قدم زدن در كوچههاي پراگ
علياصغر محمدخاني
پراگ شهري رويايي است. دانشگاه چارلز پراگ هم در مركز شهر پراگ از دانشگاههاي قديمي اروپاست كه در سال ۱۳۴۸ ميلادي به دست امپراتور چارلز چهارم بنا شد. پراگ در دوره سلطنت اين پادشاه، پادشاه بوهم و موراوي و امپراتور مقدس روم اهميت يافت. در ۱۶۲۰ نبرد كوه سپيد در نزديكي پراگ روي داد. چكها مغلوب شدند و خانواده هابسبورگ تا ۱۹۱۸ بر اين سرزمين حكومت كردند و در آن سال چكسلواكي تشكيل و پراگ پايتخت ملي شد. براي شناخت بيشتر وضعيت مردم و اوضاع سياسي و اجتماعي و فرهنگي اين دوره، كتابهاي ايوان كليما راهگشا و راهنماي خوبي است.ايرانشناسي و زبان فارسي هم در پراگ حدود صد سال قدمت دارد و شخصيتهاي برجستهاي در اين حوزه تلاش كردهاند كه از آن جمله ميتوان به يان ريپكا، يرژي بچكا، ژارومير بوركي، فليكس تاوئر و رودلف ماتسوخ اشاره كرد و امروز زوزانا كريهوا، مديريت بخش فارسي و ايرانشناسي را بر عهده دارد و جواناني چون لوبمير نواك با اين بخش همكاري دارند. در سالهاي گذشته هم استادان اعزامي زبان و ادبيات فارسي از دانشگاههاي ايران در اين دانشگاه تدريس داشتهاند. كمتر ديدهام كه رايزنان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران و استادان زبان و ادب فارسي كه سالهاي گذشته در كشورهاي مختلف ماموريت داشتهاند پس از بازگشت به ايران تجربيات خود را مكتوب كنند و در اختيار مخاطبان و علاقهمندان به فرهنگ قرار دهند. به تازگي كتاب «در كوچههاي پراگ» به قلم دكتر زهرا ابوالحسني چيمه به همت انتشارات هرمس منتشر شده است كه حاصل مشاهدههاي اجتماعي، زنانه و اديبانه ابوالحسني و سي ماه زندگي او با مردم چك است كه از مارس ۲۰۱۱ تا اوت ۲۰۱۳ در دانشگاه چارلز پراگ تدريس داشته است. اين كتاب، با تمركز بر زنان اين ديار، نوعي «مشاهده اجتماعي اديبانه» از زندگي مردم چك به دست ميدهد كه نه ارزيابانه است و نه تحليلگرانه، برداشتهاي اندكي دقيق شده نويسنده است كه خود زني است كه به عنوان استاد زبان فارسي سي ماه در پراگ توقف كرده و با حس خود اين مشاهدات را به تحرير درآورده است. مشاهداتي كه اگرچه مضمون دلنوشتهاي دارد، ميتواند تا حدي نمايي از زندگي اجتماعي و خصوصي زنان بخشي از جهان را به دست دهد، بيآنكه هيچ ادعاي ديگري داشته باشد.ابوالحسني از مردمي حكايت ميكند كه با سابقه رعب و وحشت كمونيسم كه خدايشان را نيز به يغما برده، اينك در نيمه راهي كه نه خودي است و نه بيگانه، در ترديد گذشتهاي تحميل شده، به ناگاه همراه با سيلي خروشان به سوي غربي رانده ميشوند كه يك عمر از آن پرهيز داده شدهاند.مردمي كه سلوك اجتماعيشان از پوچي گذشته و زرق و برق ناآشناي امروز متاثر شده و هنوز نميدانند كدام برايشان خير است، هرچند تصميمي بر هيچ يك نداشتهاند.ابوالحسني از هاناي صاحبخانه ميگويد. پل چارلز و رودخانه ولتاوا را وصف ميكند كه بيش از هر چيز به خاطر مجسمههاي سياه شده دو طرفش زيباست، از زوزانا استاد بخش فارسي دانشگاه چارلز و دانشجويان حرف ميزند و از فضاي قديمي دانشگاه چارلز پراگ و كتابخانه دانشگاه كه در كتابخانه را كه باز ميكني استادي با ريش سفيد و قيافه همه استادهاي دانشگاههاي علوم انساني اروپا پشت ميز كامپيوتر در همان كتابخانهاي كه شتر با بارش گم ميشود نشسته است. از پروفسور گروپاچك اسلامشناس ميگويد كه جزو لاينفك كتابخانه است و آسمان به زمين بيايد او را نميتوان از ميزش جدا كرد.از دارينا معلم زبان چكي ميگويد كه چگونه درباره خصوصيات مردم چك صريح صحبت ميكند كه بيتفاوت هستند و راحتطلب و حسود و ابوالحسني مانده است كه اين آزاديبيان و صراحت در انتقاد از خصلتهاي چكي برملاكننده واقعيتهايي درباره مردم است يا فقط شجاعتي است كه در مردم ايران كمتر سراغ دارد.ابوالحسني از هونزاي فيلمساز ميگويد كه درباره ايران فيلم مستند ميسازد و اينكه عاشق غذاها و آجيل ايراني است و تنها جملهاي كه به فارسي ميگويد: «خما شوبيد؟» يا همان «شما خوبيد؟» است كه مرتب تكرار ميكند و بيش از همه باعث خنده شديد خودش ميشود. ابوالحسني از شب كريسمس و ژانويه ميگويد كه شب كريسمس در شهر هيچ خبري نبود. نه بوي جشن ميآمد و نه ميلادي ديني. براي مومنترينها نيمهشب و كليسا و شمع و دعا و روايتهاي تكراري تولد مسيح و براي بيدينان همان شام خانوادگي كفايت ميكرد. مريم مقدس مسيحيان، چه در نسخه همسر ژوزف و چه باكره پاك، مدتهاست نسخه امروزي ندارد و در پايان ابوالحسني از خودش ميگويد و كتاب را اين گونه به پايان ميرساند: زندگي در كشوري «فارغ از مليت» براي من حسي وطنگونه پديد آورده است. اين روزها دلم بيش از هر زماني براي پل چارلز و رود ولتاوا و ميدان قديم تنگ ميشود. اما در مورد بچههاي معصوم دانشگاه دلتنگي واژه ناتواني است، و براي منِ زبانشناس اين ادعاي غريب در مورد ناتواني واژهها جرات ميخواهد.
به كساني كه علاقه دارند با بخشي از فرهنگ چك و مردمان شهر پراگ بهويژه زنان و دانشجويان آشنا شوند خواندن كتاب «در كوچههاي پراگ» را توصيه ميكنم.