فردا سالمرگ غلامحسين ساعدي است
در خلاقيت از همه جلوتر بود
جمال ميرصادقي
«جمال! داستانهاي من نوعي ديگر است» اين جملهاي بود كه غلامحسين ساعدي در آن سالهاي دور هميشه به من ميگفت. آن روزها او مشغول خدمت سربازي بود و گاهي كه براي تعطيلات ميآمد، من همراه با بهمن فُرسي به خانهاش ميرفتيم و به او سر ميزديم. غلامحسين ساعدي از همان سالها داستان مينوشت و قدرت خلاقهاش آنقدر زياد بود كه هر هفته يك داستان مينوشت. همان روزها هم با خواندن داستانهاي غلامحسين ساعدي كاملا اين حس را ميگرفتم كه نوع نوشتههاي او با ديگران متفاوت و يك نوع داستان تازه است، اما با گذشت زمان و افزايش شناخت من درباره سبكهاي داستاننويسي، متوجه شدم قصهاي كه غلامحسين ساعدي روي كاغذ ميآورد، در واقع نوعي از داستان است كه با عنوان ژانر وهمناك از آن ياد ميشود؛ سبكي از داستاننويسي كه نخستين بار ادگار آلنپو با نوشتن كتاب «قلب رازگو» آن را پديد آورد. در حقيقت آلنپو نخستين كسي بود كه نوشتن داستانهاي وهمناك را آغاز كرد و غلامحسين ساعدي هم همين سبك داستاننويسي را شگرد كار خود كرد. البته آن روزها هيچكسي قدر ابتكار عمل و خلاقيت نهفته در داستانهاي وهمناك غلامحسين ساعدي را نميدانست چرا كه بيشتر مخاطبان طرفدار داستانهاي واقعگرايانهاي بودند كه 80درصد ديگر نويسندهها به آن ميپرداختند. اما با وجود اينكه هيچگاه قدرت بيان روايي يا نثر گفتاري كه احمد محمود در نوشتههايش داشت، در آثار غلامحسين ساعدي ديده نميشد، اما ويژگي بارزي كه او را از ديگر نويسندهها متمايز ميكرد، خلاقيتي بود كه در آن زمينه غلامحسين ساعدي از همه نويسندههاي همدوران خودش جلوتر بود. او تنها نويسندهاي بود كه در آثارش نوعي ادبيات وهمناك دارد كه نه نمادين و تمثيلي است و نه واقعگرايانه؛ يعني داستانهاي دهشتانگيزي كه خواندن آنها احساس قرابت مرموز و آزاردهندهاي را در خواننده بيدار ميكند و به اعتقاد يك نظريهپرداز فرانسوي وهمناكي حاصل از اين نوع داستانها را ميتوان به عنوان نتايج رويا، خطاي حسي يا توهم شخصيت توجيه كرد. نمونه بارز داستان وهمناك غلامحسين ساعدي، «عزاداران بيل» است كه خواندن آن ميتواند در شناخت جنس نوشتاري غلامحسين ساعدي بسيار اثرگذار باشد.