بيروت، شهري كه معناي نگراني را نميداند!
حميد ميرزاده
تقريبا همه آنهايي كه ميفهمند ايرانيام، با تعجب نگاهم ميكنند: «الان در بيروت چه ميكني؟» چند روزي است «سعد حريري» نخستوزير لبنان در عربستان است و استعفاي عجيب و سوال برانگيزش تيتر يك دستكم تمام مطبوعات مهم منطقه شده است. همين چهار روز پيش عربستان از اتباعش خواسته لبنان را ترك كنند و به دنبالش چند كشور عربي ديگر همين خواسته را با شهروندانشان مطرح كردهاند. فرانسه، لبنان اين روزها را «خطرناك» توصيف كرده، و استراليا هم. اگر تبليغات معمول لوازم آرايشي و خودرو و فروشگاههاي بزرگ را ناديده بگيريم، عكس سعد حريري و بعضا عكس پدر مقتولش رفيق حريري زياد به چشم ميخورد. زير عكسها نوشتههايي به چشم ميخورد: «كلنا معك» (همهمان با تو هستيم)، «كلنا ناطرينك» (همهمان تو را نگاه ميكنيم) و «we are running for you» (براي تو ميدويم). اما اگر نگاهي به اخبار نينداخته باشيد، انگار همهچيز عادي است. تعدادي از خيابانها در بخش
down town شهر را با نوارهاي قرمز رنگ مشخص كردهاند. اينجا مسير ماراتون است! قرار است پانزدهمين ماراتون بيروت برگزار شود، آن هم در شرايطي كه رسانهها از احتمال وقوع يك جنگ خبر ميدهند. در مسافرخانه ارزانقيمت محل اقامتم، چند نفري براي ماراتون آمدهاند. مرد ميانسالي از آلمان با مربي همسنوسالش آمده و نگران است مبادا اتفاقي رخ دهد. پسر سوري پناهندهاي كه در مسافرخانه كار ميكند لبخند ميزند كه «نگران نباش» به اين فكر ميكنم كه شايد بهتر باشد ماراتون را از تلويزيون تماشا كنم اما ساعت 8 صبح ناخودآگاه در كنار بندرگاه و در ميان آدمهايي هستم كه قريب به اتفاقشان پيراهنهاي فسفري به تن دارند و منتظر آغاز مسابقهاند. تصويري از سعد حريري با لباس ورزشي و در حال دويدن در يكي از ماراتونهاي پيشين بيروت روي بسياري از بيلبوردهاست. نيروهاي نظامي در سراسر مسير به چشم ميخورند، دوستي ميگفت حضور هميشگي آنها در بيروت عادي است اما بعيد نيست كه به خاطر ماراتون بر تعدادشان افزوده باشند. دلهره اتفاقي ناخوشايند، باعث ميشود تا از محل شلوغ شروع مسابقه فاصله بگيرم. قدم زنان مسير ماراتون را تا به انتها ميروم و نزديك به مسجد «محمد امين» يعني خط پايان پرسه ميزنم. كافههايي كه در طول مسير هستند بازند و تقريبا پر. هيچ خبري از نگراني در چهره آدمها نيست و شايد نگرانترين فرد آنجا من هستم! گويي لبنانيها ژنهاي مربوط به نگراني را طي چند نسل به كلي از دست دادهاند! ظاهرا اين يك فرآيند تكاملي است. تهديدهاي هر روزه، جنگ 33 روزه، بمبگذاريهاي متعدد و فضاي نظامي گوشه و كنار بيروت براي آنها انتخاب طبيعي باقي نگذاشته؛ يك اصلاح ژنتيكي تمام عيار. شبهاي خيابان «حمرا» شلوغ است. كمكم از هلهله تماشاگران ميفهمم كه دوندهها به خط پايان نزديك شدهاند. رسانههاي لبنان تقريبا همهچيز را كنار گذاشتهاند و دوربينهايشان همه جا ديده ميشود. شايد ميخواهند همين اصلاح ژنتيكي را به رخ بكشند. يا شايد دلشان ميخواهد فضاي شهر را به حريري نشان دهند؛ كسي چه ميداند، شايد در اتاقي در عربستان نشسته و تلويزيون تماشا ميكند. ماراتون تمام شده. هنوز صداي موسيقي بلند است و دوندهها با مدالهايي كه همهشان يكي به گردن دارند سلفي ميگيرند. رفتهرفته جمعيت متفرق ميشوند و ساعتي بعد، از ماراتون تنها پلاكاردها و نوارهاي قرمز مسير باقي مانده؛ و خودرويي كه زبالهها را جمع ميكند. اينجايش شبيه ايران خودمان بعد از هر تجمع و راهپيمايي است؛ خيابانهاي پر از بطري پلاستيكي و كاغذ. ساعت هفت و نيم شب است و در كافه-كتابي نزديك حمرا نشستهام. دو مرد مسن ميز كناري به زبان فرانسه صحبت ميكنند، تا آنجا كه از زبان فرانسه سر درميآورم موضوع صحبتشان سعد حريري است اما بقيه ميزها يا كتاب ميخوانند يا مشغول محاوره روزمرهاند. شهر آرام است و اندكي خنك. هيچ بويي از دلهره و نگراني حس نميشود؛ دستكم من حس نميكنم. آن هم در شهري كه هنوز حتي در نوسازترين محلههايش ديوارهايي وجود دارد كه جاي گلوله روي آنهاست. به سعد حريري فكر ميكنم. الان كجاست و به چه فكر ميكند؟ آيا تصاوير ماراتون را ديده و آيا نگران اتفاقات ناخوشايند بوده يا نه؟ شايد ژنهاي او هم اصلاح شده باشند!