از ميرداماد تا قنبرزاده
كيانوش عياري
هشت صبح كه ميشود، سرويس سريال «هفتاد و هشت» دم در خانه ميايستد. مينشينم توي ماشين و لم ميدهم روي صندلي چرمي. توي ترافيك صبحگاهي تا خيابان قنبرزاده، روبهروي مصلاي تهران، چشمم به تصاويري است كه از مقابلم رد ميشود. به پارك نزديك خانه نگاه ميكنم. به سبزهها و درختهاي جدول كنار خيابان ميرداماد توجه ميكنم و ظاهر گياهها و حتي گربههاي خياباني كه ناگهان از ناكجاآباد ميپرند توي خيابان . حواسم را به مغازههايي ميدهم كه آرامآرام كركرههايشان بالا ميرود يا به مردمي كه با عجله ميخواهند از ترافيك بگذرند و به كارشان برسند. به صورتها نگاه ميكنم؛ چشمها و نگاهها. نگاه ميكنم و به كارهاي عقبمانده فكر ميكنم. به سريالي كه دلم ميخواهد سريعتر تمامش كنم تا برگردم به پروژههاي گذشته و خردهكارهايم را تمام كنم. ميخواهم آنچه در ذهنم هست را ثبت كنم. نه براي اينكه ديده شوم و نمايش داده شوم. نه. ميخواهم به كارها، حرفها و دغدغههايم برسم، فقط براي اينكه رو به جلو رفته باشم. خيالم راحت باشد كه حرفم را زدهام و تاثيرم را گذاشتهام. اما نميدانم كه چرا، دقيقا از همان لحظهاي كه از خانه، خلوت تنهاييام، بيرون ميزنم و آن كاناپههاي قهوهايرنگ را رها ميكنم و مينشينم روي صندلي چرمي ماشين، اين گمگشتي سراغم مياد. همين حسي كه همهجا هست. توي خيابان. پارك نزديك خانه، كرهكره مغازهها، سبزههاي كنار جدول، نگاه آدمهاي غريبه توي خيابان و حتي گربههاي سربههواي شهر. انگار همه ما ياد گرفتيم كه اين فضا را در آغوش بگيريم و روزبهروز بيشتر در روزگار و اتفاقهايش گم شويم و البته مايوس. حواسمان نيست كه دارد ميگذرد و ما حرف نزديم. فكر نكرديم. نساختيم. فقط معطل ماندهايم. ماندهايم كه يك چيزي تمام شود و يك چيز ديگر شروع و ماهم ادامه دهيم. بدون گفتن حرفها، دغدغهها. بدون پذيرفتن مسووليتها و تعهدهاي خودمان. انگار حال خوب را بايد در سيني يا مجمعي بياورند و دودستي تقديممان كنند. خودمان نه ميخواهيم قدمي مثبتبرداريم و نه حتي باور كنيم كه آن روياي خوب بودن و مثبت بودن، ما را ميخواهد. تن دادهايم به ياس، به گمگشتي، به سكوني شبيه همين چسبيدن به صندلي چرمي ماشين و فقط فكر كردن به كارهاي عقبمانده، نشده، از دست رفته. چرايياش را نميدانم اما ميدانم كه اين قلب و ذهن، بايد متمركز شود...بايد از كنار اين جدول و سبزههاي مايوس بگذرد و پشت به همه فضاي ياس و نااميدي گرفته، برگردد به حال خوب، به زندگي و حال خوب.