كشتن خيال
سيدعبدالجواد موسوي
ريچارد كلايدرمن در تهران كنسرت داشته. همين روزها. چقدر در ايام نوجواني ما كه موسيقي كم بود با حسرت به اسم او كه پشت معدود آلبومهاي موسيقي مجاز نقش بسته بود نگاه ميكرديم. حالا ريچارد كلايدرمن ديگر آن اعتبار گذشته را در عالم موسيقي ندارد اما به تهران آمده تا يك بار ديگر نوستالژيبازي ما گل كند و برويم به آن روزهاي سالم سرشار.
البته بليت سيصد هزار توماني كنسرت جناب كلايدرمن باعث ميشود بازهم فقط بتواني زل بزني به بيلبوردهاي بزرگ و دلخوش باشي به همين زل زدنها و در خيالت صداي پيانوي او
را بشنوي.
همانطور كه در نوجواني كنار آن نوار فروشي بزرگ مينشستي تا صاحب مغازه سر ذوق بيايد و كاست ريچارد كلايدرمن را بگذارد داخل آن ضبط صوت بزرگ و صداي پيانو بريزد توي پياده رو و تو خدا خدا كني صاحب مغازه زود حوصلهاش سر نرود و كاست را عوض نكند. اما... به نظر ميرسد كه ديگر خيال هم نميتواند از پس اين روزگار كاسبكارانه برآيد. واقعيت بيرحم روزگار، كشتن خيال مارا در كمين نشسته است. حالا به بيلبورد هم نميتواني دلخوش باشي.
خبر ميرسد بخش اعظم كنسرت جناب استادي پليبك بوده و تو كنسرت قلابي جيپ سي كينگ را به خاطر ميآوري كه از آن همه گروه دوست داشتني فقط يكيشان واقعي بود و بعدها كاشف به عمل آمد كه اصلا كل گروه فيك بوده. چرا؟ خدايا يعني كلايدرمن و جيپ سي كينگ زندگي ما هم بايد
قلابي باشد؟
به چه بايد دلخوش كنيم؟ ما كه ديگر آنقدر معقول شدهايم كه حتي خيالاتمان را كنترل ميكنيم چرا بايد چنين بلايي سرمان بيايد؟ نميشود يقه كلاهبرداران و دلالاني كه ارز و سكه را گران ميكنند گرفت، قبول! ولي يقه كلاهبرداران و دلالاني را كه به خاطرههاي ما خيانت ميكنند و هنرمند قلابي به خوردمان ميدهند نميشود گرفت؟ به كجاي اين شب تيره بياويزم...