سارا معصومي
دونالد ترامپ، رييسجمهور امريكا همچنان دست از شوكه كردن جامعه بينالمللي برنميدارد. يك روز ناگهان در تماس تلفني با رجب طيب اردوغان، رييسجمهور تركيه اعلام ميكند كه نيروهاي امريكايي از سوريه خارج ميشوند و با اين تصميمگيري نه فقط رقبا كه متحدان امريكا را هم شوكه ميكند. جدا از سياستخارجي، اوضاع در داخل نيز براي ترامپ چندان وفق مراد نيست. پروندههاي متعدد قضايي كه عليه برخي از چهرههاي نزديك به وي تشكيل شده هر روز با خبري جديد در صدر اخبار داخلي قرار گرفته و رييسجمهور را به واكنش واميدارد. برخي از احتمال استيضاح او سخن ميگويند و برخي از شانس اندكي كه او در انتخابات 2020 براي پيروزي در چنته خواهد داشت. دكتر عليرضا ميريوسفي، كارشناس مسائل امريكا در گفتوگو با« اعتماد» تاكيد ميكند كه هر چند پروندههاي قضايي ميتواند دست و پاي ترامپ را ببندد اما خطر آنها به اندازهاي نيست كه وي را در آستانه استيضاح قرار دهد. مشروح اين گفتوگو را در زير بخوانيد.
دونالد ترامپ، رييسجمهور امريكا در حال دست و پنجه نرم كردن با چند پرونده قضايي از ارتباط با روسيه تا پرداخت حقالسكوت به زناني كه ادعا ميكنند با وي در ارتباط بودهاند، است. برخي احتمال استيضاح رييسجمهور را مطرح ميكنند و برخي اين چالشها را تهديدكننده حيات سياسي ترامپ تا 2020 نميدانند. اين پروندهها تا كجا ميتواند براي رييسجمهور امريكا دردسرساز باشد؟
مساله روسيه مهم است اما تنها مساله مطرح نيست و مجموعهاي از چند پرونده با يكديگر تركيب شده به گونهاي كه برخي پرونده پرداخت حقالسكوت از سوي ترامپ را خطرناكتر براي وي ميدانند. در ماه دسامبر كه مايكل كوهن، وكيل ترامپ و قبل از آن پاول دانفورد، رييس سابق ستاد انتخاباتي او محكوم شدند، برخي با توجه به درگير بودن ترامپ در اين پرونده از احتمال محاكمه و زنداني شدن او پس از دوره رياستجمهوري سخن گفتند. همزمان چند پرونده ديگر مانند رابطه با عربستان هم مطرح شده كه بر پيچيدگيها ميافزايد. اين پروندهها به خصوص ماجراي رابطه با روسيه يا دخالت روسيه در انتخابات امريكا مهم است و دموكراتها هم به راحتي آن را رها نخواهند كرد. ترامپ در داخل حلقه جمهوريخواهان نيز درگيريهايي دارد. اينكه آيا اين چالشها در نهايت به استيضاح ترامپ منتهي خواهد شد، محل شك و ترديد است و به نظر شخصي من اين راه دشواري است. چنين مسالهاي در تاريخ سياسي امريكا بسيار كمياب است. مجلس سنا نيز در نتيجه انتخابات ماه نوامبر همچنان در اختيار جمهوريخواهان است؛ لذا بحث استيضاح با موانع بسياري روبهرو است و چندان واقعگرايانه به نظر نميرسد. تمام اين پروندهها و فشاري كه بر ترامپ تحميل ميكند در انتخابات 2020 تاثيرگذار است. ترامپ در حال گذراندن دوره نخست رياستجمهورياش است و دموكراتها با در نظر داشتن انتخابات 2020 روي نقطهضعفهاي رييسجمهور امريكا دست خواهند گذاشت. البته برخي از تحليلگران امريكايي ميگويند كه 2019 ميتواند سالي باشد كه در آن دونالد ترامپ در جريان توافقي با قوه قضاييه يا كنگره اين كشور كنارهگيري كند. اگرچه احتمال اين موضوع زياد نيست اما غيرممكن هم نيست.
