ما هنوز زندهايم
نازنين متيننيا
ميان بلبشوي دلار، ترامپ، تحريم، روحاني سخن بگو و چندين و چند داستان ديگر، سخت است كه بخواهي برخلاف جهت آب حركت كني و پشت به هياهو، در جهاني متفاوت قدمبرداري؛ جهاني كه هم متصل به اين جهان است و هم نيست. انگار قديمترها توضيح آن راحتتر بود و راحتتر ميتوانستي از لحظهاي بيهياهو و استرس روزمرّگي، درباره آن حرف بزني و ديگران هم بفهمند چه ميگويي و اصلا ميخواهي كجا بايستي. اما حالا نه اينكه نشود، اما سخت است. براي برگشتن به جهان بيهياهو، بايد موبايلت را پرتكني آنطرف و قيد توييتر و كانالهاي تلگرام (و در مورد زندگي روزنامهنگاري ما قيد سايتها و خبرگزاريها) را بزني تا در آرامش بازگردي به روزگاري كه خبري از خبرهاي لحظه به لحظه نبود و آدمهاي فردا صبح دلار چند است و حالا كه ترامپ اين را گفته و روحاني آن را جواب داده چه ميشود، كمتر از حالا بودند. داستانهاي ديگري هم هست؛ قاعدتا همه ميدانيد كه اين روزها به هركسي كه بگوييد روزنامه، در منصفانهترين حالت سخنراني مبسوطي دارد براي گذر از عصر نشريات چاپي و در بدبينانهترين حالت هم القابي مثل «روزمالهنگار» را نصيب ما ميكند. اما واقعيت اين است كه ما اينجا زندهايم. نه فقط در اين تحريريه كه عصر چهارشنبهاش خيلي خلوت است و اهالياش خسته، ما
همهجا زندهايم. در كوچه پس كوچههاي اين شهر، در خيابانها، در تاكسيهايي كه رانندهها و مسافرانش هميشه بهتر از همه ميدانند، در خانههايي كه صداي مجري شبكههاي خبرياش گاهي بلندتر از صداي اهالي خانه است و حتي پشت صفحه روشن موبايلي كه شبها بيصدا انگشت روي آن ميكشيم و در سكوت به جهان وصل ميشويم. بله، ما زنده هستيم و اين زندگي مهمترين فراموش شده ماست. زندگياي كه هيچوقت براي ما صبر نميكند. هيچوقت از ما نميپذيرد كه ذهن آشفته و پردغدغه و پر از خبر ما باعث شده از ياد ببريمش و حواسمان نباشد كه ارزشمندتر از آن نرخ دلار و مهمتر از حرفها و خبرهايي است كه لحظه به لحظه عوض ميشوند. اين روزها سختترين كار ممكن نگاه كردن به خود خود زندگي است. به كيفيت و آرامشي كه مدتهاست از دست رفته و ما گنگ و خوابزده خبرها، حتي داشتنش را هم فراموش كرديم. حالا نميخواهم بزرگنمايي كنم و بگويم كه قرار است با اين صفحه و اين يادداشتها و قصههايي كه خوانديد، زندگي را به شما برگردانيم يا ثابت كنيم كه ميشود بيخيال همهچيز شد و از روي يك سرخوشي بيتعمق دغدغههاي اجتماعي را رها كرد و فقط به زندگي فكر كرد. نه. قرارمان اين نيست. فقط ميخواهيم در اين پنجشنبهاي كه روز آخر نيست، براي لحظهاي بيخيال از هفتهاي كه سپري شده و خبرهايي كه به قول شاعر مثل يك بختك دست روي گلوي ما گذاشتهاند شويم و دور از بلبشو و هياهو بايستيم. قصد و غرض رهايي است و لحظهاي پي آواز حقيقت ديگري دويدن. حقيقتي كه شايد مهمتر از تمام سرخط خبرهاي روزانه كه نه، ساعتي و لحظه به لحظه باشد و به ما كمك كند تا شبيه قهرمان هيجانزده فيلم«پاپيون» در وسط دريايي بيانتها از سرذوق نجات فرياد بزنيم: «...من هنوز زندهام».
پينوشت: اين صفحه محصول كارگروهي است و با همكاري فاطمه باباخاني و
علي پاكزاد.