يك هفته گذشته است و از آن زلزله سهمگين در غرب كشور، به جز هموطناني آسيبديده و درگير مصيبت، نشانههاي مهمي هم براي شناخت جامعه ايراني باقي مانده است. نشانههايي كه مهدي محسنيانراد، دكتراي جامعهشناسي و ارتباطات معتقد است نبايد از آنها بيتفاوت بگذريم و بهجاي ذوقزدگي، بايد آنها را جدي بگيريم. محسنيانراد ميگويد كه واكنش جامعه به اين اتفاق، از اطلاعرساني در شبكههاي مجازي و نقل شايعهها تا كمكهاي مادي كه ارقام ميلياردي را رد كردند، نمايشي از خلئي بزرگ است.
گفتوگويي كه ميخوانيد درباره اين موضوع است و گذشتن از ذوقزدگي براي ديدن واقعيتي كه از پسلرزههاي اجتماعي يك زمينلرزه ميگويد.
اگر ذوقزده نباشيم، اتفاقي مثل جمعآوري كمكهاي ميلياردي توسط چهرههاي مختلف را چطور بايد تحليل كنيم؟ مثلا صادق زيباكلام از طريق كانال تلگرامش يك ميليارد تومان كمك جمع كرد.
اين چهرهها از منظر «ارتباطشناسي» به اصطلاح داراي «اعتبار منبع» هستند؛ چهرههايي كه نزد مردم اعتبار دارند و اگر چيزي از مردم بخواهند، به واسطه اعتمادي كه مردم به آنها دارند، انجام ميشود. حالا در ماجراي زلزله كرمانشاه هم اين اتفاق رخ داده و عدهاي هم توانستند از اين طريق و با توجه به اعتماد مردم كمك جمع كنند. اما معتقدم كه درباره اين موضوع هم نبايد ذوقزده شد، چون كار بايد در قالب يك سيستم خاص مواقع بحراني انجام ميشد و چون نوعي بيسيستمي در كشور وجود دارد، اعتبار منبع جايگزين نبود سيستم ميشود.
چرا؟ اين اعتماد درست نيست؟!
بحث اعتماد نيست. ظاهرا نميتوانم بدون مثال قصدم را براي خوانندگان شما بيان كنم. فرض كنيد كه شما ديگ بزرگي از شلهزرد نذري پختيد و گوشهاي گذاشتيد تا خنك شود. در همين حين ناگهان گوشهاي از خانه آتش ميگيرد و من به جاي آنكه دنبال كپسول آتشنشاني بگردم يا به آتشنشاني زنگ بزنم (چون هر دو كمبود دارند) از شما خواهش كنم كه ديگ نذري خود را بياوريد و اجازه دهيد آتش را با ريختن شلهزرد، خاموش كنم. شما هم به من اعتماد ميكنيد و همراهم ميشويد و من هم با حسننيت ميروم و آتش را خاموش ميكنم و بعد از آنهم همه فداكاري شما و تلاش من را ستايش كنند و رسانهها هم از من تشكر ميكنند كه به ذهنم رسيد از ديگ بزرگ شلهزرد استفاده كنم. نتيجه اين رفتارها و احساساتي كه ما نسبت به يكديگر داريم مثبت است، اما آيا واقعا مسير درستي براي كنترل آتشسوزي طي شده؟ آيا اگر بار ديگر اين اتفاق رخ دهد، ميتوانيم صددرصد مطمئن باشيم كه با همين روش ميشود مقابل فاجعه ايستاد و آن را كنترل كرد؟ قطعا نه. چون سيستم در اين ماجرا گم است.
اگر بخواهيم اين ذوقزدگي و واكنش مردم به زلزله كرمانشاه را آكادميك و علمي بررسي كنيم، چطور بايد تحليل كنيم؟
از منظر هيجاني ممكن است كه اتفاق عجيبي رخ داده باشد. اما از نظر علمي اين اتفاق نه تنها عجيب نيست كه در اين كشور و اين اوضاع امري طبيعي است كه ضمنا نبايد آن را اتفاق مثبتي قلمداد كرد. شايد اگر اين اتفاق در جاي ديگري از جهان رخ ميداد و چنين همراهي مجازي با اين شكل از مديريتهاي فردي و سليقهاي و غيرتخصصي انجام ميگرفت، عجيب بود. اما براي جامعه ايراني، نه تنها عجيب نيست كه كاملا ميشود آن را نتيجه شرايطي دانست كه سالهاي سال است در ايران درگيرش هستيم.
اين شرايط دقيقا چه شرايطي است؟
در جامعه ايران معاصر گويي هيچچيز سرجاي خودش نيست. رخدادها براساس يك سيستم كاملا دموكراتيك و اصولي اتفاق نميافتد. در نتيجه چنين واكنشي از سمت جامعه، نبايد يك اتفاق ويژه يا عجيب ديده شود و آن را تغييري خاص و مهم بدانيم.
يعني نميتوانيم بگوييم كه با اين حجم گسترده حضور كه پايههايش از اطلاعرساني مجازي شروع شده، نشانه آن است كه جامعه ايراني تغيير كرده است؟
نه. تغييري وجود ندارد. چون جامعه ايراني سالهاي سال است كه درگير با مساله «مطلعبودن يا نبودن» است. جامعه ايران هميشه ميخواهد مطلع باشد و هميشه موانعي هست كه نميخواهد او مطلع باشد. اگر بخواهم مثال بزنم، ميتوانم از 64 سال پيش بگويم كه مردم در ايران دقيقا همين مساله را داشتند؛ روز 28 مرداد سال 1332، راديو ايران مشغول پخش موسيقي بود. اما ناگهان برنامه اين راديو قطع شد و شنوندگان براي لحظاتي (حدود يكساعت) هيچچيزي از راديو نشنيدند. شهرستانيها نميدانستند چرا صداي راديوي پايتخت اينگونه طولاني قطع شده است. سرانجام يكي از نمايندگان مجلس شوراي ملي كه در جبهه مخالف دكتر محمد مصدق و با كودتاچيان بود، در حالي كه «الو، الو» ميكرد پشت ميكروفن آمد و به مردم خبر داد كه نخستوزير در درگيري كشته شده است. در اين فاصله زماني، هيچ توضيح و خبري به مردم داده نشد. حالا 54 سال از آن زمان گذشته و فناوري ارتباطات گسترده شده است. ممكن است كه توسعه ارتباطي باعث شده باشد كه مردم بالاخره بيخبر نمانند و اطلاعات خود را از طريق امكاناتي مثل تلگرام و... به دست بياورند، اما آن نگاه در بيخبري و بياطلاعي نگهداشتن مردم، مثلا اينبار در واقعيت مسكن مهر،همچنان وجود دارد و اين خلأ در سيستم اطلاعرساني، وضعيتي را به وجود ميآورد كه اصلا مطلوب نيست.
نتيجه اين خلأ چيست؟
همه ميدانند كه روزنامهنگاران حرفهاي مراقب اعتبار خبر هستند و اخبار معتبر را از نامعتبر جدا ميكنند (كاري كه حرفهاي است و كاملا متفاوت با خودسانسور است). اما ميدانيم كه اين وظيفه را نبايد از دوش روزنامهنگاربرداريم و روي دوش مخاطب بگذاريم. زيرا در هيچ كجاي دنيا، مخاطب حوصله، حضور ذهن و گاه توانايي تشخيص اخبار درست و جعلي از يكديگر را ندارد. اين پديده در ايران بسيار پر رنگتر است زيرا آنچنان رسانهها يكدست و شبيه هم بودهاند كه به مردمش تفاوت بوي رسانه معتبر و غير معتبر داده نشده است.
اين حس بويايي چه چيزي است؟
ببينيد ما هيچوقت در ايران رسانههاي قوي و معتبري مانند «الحرام» در مصر، لوموند در فرانسه يا «نيويوركتايمز» در امريكا را نداشتيم. از زماني كه پاي رسانه به ايران باز شده، مردم ايران در مواجهه با يك رسانه آزاد و مستقل كامل نبودهاند. هيچوقت در مواجه با فرستندههاي راديويي و تلويزيوني مستقل نبودند. از نظر مردم يا رسانهها در ايران معتبر نيستند (گاه بدبيني آنقدر است كه سبب ميشود حدود 10 سال پيش از يك آقايي در تاكسي بشنوند كه ميگفت تنها قسمت راست روزنامهها، ستون ترحيمهاست) يا اصلا به اعتبار آن فكر نميكنند. در چنين شرايطي مخاطب ياد نميگيرد كه براي رسانهها درجاتي از اعتبار قايل شود. چون اطلاعرساني دقيق، شفاف و واقعي در سيستم دموكراتيك را تجربه نكرده است. به همين دليل طبيعي است كه در اين شرايط و فضاي آشفته كه مردم مصرفكننده اطلاعات از شبكههاي اجتماعي هستند و بسيار هم حق دارند جذب فناوريهاي جديد شوند و خود را از تكصدايي خلاص كنند و اينگونه مصرفكننده خبر در شبكههاي اجتماعي شوند. اما بايد بپذيريم كه چنين وضعيتي طبيعي نيست و در نتيجه ذوقزدگي هم ندارد.
كليد طلايي حل اين بحرانها چيست؟
ما ارتباطات بحران را بلد نيستيم. نميدانيم كه در مواقع بحران چطور بايد هركس در جاي خودش قرار بگيرد و شبيه پيچ و مهرهها و چرخ دندههاي يك سيستم عمل كنيم تا بحران رفع شود. همين ميشود كه نه تنها در زلزله كرمانشاه كه حتي در زلزله بم، اگر پاي حرفهاي خبرنگاران گزارشگر آن واقعه مينشستيد، همين مشكلاتي را ميديديم كه در زلزله كرمانشاه وجود داشت. در زلزله بم مردم مثل امروز اينگونه عضو شبكههاي اجتماعي نبودند. شنونده گزارشهاي صدا و سيما شدند كه شبيه برنامههاي عزاداريهاي دهه عاشورا بود. احساسات مردم تحريك شد و در نتيجه عده زيادي تصميم گرفتند براي كمك به بم بروند. راهها بسته شد و خبرنگاران و امدادگران در ترافيك ماندند و مشكلات ديگر هم پيش آمد. در زلزله كرمانشاه هم همين اتفاق رخ داد. با اين تفاوت كه اينبار تلگرام و توييتر و فضاي مجازي هم نقش مهمي در تحريك عاطفه مردم ايجاد كرد و مشكلات به وجود آمد كه خبرهايش هم رسيد. تمام اين موارد، نشانههاي مهمي است براي اينكه ذوقزده نشويم.