تاخير
سروش صحت
قرار كاري مهمي داشتم، اما هر تاكسياي كه رد ميشد، پر بود. هر چه منتظر ماندم تاكسي خالي رد نشد. تاكسيها يا پر بودند، يا مسيرشان نميخورد. قرارم داشت دير ميشد. كنار خيابان دست تكان ميدادم ولي هيچ ماشيني نميايستاد... پنج دقيقه، ده دقيقه، پانزده دقيقه، بيست دقيقه... ديگر فايدهاي نداشت. اعصابم خرد بود، عصبي بودم. كارد ميزدند، خونم در نميآمد. قرار خيلي مهمي را از دست داده بودم و موقعيتي كه از دست رفته بود، قابل جبران نبود. خسته و عصبي و كلافه و دلزده از همه چيز پياده راه افتادم. حالا ديگر عجله نداشتم. توي پيادهرو سلانه سلانه راه ميرفتم. مدتها بود كه قدم نزده بودم. خوبي ارديبهشت اين است كه درختها سبز شدهاند. به برگهاي درختها نگاه كردم، همه تر و تازه بودند... .