• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4496 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲ آبان

هفتاد به سي

ناديا فغاني

در پزشكي يك چيزي داريم به اسم درمان تجربي يا درمان كوركورانه. درمان كوركورانه را وقتي به كار مي‌گيري كه تشخيص دقيق نداري. بين دو، سه تا تشخيص مثل چي، مانده‌اي و مريض هم زل زده به دهانت كه چيزي بگويي و حل معما بكني.

ماجرا اينجوري است كه تحقيقات نشان داده‌اند، وقتي بيمار با اين نشانه و آن نشانه مي‌آيد پيش شما به احتمال مثلا 70 درصد مشكلش فلان چيز است و با فلان دارو حل مي‌شود. اگر خيلي هوشمند و كاركشته باشي به آن 70 درصد اكتفا نمي‌كني و سعي مي‌كني با روش‌هاي مختلف، از گرفتن يك شرح حال دقيق تا آزمايش و سونوگرافي و چه و چه، آن 70 درصد را به 100 نزديك كني.

گاهي هم هر چه زور مي‌زني آن 70 درصد به 100 نزديك نمي‌شود و همچنان در برهوت بي‌تشخيصي و بلاتكليفي تلو‌‌تلو مي‌خوري و منتظر امداد غيبي مي‌ماني كه گاهي تا آخرش هم نمي‌رسد.

مريض، خانم حدود 70 ساله‌اي بود كه لهجه غريب و بانمكي داشت كه نمي‌دانم مال كدام خطه ايران بود. موهايش را حنا گذاشته ‌بود و جويده جويده حرف مي‌زد. روي شكمش يك جور جوش چركي زده ‌بود كه هر كار كرده ‌بود و پيش هر پزشكي رفته‌ بود، خوب نمي‌شد و آمده بود من برايش معجزه كنم. پرستارمان هم البته بي‌تقصير نبود. قبلش براي اينكه تبليغ درمانگاهمان را بكند، حسابي از من تعريف كرده ‌بود و حاج خانم موحنايي را با توقعات عجيب و غريب راهي اتاقم كرده ‌بود.

شرح حال مفصلي گرفتم و معاينه مفصل‌تري كردم اما انگار كائنات سر ياري نداشت. محض رضاي خدا هيچ تشخيص معقولي به ذهنم نمي‌رسيد و هر چه علم و دانش پزشكي‌ام را توي ذهنم شخم مي‌زدم چيزي از تويش درنمي‌آمد.

دست به دامان درمان كوركورانه شدم. دو، سه مدل آنتي‌بيوتيك تجويز كردم و پماد و توصيه به شست‌وشوي هر روزه زخم و از اين قبيل چيزها. مريض را با سلام و صلوات فرستادم رفت دنبال كارش و گفتم 5 روز بعد براي ويزيت بعدي بيايد.

5 روز بعد، درمان كوركورانه از من و روپوش سفيدم در ذهن بيمار قادر مطلقي ساخته ‌بود كه دستش شفا مي‌دهد و چرك و كثافت زخم را با علم لدني‌اش مي‌شورد و مي‌برد.

از در كه وارد شد از روي لبخندش و چهره راضي‌اش فهميدم كه درمانم، كارش را كرده و جوش چركي مثل معمايي كه براي من هنوز هم حل نشده ‌بود، پرونده‌اش بسته شده‌ و به ناكجا رفته‌ بود.

حاج‌خانم موحنايي فكر مي‌كرد من از روي دو دو تا چهار تا و با محاسبات دقيق، بيماري عجيبش را تشخيص داده‌ و درمان كرده‌ام. توي ذهنش داشت به من آفرين مي‌گفت و كلمات تحسين‌آميز و قربان صدقه‌هايش بر سرم مي‌باريد.

من اما مي‌دانستم اتفاقي كه افتاده نه معجزه است و نه نتيجه طبابت حاذقانه من. اين ‌بار فقط بر خلاف آن بارهايي كه آمار و احتمالات، دستم را توي حنا مي‌گذارند 70 درصدم به 100درصد تبديل شده‌ بود و نتيجه هزاران آزمون و خطا در تاريخ علم پزشكي در مطبي در جنوبي‌ترين نقطه تهران، سكه را به نفع بيمار چرخانده ‌بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون