كلنگ يا چتر
سيد علي ميرفتاح
ظاهر غزل معروف «بيا تا گل برافشانيم» خواجه حافظ كمي فريبنده است. ريتم و كلماتش بوي حماسه ميدهند. حتي بعضي آن را به حساب رجزخواني خواجه گذاشتهاند. مخصوصا اين مصرع كه «اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد» حال و هواي ستيز دارد و اگر آن را خيلي زود به مصرع دوم نچسبانيم، شائبه پيش ميآيد كه شاعر اهل تغيير و بر هم زدن اوضاع زمانه بوده است. تعابيري چون «تغيير» و«تبيين» مقابل همند. مشهور است كه ماركس ميگفت ما بايد جهان را تغيير بدهيم. قبل از او ميگفتند ما زورمان به تغيير نميرسد حداكثر بتوانيم تبيينش كنيم. بحث تعمير جهان را هم نويسندگان پيش كشيدهاند. اين تضادها منحصر به مباحث فلسفي نيست. از سرريز مباحث فلسفي خيليها سوداي تغيير جهان را در سر پروراندند و با اقتباس لفظي از خواجه حافظ خواستند كه طرحي نو درافكنند. خيليها هم نه. از ترس اينكه هزينههاي سنگين تغيير روي دست دنيا بگذارند، «تطبيق» را پيش كشيدند. پوپر ميگفت وقتي باران ببارد، معقولترين كار همين است كه چتر دست بگيريم. اين اقدام بديهي در چشم فيلسوف اتريشيالاصل اقدامي بس حكيمانه جلوه كرده است. انصافا هم حكيمانه هست. تاريخ تمدن را كه مرور كنيم حساب كار دستمان ميآيد و ميفهميم كه بيش از تغيير اين تطبيق است كه باعث پيشرفت شده و فرزندان آدم را به اين جايگاه ممتاز رسانده. جاي بحثش اينجا نيست وگرنه تفصيل ميدادم كه مصلحان و تاريخسازان از همين راه تطبيق، به قول پوپر با همين چتر در دست گرفتن تغييرات بنيادين را باعث شدهاند. اما سوءتفاهمي كه سر حافظ به وجود آمده جالب است. حافظ رند بوده، زيرك و شوخطبع بوده هيچ بعيد نيست عامدا عالما چنين سوءتفاهمي را در شعرش تعبيه كرده باشد. در جاهاي ديگر هم از اين كارها كرده. غمناكترين شعر حافظ شادترين شعر اوست. «كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد» گواهي ميدهد كه شاعر محزون است و توان شادي و دستافشاني ندارد. معذلك ريتم اين غزل چنان است كه بيآهنگ نيز ميشود با آن رقصيد. در غزل «بيا تا گل برافشانيم» هم اگر دقت كنيد ميبينيد كه شاعر سر كارمان گذاشته. بلافاصله بعد از طريد و ناوردي كه ميكند و ميگويد «اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد»، ميرود و با ساقي ميسازد تا بنياد غم را براندازد. در اينجا براندازي را نيز دست انداخته و به سخره گرفته. آن همه طرح نو و سقف فلك را شكافتن به اين معني منتهي شده كه به ميخانه برود و به مدد ساقي خودش را مست كند. شما اسم اين كار را تغيير ميگذاريد يا تطبيق؟ سعدي هم از اين كارها كم نكرده. چه بسا حافظ جوهر اين رندي را از او گرفته باشد. ببينيد سعدي چه ميگويد: ناسزايي را كه بيني بختيار/ عاقلان تسليم كردند اختيار/ چون نداري ناخن درنده تيز/ با ددان آن به كه كمگيري ستيز/ هركه با پولاد بازو پنجه كرد/ ساعد مسكين خود را رنجه كرد/ باش تا دستش ببندد روزگار/ پس به كام دوستان مغزش برآر... اين بيت آخر كمي طعم پدرسوختگي دارد اما حقيقتي است كه از هوشمندي شاعر خبر ميدهد. يك معني تطبيق همين هوشمندي است. به نظرم اسلاف ايراني ما استاد اين تطبيق بودهاند و با همين هوشمندي و زيركي و فطانت خود را در سختترين بلايا حفظ كردهاند. پدران ما بيخود و بيجهت، از روي احساس و هيجان انرژيشان را در چيزي كه نميتوانستند تغييرش بدهند هدر ندادند. امكان ندارد شما تاريخ اين سرزمين را بخوانيد، در عين حال كه از ظلمها و نارواييها غمگين ميشويد، بر خردمندي و صبوري پدرانمان درود نفرستيد. متاسفانه ما از پدرانمان آنچنان كه بايد و شايد زيركي و هوشياري را ارث نبردهايم. گاهي به جاي اينكه چتر به دست بگيريم و از در تطبيق با امور وارد شويم با كلنگ به جنگ تگرگ ميرويم. داستان كلنگ و تگرگ كه خاطرتان هست؟ ملانصرالدين با چنين سلاحي به جنگ باران يخ ميرفت. يكي از اين برخوردهاي كلنگي مقابله با چهارشنبه سوري است... نگوييد چطور از چنين مقدمهاي رسيدي به چنين بحث نازلي؟ نبايد امور را به نازل و عالي تقسيم كنيم. هرچيزي كه انرژي و هزينه و اعتبار ما را هدر دهد مهم است و نبايد دستكمش گرفت. 40 سال است ما با اين آتشافروزيها و ترقه دركردنها مقابله ميكنيم اما نه تنها پيش نرفتهايم بلكه طرف مقابل پيش رفته. اگر جلوتر از اينها بچهها توي محله بوته جمع ميكردند و با زرنيخ و گوگرد تق و تق راه ميانداختند حالا ميليونها دلار به چين ميدهند تا فشفشه و نارنجك بخرند. ايضا مراسم را به خانهها بردهاند و يواشكياش كردهاند. اين روزها و شبها ترقههايي درميكنند كه از بمبهاي «همهكسكش» هم پر سر و صداترند. اگر از چهل سال پيش خود را با چنين نياز جوانانهاي تطبيق ميداديم شايد امروز زورمان ميرسيد كه سنت چهارشنبهسوري را در مسير درستش قرار دهيم و چهارشنبه آخر سال را بهتر و پاكيزهتر و انسانيتر و معقولتر و كمهزينهتر برگزار كنيم. فقط چهارشنبه آخر سال نيست. اتفاقات زيادي دور و برمان رخ ميدهد كه احتياج به تطبيق دارد اما ما بنا به دلايلي، با كلنگ به جنگشان ميرويم.