به بهانه سالروز تولد جرج اورول
آقاي خاصي كه عوام ميفهمندش
علي مسعودنيا
قانوني نانوشته انگار در ادبيات هست كه طبق آن عامه مردم معمولا نويسندگان نخبه را نميشناسند و آثارشان را نميخوانند.
تا حدي ميشود گفت كه طبيعي هم هست؛ نويسندگاني صاحبصفت نخبه ميشوند كه نه طبق استانداردها و كليشهها و ژانرهاي معهود و معمول، كه با نگاهي تجربهگرا و جهانبيني خاص و فرمهايي پيچيده به آفرينش آثارشان دست ميزنند.
بديهي است كه هر خوانندهاي حوصله و درك همراهي با داستانهايشان را
ندارد.
در اين ميان البته استثناهايي هم هست و يكي از اين استثناها جرج اورول بزرگ. حتي آنهايي كه گذري هم از معبر رمانخواني داشتهاند و چندان هم كرم كتاب نيستند دستكم «قلعه حيوانات» را خواندهاند
يا ميشناسند و از چند و چون آن باخبر هستند.
آنها كه قدري مطالعه را جديتر ميگيرند لابد با «1984» و «محرومان پاريس و لندن» و «دختر كشيش» هم آشنا هستند.
با اين همه اين شهرت و عموميت آثار اورول نخبگي او را تحت تاثير قرار نميدهد و شايد در برخي عرصهها، مثلا نوشتن رمان سياسي تمثيلي، هنوز هم كه هنوز است نويسندهاي همتاي او به عرصه ادبيات جهان گام ننهاده است. اما راز اين موفقيت دوسويه
چيست؟
شايد خيلي سادهانگارانه باشد كه بخواهيم در اين مقال چندصد كلمهاي اين پرونده قطور را ببنديم و بگوييم به جوابي رسيدهايم. اما در همان دو اثر مشهور اورول، يعني «قلعه حيوانات» و «1984»، پاسخهايي ميتوان يافت.
اورول در هر ساحت و سبكي كه قلم ميزند، پيش از هر چيز تمركزش روي قصهگويي است.
اهميت بسياري به خط اصلي قصه ميدهد و به تبع آن شخصيت، فضا و درونمايه را به شكلي كاملا هارمونيك در هم ميتند. ما قصهاي ميخوانيم كه پيش از هر چيز يك روايت كامل، قابل فهم و لذتبخش است. در كنارش سلسلهاي از معاني نزديك به سادگي به ذهنيت مخاطب تزريق ميشوند و شبكهاي بسيار گستردهتر از معناهاي دور و چالشهاي فرمي براي منتقدان و خوانندگان جديتر ادبيات ساخته ميشود.
چتري از جنس طنز گزنده، سياه و تلخ هم بر رخدادهاي داستان سايه ميافكند و تاثير آن را دوچندان ميكند.
اورول با يك نگاه انساني اصيل، حالا فارغ از شايعات و رواياتي كه او را جاسوسي با ماموريت سياسي خاص معرفي كند، نشان ميدهد كه مناسبات سياسي در روزگار مدرن تا چه حد بيمارگونه و آميخته با قدرتطلبي در ذات خود تا چه حد خطرناك و كوردلانه هستند.
اورول كم و بيش از رستگاري انسان مدرن نااميد است و اين نااميدي را دستمايه طنازي خود ميكند و به قوانين اجتماعي پوزخند ميزند. اما تمام اينها حرف است.
ميشود بخش زيادي از اين حرفها را نديد و ندانست و باز اورول را دوست داشت. آن هم فقط به يك دليل: خوب
قصه ميگويد.