دلخوش و اميدوار به مردم
جواد مجابي
كمي قبل از رسيدن نوروز، حال من هم بهتر شده بود. دلخوش بودم به دو كتاب تازهام كه منتشر شده و در كتابفروشيهاست. اولي رماني به نام «گفتن عين نگفتن» و دومي مجموعه مقالات «نامها بين سكوت و صدا» كه 10 سال منتظر مجوز بود و بالاخره در انتهاي سال 96 به مجوز رسيد. به جز اين كتابهاي تازه، تجديد چاپ چند رمان و كتاب شعر هم در يكي دوهفته مانده به نوروز، اتفاقهاي خوبي بود كه اندكي حالم را خوب كرد. سال كه تحويل شد و تعطيلات آغاز، مثل هرسال گشتي در شهر زدم و براي بارچندم به كاخ گلستان رفتم. مثل هميشه غرق در آثار درخشان و تكرارنشدني محمودخان صبا، كمالالملك و نقاشان دوره قاجار شدم و از روزگار لذت بردم. اما روي خوش روزگار تا همينجا با من آمد و مرگ داريوش شايگان، متفكر برجسته ايراني، اجازه نداد كه اين بهار آب خوش از گلويم پايين برود و زندگي را نه تنها براي من، كه براي تمام كساني كه شايگان را ميشناختند و به فرهنگ اصيل ايراني توجه ميكنند اتفاق بسيار تلخي بود. اغماي شايگان در روزهاي آخر زمستان، تفصيلي بود از اغماي هنر و هنرمند در اين سرزمين. در سرزميني كه مديرانش درباره اهميت فرهنگ، تفكر و انديشه صحبت ميكنند اما در نهايت براي متفكر و چهرهاي به بزرگي داريوش شايگان و مرگش، سكوت اختيار ميكنند. اغماي شايگان، نمايشي از تفكر به اغما رفته بود و نمادي از ناخوشي و ناتواني فرهنگ اصيلي كه بايد از مرگ نجاتش دهيم. اما بهجز علاقهمندان واقعي و دلنگران اين فرهنگ، اين اتفاق دغدغه مديران فرهنگي نبود و ترجيح دادند كه سكوت پيشه كنند و ايام تعطيلات بگذرد. واقعيت اين است كه همه اين روزها درباره فرهنگ و توجه به آن صحبت ميكنند. مديران درباره فرهنگ حرف زياد ميزنند و آن را مترادف با پيشرفت و عقلانيت ميدانند. اما نميدانم كه چه اتفاقي رخ ميدهد كه به وقت به اغما رفتن چهره بزرگي مانند داريوش شايگان و بعد از آن، درگذشتش، آرد به دهان ميگيرند و حرفي براي گفتن ندارند و باعث بغض شاهدين اين جفا و بياعتنايي ميشوند. من نميدانم اين اتفاق تا چه زماني قرار است ادامه پيدا كند و اين ديوار بياعتمادي تا كجا بالا برود، اما انگار ما دو فرهنگ و دو دسته فرهنگ دوست داريم. دسته اول همان مديران و چهرههايي كه در همايشها و مراسمها از اهميت فرهنگ و تفكر صحبت ميكنند و سپس آن را رها ميكنند و دسته دومي كه دوستداران اصيل فرهنگ ملي هستند و اين رفتارها را ميبينند و دلسوزانه نگرانند و اين فضاي بيتوجهي براي آنها وهنآور و وحشتناك
است...
از گفتن اين مرثيههاي هميشگي و بيمزه شده كه بگذرم و زاري را براي داريوش شايگان بزرگ تمام كنم، بايد بگويم كه به عادت هميشگي، دلخوريها و ناراحتيها را گوشهاي گذاشتم و به كار ادامه دادم. رمان يازدهم من مجوز چاپ ندارد و معلوم نيست كه چه زماني اجازه چاپ بگيرد. اما من، به دليل اينكه آخرين كارم مجوز ندارد، نوشتن را كنار نگذاشتم و نوشتن رمان دوازدهم را در همين بهار شروع كردم. رماني به نام «نيست در جهان» كه كنايهاي به حضورهاي نامريي و بيتاثير دارد. به قول داريوش شايگان: «رمان ميتواند روح ملتها را در هر دورهاي آشكار كند». اما نميدانم چه اتفاقي افتاده كه عدهاي فكر ميكنند رمان خواندن كاري است سبك و مخصوص به روزگار نوجواني
و جواني.
همين چندوقت پيش مصاحبهاي خواندم از مديرفرهنگي كه ميگفت در نوجواني رمان ميخوانده و حالا نميخواند. نميدانم رمان نخواندن چرا بايد باعث افتخار بعضيها باشد؟ اما فعلا كه اينطور است و فعلا زمام امور فرهنگي ما دست كساني است كه رمان خواندن را هم رديف با تفريح و سرگرمي فراغات دوران نوجواني ميدانند. اما رمان براي من مهم است و ميدانم كه حساب مردم هم جدا است. ميدانم مردم هنوز هم كتاب ميخوانند و همچنان به فرهنگ اصيلي كه چهرههايش داريوش شايگان، محمدرضا شجريان، اصغر فرهادي، عباس كيارستمي و... است علاقهمندند. مردم من را اميدوار ميكنند، همين مردمي كه هرروز در شهر ميبينيم. زنان قوي كه ميخواهند تاثيرگذار باشند، جوانان مشتاق و فعالي كه هنوز سراغ هنر ميروند و به ادبيات، سينما، تئاتر، عكاسي و... علاقه دارند. من به اين مردم نگاه ميكنم، تلخيها را كنار ميگذارم و نوشتن را ادامه ميدهم. حتي اگر اين رمان دوازدهم هم مجوز نگيرد و در آرشيو بماند، بازهم سراغ رمانهاي بعدي ميروم و مينويسم.