بودن يا نبودن
رضا ضيا
ماييم و وجودي ز عدم، ناخوشتر / عيشي، چو زمانه دم به دم ناخوشتر
وين طُرفه كه شد در طلبِ چيزي خوش / مرگِ من و زندگي، ز هم ناخوشتر
كمال اسماعيل. (قرن 6 و7)
بارها گفتهاند و نوشتهاند كه رباعي موجزترين و عميقترين قالبِ شعر فارسي است. رباعي جاي پرگويي نيست و كسي كه حرفي براي گفتن ندارد در آن موفق نيست. در همين رباعي هم علاوه بر مضمونِ بينظيرِ آن، هيچ عنصري اضافه و گزافه و براي پركردنِ وزن و... نيامده است. و هر مصراعش حاوي مطلبي عميق است. ميشود بهتر از اين، بدي مرگ و زندگي را توصيف كرد؟؛ وجودي دارم كه از عدم هم بدتر است، عيشي (به هر دو معني عيش (زندگي و شادي) نظر داشته) كه مانند زمانه دم به دم ناخوشتر است و شگفتا كه براي به دست آوردنِ خوشي، زندگي هم تباه شد؛ با وجودِ آنكه زندگي چيزِ ناخوشي است ولي مرگ هم انتخابِ دلچسبي نيست و هريك بدتر از ديگري است؛ مرگِ من و زندگي ز هم ناخوشتر...