من ميرم از زندگي تو بيرون
علي مسعودينيا
ياد پيش ميآيد برايم، خاصه اين اواخر كه توي تاكسي مينشينم يا جايي ميروم و آهنگهاي جديد موسيقي بهاصطلاح پاپ ايران را ميشنوم كه سوهان روح و اعصاب هستند از يكطرف و از طرفي پكيج بيهنري و بيخردي و از ديگر سو مبتذل به معناي واقعي كلمه. گاهي كه دل و دماغي دارم، از طرفي كه باني اين شكنجه بوده ميپرسم اين آهنگ مجوز دارد يا نه؟ تعداد دفعاتي كه جواب مثبت ميشنوم كم نيست. اينها را گفتم تا برسم به جواد يساري و ماجراي اخيرش به عنوان خواننده ساندترك فيلم «دشمن زن». نامش با همان عنوان هميشگي «مردمي» ابتدا زينتبخش تبليغات فيلم بود و بعد خبر رسيد كه مجوزي براي پخش صداي او صادر نشده است. بگذريم از اينكه مجوز براي پخش صداي خيليها صادر نشده اما زيست مردم با آوا و نواي آنها بسيار بيشتر و عميقتر است از زيستشان با مجوزدارها و مجازها. فارغ از اينكه حالا «دشمن زن» احتمالا فيلم خيلي فاخري نيست و باز فارغ از اينكه صداي يساري مجوز بگيرد يا نگيرد، وقت خوبي است كه به جريان موسيقايي مهم و ريشهداري كه امثال يساري از آن برآمدهاند اشاره كنيم. تصنيفهاي «كوچه و بازاري» حالا قريب به يك قرن است كه در ميان توده مردم هوادار و شنونده دارند. موضع آكادميها و نهادهاي رسمي و دولتي موسيقي هرگز نسبت به اين جريان دوستانه نبوده است. دلايل مختلفي برايش وجود دارد كه در اين مختصر نميگنجد. يساري در حقيقت نسل دوم گروهي از خوانندگان است كه راديو و تلويزيون آن دوران طردشان ميكرد. نسل اول را امثال قاسم جبلي، تاجيك و بعدها نعمت آغاسي و علي نظري و امثالهم رقم زده بودند و آهنگسازاني چون ناصر زرآبادي، حسين صمدي، رشيد مرادي، ناصر تبریزی و... اينها عمدتا راهي به محافل رسمي موسيقي نمييافتند چون كارهايشان تم عربي داشت و سبك خوانندگي و تحريرشان هم بيشتر متاثر از خوانندگان مصري، مثل فريد الاطرش و عبدالوهاب، بود. اركستر عربي آنها با چند ويولن كه آكاردئون، قانون، تمپو، عود و فلوت كوتاه آن را همراهي ميكردند بسيار جمع و جور و كمخرج بود و متن و مفهوم ترانههايشان ساده و همهفهم و البته منبعث از دنيايي كاملا مردانه. چنين بود كه كافهها و كمپانيهاي ضبط و توزيع صفحه و كاست شد مأواي آنها و كارگران، رانندگان، لوطيها و جاهلها و خلاصه اقشار متوسط به پايين فرهنگي مخاطب و هوادارشان بودند. اما در موسيقي مردمي بيسبك و هردمبيل ما اينها همواره به شكلي بسيار كلاسيك صاحب «سبك» بودند. يساري، عباس قادري، ايرج مهديان و... نسل بعدي بودند كه در دهه ٥٠ به ميدان آمدند و بعد از انقلاب هم عدهاي از خوانندگان دور از ايران به نوعي همين روند را ادامه دادند. حالا اين موسيقي مردمي و نجيب و كلاسيك، با تمام ايرادها و سادهانگاريهايي كه در ملودي، متن، تنظيم و تكنيك خوانندگي دارد، چرا مبتذلتر از آثار موجود در بازار موسيقي پاپ شناخته ميشود و همين جواد يساري كه عميقا موسيقي و متن آثارش (كه اكثرا محصول همكاري او با سعيد مهناويان هستند) با سنت و عرف و فرهنگ تودهها در ارتباط است هرگز نتوانسته مجوز بگيرد؟ البته تاريخ نشان داده كه برخي پديدههاي فرهنگي با مجوز يا بدون مجوز از زندگي ما بيرون نميروند. اگر باور نداريد به اولين محفلي كه رسيديد زمزمه كنيد: «سپيدهدم اومد و وقت رفتن» و ببينيد چند نفر با شما همصدا خواهند شد...