• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3956 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۵ آبان

به بهانه سالمرگ «قرباني» كشتي ايران

موسيقي عجيبي است مرگ

اميررضا احمدي

بي شك آرزوي هر ورزشكار و قهرماني، دستيابي به عناوين جهان و المپيك و ثبت شدن در دفترِ تاريخِ ورزش است. اما؛ «قتل، زندان، مرگ»، تراژديك‌ترين سه گانه‌اي است كه مي‌توان درباره يك ورزشكار نوشت.
تبعيد شدن از سكوي قهرماني بازي‌هاي آسيايي، به پشت ميله‌هاي سرد زندان، سناريوي تلخي بود كه براي قهرمان كرمانشاهي كشتي فرنگي رخ داد.
بابك قرباني، به واسطه قصه پرغصه‌اش نامي پرآوازه در جغرافياي كشتي ايران محسوب مي‌شود. او از همان نخستين روزهاي حضور در كشتي، نويدِ يك كشتي‌گير قدرتمند و تمام‌عيار را مي‌داد كه مي‌توانست سال‌هاي سال بر كشتي دنيا پادشاهي كند.
اما افسوس، افسوس كه دستِ جفا پيشه روزگار، اجازه نداد تا شير پسرِ بيستون، به آنچه استحقاقش را داشت برسد و دستش از مدال‌هاي جهاني و المپيك كوتاه ماند.
بابك، قرباني شد؛ قرباني تصميمات و رفتار همان‌هايي كه با «دوستي خاله خرسه» دور او را گرفتند و وقتي با مدال بازي‌هاي آسيايي به كرمانشاه برگشت، با «به به و چه چه» او را دوره كردند اما وقتي قرباني بر اثر يك سهل انگاري به زندان محكوم شد، هيچ كدام از آن خرس خاله‌ها به دادش نرسيدند تا رفته‌رفته روياهايش پشت ميله‌هاي سردِ زندانِ مخوفِ ديزل آباد، پرپر شود.
همان‌هايي كه مي‌گويند تقدير اينچنين بود، اما كدام تقدير؟ تا وقتي مي‌شود آن را تغيير داد؟
شاهدان در زندان و هم بندهاي بابك مي‌گويند او تا آخرين روزها هم به آزادي اميد داشت و سخت تمريناتش را پيگيري مي‌كرد. اما او به المپيك و مسابقات جهاني نرفت تا از دور شاهد باشد كه چگونه افرادي كه روزي بابك پشت‌شان را به تشك دوخته بود، به مدال‌هاي جهاني بوسه مي‌زنند در حالي كه شير پسرِ كرمانشاه پشت ميله‌ها دستش از همه‌چيز كوتاه مانده. جايي كه حتي حضور حميد سوريان و محمد بنا و خيل عظيمي از قهرمانان كشتي هم دردي را دوا نكرد و بابك تسليم هواي مسموم زندان شد.
***
محال بود كسي در مراسم ختم بابك باشد و اشك از چشمانش سرازير نشود؛ روزي كه روياهاي بابك و دوستانش، كه از جنس قهرماني در المپيك بود، تبديل به اشك شده و بر گونه احسانِ اميني و سجاد عاليبري و ساير افراد جاري مي‌شد و افرادي كه آرزو داشتند روزي طلاي المپيك بابك را جشن بگيرند، پيكر او را در خاك سرد دفن مي‌كردند. روزي كه محمد قرباني، برادر و يار غار بابك، از داغ برادر كمر خم كرد و بعد از آن، هيچ‌وقت آن قهرماني نشد كه مي‌شناختيم.
حرف براي گفتن زياد است از اينكه دغل دوستان چگونه يكباره دور بابك را خالي كردند و تنهايش گذاشتند اما افسوس كه حوصله شرح قصه نيست.
ختم كلام، گروس عبدالملكيان در شعري مي‌گويد:
«موسيقي عجيبي است مرگ، بلند مي‌شوي و چنان آرام و نرم مي‌رقصي، كه ديگر هيچ‌كس تو را نمي‌بيند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون