گزارش واقعي از يك جنايت
اسدالله امرايي
«مادر بزرگم ميسن هيچوقت كلمه مرگ به زبونش نمياومد. وقتي كسي ميمرد، به خصوص كسي كه براش مهم بود، هميشه ميگفت دوباره صدا شده، منظورش اين بود كه نرفته زير خاك، بار هميشه گم گور نشده، بلكه برعكس آدمه دوباره صدا شده كه برگرده به سرزمين كودكي خوش و خوشحالي؛ به دنيايي كه توش همه چي زندهس» رمان «تابوتهاي دستساز» يكي از مشهورترين رمانهاي ترومن كاپوتي با ترجمه بهرنگ رجبي در مجموعه جهان نو منتشر شده است. ترومن كاپوتي خود كه با صبحانه در تيفاني به شهرت رسيد و كارش را با كمال خونسردي ادامه داد، پيرو سبكي در نوشتن است كه به آن روزنامهنگاري روايي ميگويند و از پيشگامان اين سبك ارنست همينگوي از همه معروفتر است. همينگوي در اغلب آثاري كه در خلال جنگ جهاني دوم نوشت، همواره به اينگونه روايت نظر داشت. وداع با اسلحه، آن سوي رود ميان درختان و داشتن و نداشتن روايتي روزنامهنگارانه از داستان است. ماجرا در يك دهكده كوچك در غرب امريكا اتفاق ميافتد، در سالهاي دهه هفتاد ميلادي. يك وكيل و همسرش به قتل ميرسند، با 9 مار زهرآگين كه در ماشين آنها رها شدهاند. اين آغاز يك سلسله قتل مرموز و پيچيده است. قربانيها در ظاهر با هم ارتباطي ندارند و تنها وجه مشترك قتلها هديهاي است كه اندكي پيش از مرگ دريافت كردهاند: «يك تابوت دست ساز با عكسي از خودشان در داخل آن!»
وقتي راوي به همراه دوستاش، جك پپر، سراغ بابي كويين ميرود و او و خانه و همسرش را توصيف ميكند، نگاه داستاني او روشنتر رخ مينمايد. بابي كويين مردي مسن است كه از قضا با كشيشي كه ترومن كاپوتي از زمان بچگي خود به خاطر دارد، شباهتهاي زيادي دارد. به تدريج كاپوتي آن مرد كشيش كودكي خود را با تصاويري كه از قاتل ميسازد، همانند ميكند؛ مخصوصا تصوير آخرين قتل كه در آن كويين همانند همان كشيش زني را توي آب نگه ميدارد تا جان دهد. البته مرگ زن هرگز به عنوان يك قتل به اثبات نميرسد.
كاپوتي در تابوتهاي دستساز با عنوان فرعي گزارش واقعي از يك جنايت امريكايي، نهفقط به عنوان راوي داستان، بلكه شخصيتي از شخصيتهاي محوري داستان است و در جاي جاي دنياي داستان حضور دارد. كاپوتي از شيوه ظريف گزارش و داستانگويي استفاده ميكند. «اضطراب، همچنان كه هر روانپزشك گرانقيمتي بهشما خواهد گفت، حاصل افسردگي است؛ اما افسردگي، همچنان كه همان روانپزشك در جلسه دوم و بعد دريافت حقويزيت بعدي آگاهتان خواهد كرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در اين چرخه اضطراب كه با افسردگي آميخت، نشستم و زل زدم به اختراع جنجالي آقاي بل، ترسان از لحظهاي كه بالاخره بايد شماره متل پريري را ميگرفتم و صداي جيك را ميشنيدم كه تاكيد ميكرد دايره از پرونده كنارش گذاشته.»