي ندارند. طايفه ديگري كه با دكتر يزدي و همفكرانش كنار نميآيند، انقلابيها هستند. از ديد انقلابيها، دكتر يزدي ليبرال است و فرصتهاي انقلاب را در همان سالهاي 57 و 58 و 59 سوزانده و از اين بابت موجب سرزنش است. او را يك عده به جهت انقلابي بودن سرزنش ميكنند عدهاي ديگر به جهت ليبرال بودن. حتي در جريان اصلاحات كه خيلي از سلايق متفاوت گرد هم جمع شدند و مشتركاتشان را روي ميز گذاشتند، اكثرا نتوانستند با نهضت آزادي به اشتراك برسند. آخر چطور ميشود مجاهدين انقلاب اسلامي را با نهضت آزادي شريك كرد؟! ته تهش يكي خودي است و ديگري ناخودي. با اين همه اما نسلهاي سوم و چهارم انقلاب با نهضت آزادي رابطه بهتري برقرار كردند و به يزدي و دوستانش بيشتر احترام گذاشتند. هرچند هر وقت ميخواستند تاريخ معاصر را بازخواني كنند، خطاهاي استراتژيك نهضت آزادي را با صداي بلندتري برميشمردند. درست است كه كارنامه هيچ دسته و گروهي خالي از خطا نيست. درست است كه همه، هركسي در وسع خويش، در بزنگاههاي تاريخي مرتكب خطاهاي استراتژيك شده است، اما معمولا اينقدري كه در برشمردن خطاهاي استراتژيك بازرگان و يزدي و سحابي زبانمان دراز است، در برشمردن خطاهاي استراتژيك گروههاي ديگر دراز نيست. حرفم را اگر بخواهم به زبان عامه ترجمه كنم بايد بگويم فحشخور هيچ گروه و دستهاي به اندازه نهضت آزادي، خصوصا دكتر يزدي، ملس نيست. مطبوعات اين 40-30 سال اخير را مرور كنيد، ميبينيد كه از همه بيشتر فحش خوردهاند و بد شنيدهاند. هم ادبيات رسمي بد اينها را ميگويد، هم ادبيات غيررسمي... با اين حال وقتي خبر مرگ دكتر يزدي به گوش ملت رسيد، اكثرا اندوهگين شدند و از او به نيكي ياد كردند. اذكروا موتاكم باالخيرات. نكته عجيب در اين ميان اين است كه در دنياي مجازي، ملت از هر طايفهاي از هم سبقت ميگرفتند براي تكريم مرحوم يزدي. اين تكريم از اين جهت عجيب است كه نشان ميدهد رسانهملي در ابلاغ پيام اصلياش ناموفق بوده و نتوانسته حرفش را به يك تلقي عمومي بدل كند. در مورد شخصيتهاي ديگر هم رسانه ملي ناموفق بوده و نتوانسته به مخاطبان خود گفتمان رسمي را بقبولاند. آيا وقتش نرسيده كه در تاثيرگذاري تلويزيون و برخي رسانههاي رسمي شك كنيم و توانايياش را زير سوال ببريم؟ به اين سوال در مجالي ديگر پاسخ ميدهم، اما فعلا برگرديم به بحث اصليمان و از خود بپرسيم كه امروز، مردم، خصوصا جوانان در اينستاگرام و شبكههاي مجازي چه چيزي از دكتر يزدي را ستايش كردند؟ مردي 86 ساله، نزديك هفتاد سال فعاليت سياسي كرده است. جز مدت كوتاهي كه به وزارت و رياست رسيده، باقي عمرش را در «مبارزه» گذرانده. درشت شنيده، سختي كشيده، زندان ديده، فحش خورده، مبارزه كرده، به چيزي هم كه ميخواسته نرسيده. با هر معياري حساب كنيد دكتر يزدي عمرش را در آرمانگرايي سپري كرده. آيا ستايش از او به يك اعتبار ستايش از آرمانگرايي نيست؟ خيليها معتقدند كه دوره آرمانگرايي سر آمده و جوانان امروز برخلاف پدرانشان، هيچ آرماني در سر و دل ندارند. خيليها معتقدند كه بعد از چهار دهه انقلاب، دوره «آرمان» سر آمده و فصل «زندگي» رسيده. گويي آرمان و زندگي در تقابل همند و اگر اهل زندگي باشي الزاما بايد از آرمان بگريزي. اما جالب اينجاست كه وقتي آرمانگرايي مثل ابراهيم يزدي به رحمت خدا ميرود يكباره همه زبان به تمجيد او ميچرخانند و جملات آرمانگرايانه مينويسند و اين انقلابي كهنهكار را ميستايند. آيا ما در شناخت نسل جديد راه خطا نميرويم و تحليلمان از آنها اشتباه نيست؟ آيا آرمانگرايي در كشور ما و در بين نسلهاي متفاوت ريشهدارتر از آن نيست كه به اندك نسيم «زندگي» از بين برود و دورهاش سر بيايد؟ جواب به اين سوالها نميدهم اما فكر ميكنم ما نهتنها بر خودمان وقوف نداريم بلكه فرزندانمان را نميشناسيم. تجليل از ابراهيم يزدي شايد تجليل از مبارزه و آرمان باشد. شايد هم نباشد و صرفا جنبه خبري ماجرا، ملت را برانگيخته باشد تا اين تازهگذشته را تمجيد و تكريم كنند... نميدانم. هر چه هست خدا ابراهيم يزدي را رحمت كند و بابت چندين دهه تلاش براي تحقق وضع موعود، اجر خيرش دهد. يادش گرامي.