«من» كه اينجا نشستهام مطمئنم كه تمام انديشههايم، تمام سخنانم و تمام رفتارهايم، صحيح و پسنديده و برحق است.
آن «ديگري» كه مقابل من است، طبعا همه انديشههايش، همه حرفها و رفتارهايش، غلط و باطل است.
پس حالا كه حق با «من» است، نبايد اجازه بدهم كه آن ديگري، حرف بزند و اگر حرف زد، من نبايد به حرفش توجه كنم. بنابراين وقتي كه آن ديگري حرف ميزند من بايد در ذهنم دنبال پاسخ مناسب و كوبندهاي باشم، كه نشان بدهد فقط «من» حق دارم و آن ديگري
حق ندارد.
«من» كه اينجا نشستهام، مطمئنم كه زبانِ من بهترين زبان دنياست. شهرِ من زيباترين شهر جهان است. نظام فكري من عاليترين جهانبيني است و برترين
انديشهها را دارد.
غذاهاي كشور من، بهترين غذاهاي دنياست. مردم سرزمين من از همه مردم عالم باهوشترند و در يك كلام «من» كه اينجا نشستهام مجمع همه خوبيها و فضيلتها و زيباييهاي جهان هستم و اين احساس آنقدر خوشايند است كه حاضر نيستم با مطالعه كتابها و نوشتههاي ديگران يا با گوش كردن به حرفهاي آنان، اين احساسِ خوشايند را از
دست بدهم.
اگر به اطراف خود نگاهي بيندازيد، خيلي زود، چند نفر از اين «من»هاي خوش خيال و غالبا عصبي و لجوج را خواهيد يافت.
اين «من»هاي شگفت كه متاسفانه خيلي پرشمارند، همه جا هستند و بيش از همه در فضاي مجازي
پرسه ميزنند. «من»هاي شگفت با كسي گفتوگو نميكنند، آنها دنبال كسي هستند حرفشان را بشنود و تاييد كند.
اگر تاييدشان نكني، چشم ميبندند و دهان ميگشايند و فضا را آلوده ميكنند.
در سخنانِ اين «من»هاي شگفت هيچ نشاني از احتمال و شايد و ممكن است، نميبينيد؛ هرچه هست قطعا و يقينا و
حتما است.
يك بار در جمعي درباره صحت انتساب يك رباعي به خيام، بحث ميكرديم. يكي از اين «من»هاي شگفت وارد بحث شد و گفت: به نظر من هر شعري كه در آن حتي يك كلمه عربي باشد، از شاعران ايراني نيست و جعلي است، همين و تمام!
به آن «منِ» شگفت، گفتم: البته حق با شماست. اصلا هميشه حق با كسي است كه قاطع و مطمئن و محكم حرف ميزند و مباحثه را تمام ميكند.
به راستي وقتي، كسي مطمئن است كه برحق است، چه نيازي دارد به مباحثه با ديگران؟ مگر هنگامي كه بخواهد حقانيت سخن «من» را بر كرسي بنشاند و بطلانِ سخنِ ديگران را اثبات كند.
كسي كه «من» است و انديشه و سخنش سرشار از قطعا و مطمئنا و يقينا و حتما است، چه نيازي دارد به مطالعه و ديدن و شنيدن و تحليل و استدلال و منطق و دستهبندي
و استنتاج؟
«من»هاي شگفت، ميخ طويله خرشان را بر مركز عالم كوبيدهاند و خودشان در كنار خرشان در مركز عالم ايستادهاند و اين ديگران هستند كه اگر ترديد دارند، بايد بروند و عالم را متر كنند. چون آن «من»ها كه يقين دارند در مركز عالم ايستادهاند.
يكي از اين «من»هاي شگفت، برايم نوشته بود: زبانِ مادري من، بهترين و غنيترين زبان دنياست و پيشرفتهترين دستور
زبان را دارد.
پرسيدم: چند زبانِ ديگر جز زبان مادريات بلدي؟
- هيچ!
پرسيدم: چند كتاب درباره زبانِ مادريات خواندهاي؟
- هيچ!
پرسيدم: چند كتاب درباره زبانهاي دنيا و تاريخ زبان خواندهاي؟
- هيچ!
پرسيدم: چند كتاب لغت و دستور زبان به زبان مادريات خواندهاي؟
- هيچ! هيچ! هيچ! اما مطمئنم كه زبانِ مادري من، برترين زبانِ دنياست.
اين اطمينان و قطعيتِ مبتني بر «هيچ» است كه زاينده و سازنده «من»هاي شگفتانگيز است.