در چند ماه اخير فاكتور جديدي به اسم خاشقجي به رابطه امريكا و عربستان اضافه شد. حتي در داخل حزب جمهوريخواه برخي مواضع تندوتيزي درباره اصلاح رابطه با عربستان و مقابله با وليعهد اين كشور دارند؛ البته ترامپ تمام قد پشت محمدبنسلمان ايستاده است. آيا شاهد تغيير رابطه رياض و واشنگتن هستيم؟
امريكا و عربستان در 7 دهه گذشته يك رابطه استراتژيك داشته و متحد يكديگر بودهاند. به نظر من در اين اتحاد راهبردي، تغيير ماهوي اتفاق نيفتاده است اما اين روابط از همان روزهاي اول يعني ديدار روزولت، رييسجمهور وقت امريكا و ملك عبدالعزيز با فراز ونشيبهايي همراه بوده و از همان زمان تناقضاتي در بطن اين روابط استراتژيك وجود داشته است. در آن ديدار تاريخي عبدالعزيز از روزولت ميپرسد: آزار يهوديان در اروپا چه ربطي به اعراب فلسطيني دارد و مساله فلسطين چه خواهد شد؟ و روزولت به او قول ميدهد كه بدون مشورت با آنها اقدامي در اين رابطه نخواهد كرد اما رييسجمهور بعدي يعني ترومن بعد از مرگ روزولت عملا اين قول را زير پا ميگذارد. در اصل اينكه امريكا و عربستان متحد يكديگر هستند و شايد هم در بلندمدت اين روابط اتحاد ادامه داشته باشد، ترديد زيادي وجود ندارد. با اين حال در داخل امريكا خيليها از اينكه برادر بزرگتر در اين رابطه مشخص نيست، ناراحت هستند. اين افراد ميگويند درست است كه عربستان متحد و دوست ماست اما بايد مشخص شود كه برادر بزرگتر چه كسي است، چه كسي حرف آخر را ميزند و سياستها و جهت روابط را تعيين ميكند؟
با اين تفسير فكر ميكنيد، مخالفتها مقطعي است و وليعهد عربستان سعودي سر سالم به در برده باشد؟
هنوز براي اظهارنظر قطعي در اين باره زود است. قطعا عربستان در موضع خاشقجي لطمه خورده است. تبليغات زيادي درباره اميدها به محمدبنسلمان در امريكا شد اما الان نگاه نخبگان نهادي امريكايي نسبت به وي تغيير كرده است اما هنوز دولت ترامپ به اين جمعبندي نرسيده كه بايد در حمايت از محمد بنسلمان تجديد نظر كند. مساله ديگر اين است كه نبايد رياستجمهوري دونالد ترامپ را تنها نقطه عطف تنشزدايي در روابط امريكا و عربستان بدانيم. در دوره باراك اوباما رابطه واشنگتن و رياض با تنشهايي همراه بود و دو طرف درباره موضوعاتي نظير تحولات مصر و سقوط حسني مبارك همچنين پرونده سوريه و بحرين اختلافات شديدي داشتند. با اين حال از سال 2015 يعني از زماني كه ملك سلمان روي كار آمد، عربستان سياست جديد و فشردهاي براي نفوذ بيشتر در ميان نخبگان امريكايي شروع كرد. سعوديها سعي كردند تقريبا با تمام افراد موثر از هر دو جناح دموكرات و جمهوري روابطي ايجاد كرده و آنها را متقاعد به حمايت از محمد بنسلمان كنند. به نظر من اين تمهيدات از 2015 شروع شده است اما با روي كار آمدن ترامپ اين روابط سرعت بيشتري به خود گرفت و وضعيت عربستان نزد نخبگان نهادي امريكا تا حدودي تغيير پيدا كرد.
رفتار ترامپ با عربستان با شعارهاي انتخاباتي وي در تناقض است. فكر ميكنيد وي چه اهدافي را در اين استراتژي فعلي در قبال رياض دنبال ميكند؟
ترامپ چند انگيزه و هدف را در سايه اين سياست دنبال ميكند. عربستان و لابيهاي اين كشور توانستند ترامپ را متقاعد كنند كه سعوديها داراي نفوذ زيادي در جهان اسلام هستند و ميتوانند معامله قرن را براي امريكا به ويژه ترامپ عملي كنند. اين وعده مهمترين عامل براي جلب نظر ترامپ بود و اولين سفر خارجه ترامپ هم با همين منطق به عربستان و با همين نگاه انجام شد. شعارهاي انتخاباتي ترامپ هم انگيزه مضاعفي براي انجام اين سفر به وي داد. يكي از سخنان انتخاباتي ترامپ كه بسيار هم مورد توجه قرار گرفت مبني بر اين بود زماني كه اوباما به عربستان رفت، پادشاه عربستان به استقبال او نيامد و وي را تحقير كرد اما اگر من رييسجمهور امريكا باشم و چنين رفتاري با من صورت بگيرد به خلبان خواهم گفت كه هواپيما را بلافاصله به امريكا بازگرداند.
