در سوگ يك جامعهشناس
شروين وكيلي
تيغ هندي بر نيايد روز پيكار از نيام
شيرمردي را كه باشد مرگ پنهان در كمين
نخستينبار در نشستي در انجمن جامعهشناسي ايشان را ديدم و در كل ديدارهايمان بيش از چند باري نبود. اما همين چند بار، دوستياي شكل گرفت و مهري و احترامي چرا كه يكي دو برخوردِ اول براي شناختنش و جاي دادنش در رده «آدم حسابي»ها بسنده بود. آن هم در زمانهاي كه آدمهاي ناحسابي فراوان و آدمهاي حسابي كيميا بودند.
نخستين ديدارهايمان به بيش از يك دهه پيش بازميگردد. در روزگاري كه در فضاي دانشگاهي سياستي تدوين و اجرا شده بود و به اخراج و بازنشستگي استادان كاركشته و خردمند انجاميده بود و هجومي از تشنگان منصب به اين محيط را رقم زده بود، كه از دانايي و تخصص و اخلاق لازم براي جايگاه استادي، تنها ارتباطهايي سازماني و تعهدهايي داشتند. در آن دوران اغلب آدمحسابيهاي دانشگاهي اغلب سر در گريبان فرو برده و از غوغا كناره گرفته بودند. كم بودند كساني مانند او كه تازه در اين هنگامه كمر همت بربندند و به ميداني عمومي وارد شوند و در اصلاح ويرانه بازمانده بكوشند. آن اندك كساني كه چنين كردند، حسابيترينِ آدمحسابيهاي آن روزگار بودند و دكتر قانعيراد بيشك يكي از برجستهترينهايشان بود.
دغدغهاش از ابتداي كار علم در ايران بود. چندين كتاب در اين زمينه داشت و پژوهشهاي جدي و معتبري درباره سازوكارهاي توليد علم در ايران انجام داده و منتشر كرده بود. پاي حرفش كه مينشستي، از ساز و كارهاي جلوگيري از توليد علم، و از مدارهاي قدرتِ منتهي به توليد ضدعلم و ضدانديشه نيز نكتهها براي گفتن داشت. در اين زمينهها بسيار خوانده و بسيار نوشته و بسيار انديشيده بود. به همين خاطر وقتي خطري كه بر نهادهاي دانشگاهي سايه افكنده بود، جدي شد كنج امن و آسوده خلوت علمياش را ترك كرد و به ميدان آمد و جايگاهي درست و سنجيده را نيز براي كنشگري برگزيد و آن انجمن جامعهشناسي ايران بود كه سازماني مردمنهاد است و مستقل از بسياري از آلودگيهاي سازمانهاي ديگر. كوشا بود و منظم و دقيق و سختگير و رك و راست و صريح. از اين رو هم دشمن فراوان داشت و هم دوست بسيار، از ميان آدمهاي ناحسابي و حسابي! گزافه نيست اگر بگويم حضورش در انجمن در دوراني دشوار تكيهگاهي شد براي سازمانيابي مجدد جامعهشناسان در فضايي امن و سالم و در ميان جوانترهاي نااميد شوري ايجاد كرد و اميدي. شايد تاريخانديشي بعدها به روزگار ما بنگرد و ببيند كه زمانه ما دوران غلبه حاشيه بر متن در دانشگاههاست. از همان چهار دهه پيش كه پاكسازي استادان باب شد، يك طبقه نوظهور از دانشمندان و فرهيختگان متخصص پديد آمدند كه كارشان به معناي دقيق كلمه دانشگاهي بود، اما در دانشگاهها جايگاهي رسمي نداشتند. استادان پيشين، دانشمندان نوآمده جوان و نسلهايي كمكم توسعهيابنده از فرهيختگان، طي دهههاي گذشته پديد آمدند كه به آموزش و پژوهش مشغول بودند و اغلب ارتباطهايي هم با دانشگاه داشتند، هرچند از عضويت رسمي در اين محيط محروم مانده يا از آن چشمپوشي كرده بودند؛ دكتر قانعيراد يكي از ايشان بود. يكي از آنها كه طي دهههاي گذشته نوعي دانشگاه در سايه را پديد آوردند كه فعالتر و سرزندهتر و فربهتر از دانشگاههاي رسمي بود و پيرامون آن حضور داشت و اغلب آن را تغذيه ميكرد.
دكتر قانعيراد ديروز خرقه تهي كرد و از ميان ما رفت. اما ردپايي ماندگار و خاطرهاي ارجمند از خود به جاي گذاشت. با حضور اثرگذار و نيرومند و سنجيدهاش در روزگاري كه غياب رسم بود، با صداي بيلكنت و آوازه گشادهاش در دوراني كه سكوت توصيه ميشد و با سازماندهي و مديريت انساني و مهربانانهاش در زمانهاي كه اين فن از يادها رفته بود. برآمدن كساني همچون او در روزگار ما دلگرمكننده است و مايه اميد و چه باك از غروب خورشيدها، اگر كه در پس افق طليعه آفتابي نو در انتظارمان باشد.