مديران فوارهاي
احمد عابديني
مساله ثبات در آموزش و پرورش كه اين روزها و همراه با رسيدن خبر استعفاي آقاي بطحايي مطرح ميشود موضوع بسيار مهمي است اما پيش از پرداختن به ثبات مديريت نه تنها در آموزش و پرورش بلكه به عنوان يك اصل تاثيرگذار در همه سازمانها و نهادها، بايد به اصول اوليه و زمينههايي توجه كنيم كه اگر ايجاد نشوند موضوعي به عنوان ثبات مديريتي به ضد خودش تبديل ميشود.
يكي از موضوعات اساسي اين است كه ما اصولا شاخص درستي براي انتخاب نداريم و متاسفانه نتوانستهايم اصولي تدوين كنيم كه بر اساس آن هم كسي كه انتخاب ميكند و هم كسي كه انتخاب ميشود كاملا بداند كه هدف از اين انتخاب چيست، چه اتفاقي قرار است رخ دهد و دنبال چه چيزي بايد باشد. يكي از آسيبهاي جدي نظام مديريتي ما در حوزههاي مختلف اين است كه همانگونه كه برنامهها متكي به سليقه آدمها است و خواستههايي كه در بسياري اوقات مبناي علمي، منطقي و حتي قانوني ندارند، انتخاب آدمها هم به همين شكل است. آفت اين نگرش اين است كه ما به دليل نبود شاخصهاي مدون، صرفا آدمهاي دور و برمان را ميبينيم و اين باعث ميشود افق ديدمان بسيار محدود باشد. اين آفت است كه سبب ميشود آدمهاي روي آب را ببينيم نه آنهايي كه در عمق هستند. اينگونه است كه انتخابها بر اساس معرفي اين و آن و حمايت اين حزب و آن دسته صورت ميگيرد و بعد از انتخاب و در ميانه راه ميبينيد كه آن آدم يا ظرفيت اين جايگاه را نداشت، يا انگيزهاش را يا علاقه لازم را. در چنين موقعيتي حتي اگر بخواهيد ثبات مديريتي هم داشته باشيد باز حفظ آن آدم به ضرر است. رسيدگي به اين پيشزمينهها و ملزومات آنقدرها هم كار دشواري نيست.
بايد اول اين سوال را پرسيد: واقعا شخص يا سيستمي وجود دارد كه دانش حرفهاي يك گزينه مديريتي را بسنجد؟ (اين موضوع فارغ از مورد آموزش و پرورش و به انتخاب يك مدير به صورت كلي اشاره دارد) با اطمينان ميگويم كه چنين صلاحيتي سنجيده نميشود. آيا گزينه مورد نظر اخلاق حرفهاي دارد؟ كسي كه وفادار و راستگو و آشنا به الزامات كار باشد. آيا اين گزينه ظاهرسازي كرده يا واقعا همراه با سياستها و اهداف دولتي است كه او را انتخاب كرده است. چطور است كه موقع ساختن يك ساختمان از پيمانكارش رزومه ميخواهيم تا ببينيم چقدر در كارش مهارت دارد اما براي تعليم و تربيت و سپردن سرنوشت 13 ميليون دانشآموز چنين حساسيتي به خرج نميدهيم؟ شيوه ما در حوزه مديريت متاسفانه آزمون و خطا است، اول بايد خودمان در اين حوزه به يك ثبات فكري برسيم تا بعد بتوانيم در مورد ثبات مديريتي صحبت كنيم. در مورد آموزش و پرورش بايد گفت كه به دلايل مختلف، عملا در اولويت قرار ندارد. وقتي موضوعي در اولويت نباشد برنامهاش هم ميتواند چندان اهميتي نداشته باشد، فردي كه براي مديريتش انتخاب ميشود درجه دوم و سوم باشد، خدماترساني به آن هم به همين ترتيب در اولويتهاي بعدي قرار ميگيرد. با اطمينان ميتوانم بگويم كه اگر يك صدم حرفهايي كه در مورد منزلت معلم و جايگاه آموزش و پرورش در آينده كشور زده ميشود به مرحله عمل برسد، آموزش و پرورش ما راه تعالي را پيش ميگيرد و متحول ميشود اما ما معلمهايمان را حرفدرماني ميكنيم و از جايگاه ويژه آموزش و پرورش ميگوييم بدون انكه قدمي برايشان برداريم. بارزترين نمونهاش اين است كه واقعا اعتبار وجود دارد اما اولويتها هستند كه مشخص ميكنند اين اعتبار كجا و براي چه چيزي هزينه شود. از آنجايي كه به نتيجه رسيدن سرمايهگذاري در آموزش و پرورش طولاني مدت است و در محدوده زماني كم و مشخص اتفاق نميافتد در اولويت قرار نميگيرد، چرا؟ چون دورههاي مديريتي كوتاهمدت هستند و مديران ميخواهند كه نتيجه اقداماتشان را در مدت كم نمودار كنند تا در معرض ديد قرار بگيرند. آموزش و پرورش پروژه موقت چند ماهه و چند ساله نيست، يك سرمايهگذاري عظيم و بلندمدت است. اگر آموزش و پرورش به معناي واقعي كلمه در اولويت دولت و نظام قرار بگيرد ديگر ميدانيم كه آينده ما تضمين شده است. اگر بخواهيم در اقتصاد پيروز شويم نيازمند آموزش و پرورش هستيم، اگر بخواهيم در سياست حرفي براي گفتن داشته باشيم نيازمند آموزش و پرورش هستيم، اگر بخواهيم در علم پيشرفت كنيم هم نيازمند توجه به آموزش و پرورش هستيم. آنچه در پي در اولويت نبودن آموزش و پرورش ميآيد حضور مديران فوارهاي است؛ كساني كه يك روزه بالا ميروند و چند روزه با كله پايين ميآيند. مديريت باثبات نيازمند مديري است كه سلسله مراتب بالا رفتن را طي كرده باشد، از كف مدرسه كارش را شروع كرده باشد و تجربه كرده باشد و بعد براي مدرسه نسخه بپيچد. براي آموزش و پرورش نياز به انتخاب يك مدير ملي و بينالمللي است كه رييسجمهور هم حاضر باشد حرفش را بخواند. آموزش و پرورش به خاطر آن حرف «آ» در فهرست هيات دولت اول از همه قرار ميگيرد اما برعكس آنچه نوشته ميشود، در عمل آخر از همه مورد توجه قرار ميگيرد.