سياست ترامپ در قبال غرب آسيا مبهم است. برخي ميگويند همان سياستهاي باراك اوباما را با اندكي تغيير در روش ادامه ميدهد و برخي ميگويند هيچ سياست خاصي در كار نيست و او فيالبداهه درباره اين منطقه تصميمگيري ميكند. از سخنان اخير مايك پمپئو در قاهره نيز چيزي دستگير رسانهها نشد. دكترين ترامپ در اين منطقه را چگونه تعريف ميكنيد؟
تا حدودي همينطور است يعني تا زمان تدوين و اجرايي شدن سياستهاي جديد، اجراي همان سياستهاي قديمي ادامه مييابد. به نظر ميرسد دكتريني كه ترامپ دنبال ميكند يا سايرين سعي ميكنند ايشان را به چنين دكترين سياست خارجي متقاعد كنند، تركيبي از دكترين نيكسون و دكترين ريگان است. معمولا سياست خارجي امريكا را به يك كشتي بسيار بزرگ تشبيه ميكنند كه تغيير در آن بسيار كند و بطئي انجام ميشود. اين طور نيست كه اگر رييسجمهوري آمد در همان روز نخست جهت كشتي 180 درجه تغيير كند. هيچ رييسجمهوري در امريكا دكترين واقعي سياست خارجي خود را در روز اول تعيين نميكند. البته شعارها و كلياتي را مطرح ميكنند كه لزوما يك دكترين سياست خارجي نيست. مثلا باراك اوباما در سال 2009 كه كار خود را شروع كرد، دكتريني تحت عنوان ديپلماسي براي امنيت را مطرح كرد ولي دكترين واقعي سياست خارجي طي چند سال شكل ميگيرد. در دوره در دوره دوم رياستجمهوري اوباما يعني در 2013 بود كه او سياست چرخش به سمت شرق را مطرح كرد. حتي پيش از اعلام اين دكترين برخي ميگفتند، دوره دكترينها سپري شده است. در حال حاضر نميتوانيم، بگوييم كه يك دكترين سياست خارجي مشخص در دولت ترامپ شكل گرفته است. معمولا در تيمهاي سياست خارجي كه منسجمتر هستند، ظرف
سه الي شش ماه سعي ميكنند، رئوس اصلي تجديد نظر در سياست خارجي خود را تعيين كنند اما در مورد ترامپ بعد از دو سال حتي تيم امنيت ملي او شكل نگرفته و وزير دفاع او تازه بركنار شده است. در مورد اوباما ميگفتند، چرخش به آسيا تركيبي از دكترين نيكسون و دكترين كندي است. يعني عدم اعزام نيروهاي رزمي زميني به خارج از اروپا براي پشتيباني از متحدان امريكا و همزيستي مسالمتآميز. در مورد ترامپ بر اساس شعارهايي كه ميدهد و سند ملي امنيت ملي كه سال گذشته منتشر شد، تقريبا كم و بيش ردپايي افراطي از دكترين نيكسون مشخص است بر اين مبنا كه امريكا وارد جنگ جديد نشده و نيروي زميني نظامي به مناطق خارج اروپا اعزام نكنند و سياست جديد مستحكمسازي را تا حدي دنبال كنند. البته نيكسون هيچوقت در محافظت از اروپا و ناتو تشكيك نميكرد اما ترامپ در مورد حمايت از اروپا هم علامت سوالهايي را ميگذارد. در مورد دوم كه بحث دكترين ريگان است، ريگان براي مقابله با شوروي سابق بر حمايت از گروههاي برانداز و سياست تغيير رژيم تاكيد داشت. در حال حاضر خيلي از اطرافيان ترامپ به ويژه پمپئو سعي ميكند كه اين موضوع را تبديل به بخشي از دكترين سياست خارجي ترامپ كنند.
در ارتباط با دكترين نيكسون سياست دو ستوني شامل عربستان و ايران بود. در حال حاضر اين دو نقش بر عهده كدام كشورها خواهد بود؟
سياست دو ستوني در واقع زير دكترين يا تفسير منطقهاي از دكترين نيكسون بود. با توجه به جنگ ويتنام و كره، نيكسون نميخواست درگير جنگ مشابهي شود. لذا نياز به نايباني در اين مناطق داشت تا امنيت مد نظر نيكسون را تامين كنند و در خليج فارس سياست دو ستوني دنبال ميشد. بر اين اساس ايران و عربستان به عنوان نمايندگان امريكا منافع اين كشور و امنيت مد نظر آن را حفظ ميكردند. در دوره باراك اوباما آن چيزي كه به عنوان تفسير منطقهاي سياست نيكسون مطرح شد، سياست موازنه از راه دور بود. در آن دوره گفته ميشد كه لازم نيست اين دو ستون حتما متحد امريكا باشند مانند دوره جنگ ايران و عراق كه هيچكدام متحد امريكا نبودند. لذا تلاش ميشد ،توازني بين ايران و عربستان برقرار شود. براساس همين سياست بود كه اوباما چند بار به عربستان توصيه كرد با ايران مشاركت كند. البته برخي در همان زمان اتكا بر تركيه و اسراييل را براي اين منظور توصيه ميكردند. در دوره ترامپ، بحث سياست دو ستوني توسط عربستان و اسراييل مطرح شده است. البته بحث ريلگذاري سياست خارجي الان در داخل امريكا دچار مشكل شده است. بسياري از انديشكدههايي كه هميشه بحث سياستگذاري را پيش ميبردند الان به بازي گرفته نميشوند. در حال حاضر ترامپ و تيمش تركيبي از سياست ريگان و نيكسون را در منطقه مدنظر دارند. يعني وارد جنگ جديدي نشوند و از جنبشهاي برانداز داخلي در كشورها حمايت كنند.
در حوزه سياست خارجي كدام يك از سياستهاي منطقهاي ترامپ را تداوم سياستهاي دولت قبل ميدانيد؟
در مورد اوباما پنج اصل سياست خاورميانهاي امريكا را تشكيل ميداد. ترامپ بعضي از آنها را ادامه داده و بعضي را تغيير داده است. اولين و مهمترين آن سياست مستحكمسازي است كه يك اصطلاح نظامي است. بر اين اساس امريكاييها ميگويند با توجه به هزينههاي حضور نظامي در خاورميانه بايد حضور نظاميشان را كم كنند و درگير جنگ جديد هم نشوند. در چنين شرايطي بهترين راه اين است كه مواضع در اختيار را حتيالامكان حفظ كنيم يا در صورت اجبار با حداقل هزينه و مشكل عقبنشيني يا جابهجا شوند. مثلا اگر قرار است از جايي عقبنشيني كنند، قبل از آن مقدماتي را فراهم كنند كه متحدان ما و نه رقبا جاي آنها را بگيرند. در دوره اوباما زماني كه امريكاييها ميخواستند از عراق خارج شوند، سياست مستحكمسازي اينگونه تفسير شد كه امريكاييها به مدت دو سال آموزش سربازان عراقي را افزايش دهند تا پس از خروج نيروهاي امريكايي، عراقيها تامين امنيت خود را به دست بگيرند.
در مورد ترامپ به نظر ميرسد كه او چندان به سياست مستحكمسازي توجه ندارد. در بحث خروج نيروهاي امريكايي از سوريه چهرههايي چون متيس و حتي پمپئو و بولتون ميگويند اگر قرار است ترامپ وعده كمپين خود را عملي و نيروهاي امريكايي را از سوريه خارج كند بايد ترتيباتي را اتخاذ كند كه ايرانيها و روسها جايگزين آنها نشوند اما ظاهرا ترامپ خيلي به اين موضوع پايبند نيست.
سياست دومي كه در زمان اوباما به شدت پيگيري ميشد، سياست هدايت از پشت بود. اين سياست دو تفسير داشت. اول اينكه دليلي ندارد ما امريكاييها پيشاپيش متحدانمان بجنگيم. بر اين اساس اگر عربستان يا رژيم اسراييل به دنبال ماجراجويي نظامي هستند خودشان نيروي نظامي اصلي را اعزام كنند و هزينه آن را هم تقبل كنند. اگر حمايتي لازم بود ما انجام خواهيم داد. امروز به نظر ميرسد كه ترامپ همين شعارها را ميدهد و به بخش نخست سياست هدايت از پشت وفادار است. بخش دوم اين سياست اين بود كه از نظر رسانهاي درباره حدود و حضور نيروهاي امريكايي به دليل جو ضدامريكايي در منطقه، اگر هم مداخلهاي صورت ميگيرد آن را رسانهاي و علني نكرده يا آن را انكار كنند. به عنوان مثال در دوره اوباما درباره حضور نيروهاي امريكايي در سوريه تا اواخر دوره او و روي كار آمدن ترامپ صحبتي نميشد. البته در دوره ترامپ نسبت به دوره اوباما چندان به پنهان كردن حضور امريكاييها در منطقه توجه نميشود.
سياست سوم حفظ برتري كيفي نظامي اسراييل است كه دست نخورده باقي مانده است. سياست چهارم اوباما ترجيح راهحلهاي سياسي بر مشت آهنين بود و به مهمترين اختلاف عربستان و امريكا در برخي از حوزههاي منطقهاي تبديل شده بود. به نظر نميرسد ترامپ چنين ترجيحي داشته باشد. پنجمين سياست هم سياست دو ستوني است كه در مورد آن صحبت كرديم. در حال حاضر نامهايي از عربستان و اسراييل به عنوان اين دو ستون برده ميشود ولي به نظر من هنوز اين مساله تبديل به سياست نشده است.
از چند ماه قبل مساله تشكيل ناتوي عربي با پشتيباني امريكا مطرح شده، كارشناسان به اجرايي شدن اين طرح اميد چنداني ندارند. ارزيابي شما چيست؟
آنچه مدنظر رياض است صرفا اين نيست كه عربستان و كشورهاي حاشيه خليج فارس نيروي نظامي مشترك تشكيل دهند و امريكا هم صرفا از آنها پشتيباني كند بلكه عربستان به دنبال اتحادي مانند ناتوي اروپايي با امريكاست به اين شكل كه امريكا تضمين امنيتي بدهد براي حمايت امنيتي از كشورهاي عربي عضو، نيروي نظامي اعزام و به خاطر آنها بجنگد. باراك اوباما زير بار چنين طرحي نرفت و امريكا سالهاست كه از چنين سياستي فاصله گرفته است. كلا مجموعه نخبگان سياسي در امريكا چنين چيزي را نميپذيرد. عربستان هر چند وقت يك بار سعي ميكند با شعارهايي امريكا را به انجام اين امر تشويق كند. مثلا عادل الجبير(وزير خارجه پيشين عربستان) زماني كه قطعنامه 2251 و بحث سوريه جلو ميرفت، اعلام كرد كه حاضر است يكصد هزار نيروي رزمي به سوريه اعزام كند. البته چنين وعدههايي عملي نيستند و عمدتا براي گمراه كردن مقامات امريكاييها مطرح ميشوند.
شما اشاره كرديد كه نبود دكترين خاص براي منطقه در دو سال نخست دوره اول رياستجمهوري امر عجيبي نيست اما تصميمگيريهاي ترامپ در دو سال گذشته درباره تحولات منطقه حتي متحدان اين كشور را هم نگران كرده است. متحداني مانند اسراييل كه صبح با خبر خروج نيروهاي امريكايي از سوريه بيدار ميشوند. تبعات اين سياست براي متحدان امريكا در منطقه چيست و آيا احتمال دارد كه آنها به دنبال بازيگر ديگري مانند روسيه بروند؟
خروج نيروهاي امريكايي از سوريه بيشترين نگراني را در رژيم اسراييل و متحدان امريكا در حوزه خليج فارس به وجود آورد. در سفري كه مايك پمپئو به منطقه و جان بولتون به اسراييل و تركيه داشت، تلاش شد به متحدان امريكا اطمينان خاطر داده شود كه سياستهاي امريكا در منطقه تغيير كلاني نكرده و جاي نگراني وجود ندارد كه البته به نظر نميرسد، موفق شده باشند چنين اطميناني را به وجود آورند چون سياستهاي دولت ترامپ به شكل بيسابقهاي متزلزل و غيرقابل اتكاست.
معمولا زماني كه قرار بر تدوين يك سياست جديد امريكا يا تجديد نظر در سياست فعلي است، يك انديشكده سياسي كه به دولت نزديك است بررسي ابعاد اين قضيه را برعهده ميگيرد و گزينههاي متفاوت با تبعات احتمالي توسل به هر كدام از آنها را پيش روي رييسجمهور و دولت ميگذارند. امروزه اين پروسه ظاهرا كلا از بين رفته و سردرگمي زيادي حاكم است. به عنوان مثال اگر نگاهي به جدول زمانبندي تحولات اخير درباره خروج نيروهاي امريكايي از اين كشور بيندازيم، اين موضوع واضحتر ميشود. در آوريل 2018 ترامپ اعلام كرد كه مطابق وعده انتخاباتياش، امريكاييها از سوريه خارج خواهند شد. در جولاي 2018 جان بولتون در مصاحبهاي اعلام كرد كه اين سياست اجرا خواهد شد منتها زمانبندي آن هنوز مشخص نيست. بولتون در همان مصاحبه تاكيد كرد كه امريكا براي خروج از سوريه دو شرط دارد: شكست داعش و خروج نيروهاي وابسته به ايران از سوريه. در دسامبر 2018 جيمز جفري، نماينده ويژه ترامپ در سوريه در جلسه با خبرنگاران از تدوين نهايي سياست جديد امريكا در سوريه رونمايي كرد و گفت كه سياست آنها خروج از سوريه است اما بعد از اينكه 3 شرط آنها تحقق يابد: 1- شكست داعش، 2- خارج شدن نيروهاي وابسته به ايران، 3- انجام پروسه غيرقابل برگشت سياسي در سوريه.
تنها چند روز بعد از اين اظهارات، ترامپ در مذاكره تلفني با رجب طيب اردوغان اعلام كرد كه امريكاييها بلافاصله از سوريه خارج خواهند شد و دليلي ندارد ما با داعشي كه دشمن ايران و روسيه است، مبارزه كنيم.
بنابراين ميتوان گفت كه آنچه جيمز جفري اعلام كرد يك پلان A بود. يعني ادامه همان سياستهاي دوره اوباما با كمترين تغيير و چيزي كه دونالد ترامپ اعلام كرد پلان C است، يعني يك تغيير 180 درجهاي و كاملا سريع. در نتيجه اين اتفاقها شاهد استعفاي جيمز متيس از وزارت دفاع امريكا بوديم. حتي پس از اين اظهارنظر ترامپ هم آشفتگي و تناقضگوييها به پايان نرسيد و جان بولتون مجددا اعلام كرد كه برنامه زمانبندي شده ما فوري نيست و تغييراتي را به همراه دارد. با اين حال سخنگوي پنتاگون از خروج فوري نيروهاي امريكايي خبر داد و زماني كه به وي اظهارات بولتون را يادآوري كردند او با تحكم پاسخ داد كه آقاي بولتون رييس ما نيست و ما دستورات خود را از رييسجمهور ميگيريم. اين تناقضگوييها نشاندهنده اين است كه اين سياستها، سياستهاي ثابتي نيست. كشورهاي منطقه به خصوص عربستان و امارات همچنين رژيم اسراييل كه ترامپ را يك فرشته نجات ميديدند و ميبينند، نگران اين عدم ثبات و تغييرات ناگهاني هستند.
در مورد سياست امريكا در قبال ايران در حال حاضر دو نگاه در داخل دولت وجود دارد. يكي نگاه معاملهگر ترامپ كه شيفته عكس و ژست مذاكره است و خيلي هم به دنبال اين نيست كه پيشروي نظامي انجام دهد. چهره ديگري هم مانند جان بولتون در كنار او وجود دارد كه اصولا عاشق حمله به ايران است. به نظر شما در دو سال باقي مانده تا 2020 امكان اين وجود دارد كه نظر بولتون نسبت به نظر ترامپ تاثيرگذارتر باشد. به خصوص اگر ترامپ احساس كند كه از نظر داخلي دچار مشكلاتي است كه نياز به يك كارت حركت نظامي در خارج از كشور براي جلب آرا دارد.
من فكر ميكنم سه طيف تاثيرگذار هستند. طيف اول بولتون است كه تقريبا از سال 2001-2000 بحث بمباران ايران را كماكان دنبال كرده است. در ژانويه 2018 وي در مقالهاي در نشنال رويو سه استراتژي يا سياست در قبال ايران را مطرح كرده بود كه شامل حمايت از جنبشهاي تجزيهطلبانه در خوزستان، بلوچستان و كردستان بود. بولتون اين سه گزارش را به سفارش استيو بنون تهيه كرده بود و وقتي در دولت ترامپ به اين توصيهها بيتوجهي شد، تصميم به انتشار علني آن گرفت. با اين حال امروز بولتون در كاخ سفيد است.
در مواجهه با ايران، مايك پمپئو هم كمتر از بولتون نيست. او در سال 2014 طرحي را مبني بر 2500 حمله هوايي به ايران مطرح كرده بود. براساس اين طرح قرار بود كل تاسيسات هستهاي ايران از بين برده شود. پمپئو ميگفت، مذاكره هستهاي با ايران بيمعناست. البته الان گفته ميشود كه مواضع پمپئو با مواضع بولتون اندكي زاويه دارد. مهمتر از چهرههاي داخل كابينه ترامپ، نتانياهو و برخي از حاميان مالي آقاي ترامپ هستند كه دقيقهاي نيست به درگير كردن نظامي امريكا با ايران و جنگ با ايران فكر نكنند.
علاوه بر اين اوضاع داخل امريكا شكننده است. به هر حال موضوع انتخابات در سال آينده مشخص نيست به چه صورت خواهد بود. ولي فعلا بر اساس آنچه دونالد ترامپ در كمپين خود توضيح داده و مطرح كرده، او به دنبال درگير كردن امريكا در يك جنگ جديد در خاورميانه نيست. از سوي ديگر بازدارندگي ايران نيز مانع بسياري از تصميمگيريهاي امريكاست.
فكر نميكنيد كه سطح تنش ما با واشينگتن به طور بيسابقه افزايش پيدا كرده است؟ هيچ كانال ديپلماتيكي نيز در اين ميان وجود ندارد و تهران ميگويد اهل مذاكره در شرايطي كه امريكا از برجام خارج شده، نيست.
يك اصل كلي در مذاكرات اين است كه مذاكره در شرايطي كه يكي از طرفين تلقي ضعف شديد از طرف ديگر را دارد، هيچوقت نتيجه مطلوبي نخواهد داشت و در چنين شرايطي، مذاكره بيمعني است و ميتواند نشانهاي از تسليم باشد. شرايط فعلي شرايطي است كه به نظر نميرسد، ارزيابي درستي از وضعيت فعلي در خاورميانه در طرف مقابل وجود داشته باشد. دونالد ترامپ در كتاب هنر معامله توصيه ميكند در مذاكره از خودتان ضعف نشان ندهيد چون اگر بوي خون به مشام طرف مقابل شما برسد به شما رحم نخواهد كرد. در حال حاضر موضوع مديريت روابط با امريكا فقط موضوع ايران نيست و حتي متحدان امريكا درگير كنترل خسارت در روابط با ترامپ هستند.
اما ايران دلايل بسياري براي نگراني بيشتر نسبت به سايرين درباره مديريت روابطش با امريكا دارد.
همه كشورها به گونهاي درگير معضل روابط با ترامپ هستند. فرانسه، آلمان و ساير متحدان امريكا درگير اين موضوع هستند. سياست درست در حال حاضر به نظر من سياست كنترل خسارت است. اين دوره بايد بگذرد و ترامپ به اين قناعت برسد كه با فشار، قلدري، زورگويي مخصوصا در خاورميانه به خصوص در قبال ايران كاري پيش نخواهد رفت. در دوره بوش هم سطح تنش ايران و امريكا بسيار بالا رفت و ايران در محور شرارت قرار گرفت ولي در نهايت اواخر همان دولت به اين جمعبندي رسيدند كه ادامه اين سياست خصمانه نسبت به ايران بسيار پرهزينه و غيرعملي است.
شايد در آن دوره عقلانيت بيشتري در ساختار سياسي امريكا به نسبت دولت فعلي وجود داشت.
نه لزوما. در دوره بوش هم همين نومحافظهكاران و نئوكانها سوار بر كار بودند. دونالد ترامپ تا يك سال اول مانع نئوكانها شد و تقريبا هيچ نئوكان شاخصي را به دولت خودش راه نداد. ولي به هر حال به دلايلي كه شايد يكي از آنها بحث داخلي امريكا و حاميان مالي ترامپ بود؛ نئوكانها مجدد فعال شدند.
شما ميگوييد ترامپ مقاومت كرد اما برخي معتقدند كه او چهرههاي قبلي را تحمل كرد تا آن يك سال بگذرد. يعني مطلوب او چهرههايي مانند بولتون بودند. آيا به اين موضوع اعتقاد نداريد؟
چنين چيزي بعيد است. به هر حال دونالد ترامپ كسي نبود كه از درون ساختار سياسي امريكا به اين مقام رسيده باشد. در اين دو سال اتفاقات مهمي افتاد. اين روزها در داخل امريكا بحث تلاش براي ايجاد «فرقه ترامپ» بحث روز است. ترامپ چون نتوانست با ساختار سياسي حتي بدنه اصلي جمهوريخواهان كار كند به سمت اين رفت كه فرقه يا گعده خودش را درست كند. در چنين شرايطي براي قضاوت درباره آن كه تيم فعلي چقدر در كنار ترامپ دوام ميآورد، زود است چراكه رييسجمهور امريكا نشان داده كه تغيير مواضع او بسيار زياد است.
به نظر من تا زماني كه ترامپ به اين قناعت نرسد كه بايد ايران را به عنوان يك قدرت مهم در خاورميانه به رسميت بشناسد، تعامل با چنين دولتي بسيار سخت و بعيد است با اين حال بايد توجه داشت كه خاورميانه به اصطلاح ژئوپليتيكي آن يك كمربند شكننده محسوب ميشود كه شكنندگي اوضاع ويژگي اصلي آن است و اين شكنندگي باعث ميشود، تغيير شرايط و ايجاد فرصتهاي جديد هميشه محتمل باشد. شايد اين ضربالمثل كه از اين ستون تا آن ستون فرج است بيش از هر جا مناسب خاورميانه باشد.
نظر شما درباره پاتريك شاناهان، جانشين موقت جيمز متيس چيست؟
گفته ميشود، شاناهان تاثيرگذاري و جايگاهي كه متيس داشت را ندارد. ايشان بيشتر يك تكنوكرات صنايع نظامي است تا يك نظامي پر تجربه مانند ژنرال متيس. به همين احتمال دارد كه تاثير چنداني بر ميزان نفوذ تيم بولتون و پمپئو ايجاد نكند.
يعني از اين به بعد پنتاگون را مطيع كاخ سفيد ميدانيد؟
لزوما خير. قطعا آنها ارزيابيها و توصيههاي خودشان را خواهند داشت. يكي از مسائلي كه در چند دهه گذشته مانع حمله امريكا به ايران شده، تجربه اواخر جنگ ايران و عراق است. زماني كه امريكاييها تصميم گرفتند به صورت مستقيم دخالت كنند. شايد تنها كشوري كه در چند دهه گذشته پاسخ ماجراجويي امريكا را به شديدترين وجه داده، ايران بوده است. به نظر من پنتاگون و مقامات نظامي محاسبات اينچنيني را در دستور كار خود قرار دادهاند و در صورت لزوم هشدارهاي لازم را به كاخ سفيد ميدهند.
برخي از تحليلگران امريكايي ميگويند كه 2019 ميتواند سالي باشد كه در آن دونالد ترامپ در جريان توافقي با قوه قضاييه يا كنگره اين كشور، كنارهگيري كند. اگرچه احتمال اين موضوع زياد نيست اما غيرممكن هم نيست.
در داخل امريكا خيليها از اينكه برادر بزرگتر در رابطه امريكا با عربستان مشخص نيست، ناراحت هستند. هنوز دولت ترامپ به اين جمعبندي نرسيده است كه بايد در حمايت از محمد بنسلمان تجديد نظر كند.
عربستان و لابيهاي اين كشور توانستند ترامپ را متقاعد كنند كه سعوديها داراي نفوذ زيادي در جهان اسلام هستند و ميتوانند معامله قرن را براي امريكا به ويژه ترامپ عملي كنند.
معمولا سياست خارجي امريكا را به يك كشتي بسيار بزرگ تشبيه ميكنند كه تغيير در آن بسيار كند و بطئي انجام ميشود.
ريگان براي مقابله با شوروي سابق بر حمايت از گروههاي برانداز و سياست تغيير رژيم تاكيد داشت. در حال حاضر خيلي از اطرافيان ترامپ به ويژه پمپئو سعي ميكنند كه اين موضوع را تبديل به بخشي از دكترين سياست خارجي ترامپ كنند.
كشورهاي منطقه به خصوص عربستان و امارات همچنين رژيم اسراييل كه ترامپ را يك فرشته نجات ميديدند و ميبينند، نگران عدم ثبات و تغييرات ناگهاني ترامپ هستند.
ترامپ به دنبال درگير كردن امريكا در يك جنگ جديد در خاورميانه نيست.